اول دبستان، پیاده برمیگشتم خونه، که یه موتوری کنارم ایستاد و گفت: عمو میخای برسونمت خونه؟ منم با ذوق گفتم: آرهههههه. سوار شدم ولی یارو یه مسیر دیگه رفت. بهش گفتم: چرا اونوری میری؟ گفت: میخایم بریم دور بزنیم.
منم ذوق بیشتری کردم و داد بیشتر:
چه حالی میده
تندتر برو عمو
هوراااا
یه پنج دقیقه ده دقیقهای همینجوری رفت.
بالاخره وایساد و سرم داد زد: گمشو پایین.
چه مرگته اینقد داد میزنی.
گازشو گرفت رفت.
منم دو ساعت بعد رسیدم خونه.
اولش به خاطر دیر رسیدن کتک خوردم.
بعد که داستان تعریف کردم دوباره کتک خوردم.
منم ذوق بیشتری کردم و داد بیشتر:
چه حالی میده
تندتر برو عمو
هوراااا
یه پنج دقیقه ده دقیقهای همینجوری رفت.
بالاخره وایساد و سرم داد زد: گمشو پایین.
چه مرگته اینقد داد میزنی.
گازشو گرفت رفت.
منم دو ساعت بعد رسیدم خونه.
اولش به خاطر دیر رسیدن کتک خوردم.
بعد که داستان تعریف کردم دوباره کتک خوردم.