بابای من ۱۲سال من رو میبرد مدرسه و میاورد. چند شیفت کار میکرد و خیلی همدیگه رو تو خونه نمیدیدیم.
دبستان که بودم یه مدت کوتاه سرویس مدرسه داشتم که بعدش خودش کنسلش کرد.
ازش پرسیدم چرا؟
گفت «کم میدیدمت و دلم برات تنگ میشه.»
هروقت یادش میافتم قلبم گرم میشه.
•حسین•
دبستان که بودم یه مدت کوتاه سرویس مدرسه داشتم که بعدش خودش کنسلش کرد.
ازش پرسیدم چرا؟
گفت «کم میدیدمت و دلم برات تنگ میشه.»
هروقت یادش میافتم قلبم گرم میشه.
•حسین•