دریا 🌊 د🌊 دریا
🖌#حمیرا_آریانژاد_مرتضوی
#قسمت_۷۸
▫️فهرست حاتم گفت در داشبورد رو وا کن
لاله در داشبورد رو واکرد وگفت خب ؟
حاتم گفت اون کیف سفید رو وردار مال توئه.
لاله کیف رو ورداشت زیرکیف یه پلاستیک دارو بود .
لاله گفت اینا چیه؟
حاتم گفت یه کم سرما خورده بودم رفتم دکتر .
لاله گفت کی؟
حاتم گفت همین یکی دو روز پیش .
لاله پلاستیک داروهارو ورداشت و نگاه کرد و گفت اما اینا همش داروی قلبه .
من این داروها رو میشناسم
هم بابام هم غنچه از اینا میخورن
بعد به حاتم نگاه کرد وگفت تو ناراحتی قلبی داری؟
حاتم گفت ناراحتی که نه
گاهی وقتا من به حرف اون گوش نمیکنم .
و گاهی اون به حرف من .
لاله با ناراحتی گفت چرا زودتر به من نگفتی؟
حاتم گفت آخه خیلی مهم...
لاله گفت خیلی هم مهمه.
قلبه، شوخی بردار که نیست .
حاتم گفت نگران نشو .
من داروهامو به موقع میخورم و سه ماه یه دفعه هم میرم دکتر .
لاله گفت دروغ که نمیگی ؟
حاتم گفت برای چی باید دروغ بگم .
من تازه میخوام داماد بشم .
اینا رو ولش کن امشب یه تیپی میزنم که هرچی داماده رو بذارم تو جیبم .
لاله خندید
و حاتم گفت خنده های تو واقعا قشنگه
🌊
لاله وسالاری توی لابی هتل نشسته بودند .
لاله با کت و دامن آبی و کفش و کیف و روسری سفید عین نوعروسا شده بود .
ته آرایشی که کرده بود زیباییشو دوچندان کرده بود
سالاری پرسید پس حاتم کجاست؟
لاله گفت ایشون من رو دَمِ درِ هتل پیاده کردند و خودشون رفتن آماده بشن .
سالاری گفت به نظرتون حضور حاتم لازم بود ؟
لاله گفت صد در صد
به نظر من ایشون واقعا میتونه تو هر زمینه ای پیشرفت داشته باشه.
چه اشکالی داره که نقطه شروعشون از اینجا باشه؟
واز طرفی شما که باید بدونید ما به امید خدا قراره ..
سالاری گفت اِ اومد .
لاله سرشو برگردوند .
واقعا نمیشد یه نظر حاتم رو نگاه کرد .
یه کت و شلوار قهوه ای با یک پیراهن کرپ ژرژت کرم و یک کراوات قهوه ای .
به محض اینکه به میز رسید بوی ادکلنش تمام فضا رو پر کرد .
سالاری گفت نه خوشم اومد بلدی برای هر کجا چه لباسی بپوشی.
حاتم رو کرد به لاله و گفت چطوره؟
لاله که از تعجب نمیتونست حرف بزنه گفت واقعا دستِ دوستت درد نکنه .
خیلی عالی تورو ساخته .
بعد با صدای بلند فکر کرد .
اگه بخواد هر روز این تیپی بیاد شرکت از چنگم درش میارن .
همون طور ساده بهتره .
اون طوری میدونم شیش دونگ مال خودمه .
🌊
نیم ساعت بعد مهمونها که همگی فرانسوی بودند وارد شدند و بعد از تشریفات اولیه شروع کردند به صحبت کردن .
حاتم وفتی میدید لاله با تسلط کامل با مهمونها صحبت میکنه حال دلش خیلی خوش میشد .
لاله کاملا با آداب معاشرت آشنایی داشت متین صحبت میکرد و با وقار رفتار میکرد .
همه گفتگوها رضایت بخش یود .
دفاتر قرارداد روی میز قرار گرفت و امضاها رد و بدل شد .
سالاری از مهمونها خواست تا برای صرف شام به قسمت رستوران هتل برن که یکی از مهمونها عذر خواهی کرد و گفت منتظر یک نفر هست .
🌊
حاتم با دیدن شخص تازه وارد خیلی جاخورد آروم به سالاری چیزی گفت و سالاری سرشو تکون داد
سر میز شام حاتم سعی میکرد اصلا به شخص تازه وارد نگاه نکنه و تقریبا جایی نشسته بود که از دیدرس اون خارج باشه .
شام که تموم شد
سالاری و حاتم و لاله که برای مهمونها در هتل اتاق رزرو کرده بودند .
خواستند خداحافظی کنند و بروند .
که یکهو شخص تازه وارد که پدر یکی از مهمونها بود رو کرد به حاتم و به فرانسوی گفت ..
《 Oh Monsieur Farzaneh Kia, je suis tellement content de vous voir ! Vous les Iraniens, vous avez quelque chose... Ah oui, vous appelez ça le "taarof". Sans faux-semblant, vous êtes vraiment bien resté et vous n'avez pas changé du tout.》
لاله عذر خواهی کرد و گفت فرانسوی بلد نیست .
به همین دلیل پسرش به سرعت حرف پدرش رو به انگلیسی ترجمه کرد .
Wow, Mr. Farzaneh Kia, I am so happy to see you
You Iranians have something
You call him a compliment
Without compliments, you were really
good and did not change anything
(وای آقای فرزانه کیا چقدر از دیدنتون خوشحالم
شما ایرانیها یه چیزی دارین
اهان بهش میگین "تعارف "
بدون تعارف واقعا خوب موندین و هیچ تغییری نکردین)
لاله گفت چی؟
آقای فرزانه کیا؟
و بعد از خنده ریسه رفت و گفت فرزانه کیا یه خانم هستند اونم چاق و میانسال
ایشون آقای حاتم حاتمی هستند یکی از کارکنان شرکت .
پسر گفت پدر من به قدری باهوش و با حافظه قوی هستند که محاله اشتباه کنند .
چند سال پیش پدرم به ایران اومد و خواست با آقای فرزانه کیا یک شرکت تجاری راه اندازی کنند که خوب به توافق نرسیدند .
و الان خوشحالند از اینکه این اتفاق خوشایند رخ داده .
لاله رو به حاتم کرد و گفت تا الان فکر میکردم من یه کوچولو کم حواسم اما متوجه شدم فرانسویها کلا بی حواسن ..
https://t.me/gsbga_yas@khateratekhaneyepedari《گلسرخ و گل یاس🌺🍃 》