Part 19
پروانه : با نسترن تو اتاق بودیم پشت پنجره ی اتاق وایستاده بودیم داشتیم رفتن اعظم و نگاه میکردیم تو حیاط بود عفت و بقیه دورش جمع شده بودن و با خود شیرینی ازش خداحافظی میکردن
نسترن : پاچه خاراشو نیگا چه جوری دورش جمع شدن
پروانه: حتمن دارن بهش میگن ک براشون سوغاتی بیاره خخخخ
نسترن : آره والا ... بالاخره داره گورش و گم میکنه بری ک برنگردی اعظم پلشت...
پروانه : نمیدونی چه حس خوبی دارم تو دلم دارن قند اب میکنن
نسترن : کاش میمرد کثافت ایشالا برنگرده البته برگرده و ببینه جا تره و بچه نیست چه حالی بشه
پروانه: قیافش دیدنیه چه دادی بزنی و اون هیکل قناصشو های تکون تکون بده
پروانه : یهو صدای باز شدن در اومد پرده رو کشیدم سریع و روم و برگردوندم نسترنم جلو رفت رعنا بود با خوشحالی وارد اتاق شد
رعنا: وای نکبت رفت وای خدایا خواب میبینم یعنی
پروانه : ن عزیزم هممون بیداریم دستشو گرفتم و بردمش سمت تخت نشستیم رو تخت هر ۳ تامون
نسترن : حالا باید بشینیم نقشه بکشیم ببینیم چ جوری باید خودمون و خلاص کنیم از اینجا
رعنا : باید حواسمون فقط به عفت و انطرای دورش باشه و غلام الان همه کاره غلامه
نسترن: غلام و ک پروانه خودش باید ی کاریش بکنه ...... کچل چشمش همیشه رو پروانه س از اعظم میترسید نمیتونست نزدیکش بشه
پروانه: اون با من خودم میدونم چه جوری رامش کنم
نسترن : آره بدجور تو کف این هیکلته ...
رعنا : کچل خان اخه تو با اون قیافه ت چی ک باز تو اعظم و نخوای جفتتون لنگه ی همین پلشتا
نسترن: همینو بگو ... عفت و بقیه با من خودم حواسم بهشون هست همینطور ک ما از رفتن اعظم خوشحالیم خیلیا مثل ما از رفتن اعظم خوشحالن در مقابل عفت چیزی نیست ...
پروانه : همه کاره الان غلامه
رعنا : پری جونم خیلی باید دور و برش بپلکی ..
پروانه : با نسترن تو اتاق بودیم پشت پنجره ی اتاق وایستاده بودیم داشتیم رفتن اعظم و نگاه میکردیم تو حیاط بود عفت و بقیه دورش جمع شده بودن و با خود شیرینی ازش خداحافظی میکردن
نسترن : پاچه خاراشو نیگا چه جوری دورش جمع شدن
پروانه: حتمن دارن بهش میگن ک براشون سوغاتی بیاره خخخخ
نسترن : آره والا ... بالاخره داره گورش و گم میکنه بری ک برنگردی اعظم پلشت...
پروانه : نمیدونی چه حس خوبی دارم تو دلم دارن قند اب میکنن
نسترن : کاش میمرد کثافت ایشالا برنگرده البته برگرده و ببینه جا تره و بچه نیست چه حالی بشه
پروانه: قیافش دیدنیه چه دادی بزنی و اون هیکل قناصشو های تکون تکون بده
پروانه : یهو صدای باز شدن در اومد پرده رو کشیدم سریع و روم و برگردوندم نسترنم جلو رفت رعنا بود با خوشحالی وارد اتاق شد
رعنا: وای نکبت رفت وای خدایا خواب میبینم یعنی
پروانه : ن عزیزم هممون بیداریم دستشو گرفتم و بردمش سمت تخت نشستیم رو تخت هر ۳ تامون
نسترن : حالا باید بشینیم نقشه بکشیم ببینیم چ جوری باید خودمون و خلاص کنیم از اینجا
رعنا : باید حواسمون فقط به عفت و انطرای دورش باشه و غلام الان همه کاره غلامه
نسترن: غلام و ک پروانه خودش باید ی کاریش بکنه ...... کچل چشمش همیشه رو پروانه س از اعظم میترسید نمیتونست نزدیکش بشه
پروانه: اون با من خودم میدونم چه جوری رامش کنم
نسترن : آره بدجور تو کف این هیکلته ...
رعنا : کچل خان اخه تو با اون قیافه ت چی ک باز تو اعظم و نخوای جفتتون لنگه ی همین پلشتا
نسترن: همینو بگو ... عفت و بقیه با من خودم حواسم بهشون هست همینطور ک ما از رفتن اعظم خوشحالیم خیلیا مثل ما از رفتن اعظم خوشحالن در مقابل عفت چیزی نیست ...
پروانه : همه کاره الان غلامه
رعنا : پری جونم خیلی باید دور و برش بپلکی ..