داشتم فکر میکردم چقدر آدمهای امن خوبند. آدم هایی که راز دارند. آنهایی که میتوانی کنارشان خودت باشی و تمام روحت را عریان کنی. از همه چیز بی واهمه حرف بزنی، بدون هراسی از قضاوت شدن. آدم هایی که نه با لبها که با چشمها و روحشان لبخند میزنند. بدون این که زیاد بدانند، اعتماد میکنند و شاید خودشان هم هرگز ندانند در کدام روز سختت به تو رسیدهاند و چطور خورشید شدهاند وسط همه تاریکی های دلت. چقدر خورشیدها خوبند، چقدر بیمنت و چقدر خوشبو و چقدر بوسیدنی و چقدر خواستنیاند. مهربانی هایی که انگار نهرهای بهشتند روی آتش تنهایی.