تنها چیزی که ممکن است الان حالم را بهتر کند اینست که به خانه برگشته باشم از آخرین روز مدرسه قبل از عید.
بوی فرش شستهشدهی نمناک بیاید. مامان برای من و برادرم لباسهای عید خریده باشد، شبیهِ هم.
کفشهایم انقدر نو باشند که بتوانم از جعبه دربیاورم و روی فرش بپوشمش. پیکنوروزی که برخلاف بچهها، من عاشقش هستم را از کولهپشتیام دربیاورم و با ذوق ورق بزنم.
بعد کنار تنگ ماهی قرمز دراز بکشم و در حالی که ماهیها را نگاه میکنم به عیدیهایی که خواهم گرفت فکر کنم. اصلا شاید امسال انقدر عیدی بگیرم که با برادرم پولهایمان را بگذاریم روی هم و یک آتاری بخریم. آه ای آرزوی بزرگِ دلهای کوچک... آه ای دلبر سیاهِ دستهخلبانی...
ننه هم یک شماره و ردیف نباشد توی بهشتزهرا. زنده باشد. لباسهایش گلگلی باشد. نشسته باشد روی تشکچهاش. کمد چوبیِ کرمرنگش بوی صابون بدهد. تلویزیون چهارده اینچمان را روشن کنم و این آهنگ پخش شود که "بهار آمد و شمشادها جوان شدهاند"... و انقدر بچه باشم که نفهمم اینجایش که میگوید "دوباره آینهها با تو مهربان شدهاند" یعنی چه.
انقدر بچه باشم که ندانم در زندگی روزهایی هست که آینهها هم با تو نامهربان میشوند....
😂💯 @JAFARVAJOLI 😂
ماجراهای جفروجولی 🤩🤣👆
بوی فرش شستهشدهی نمناک بیاید. مامان برای من و برادرم لباسهای عید خریده باشد، شبیهِ هم.
کفشهایم انقدر نو باشند که بتوانم از جعبه دربیاورم و روی فرش بپوشمش. پیکنوروزی که برخلاف بچهها، من عاشقش هستم را از کولهپشتیام دربیاورم و با ذوق ورق بزنم.
بعد کنار تنگ ماهی قرمز دراز بکشم و در حالی که ماهیها را نگاه میکنم به عیدیهایی که خواهم گرفت فکر کنم. اصلا شاید امسال انقدر عیدی بگیرم که با برادرم پولهایمان را بگذاریم روی هم و یک آتاری بخریم. آه ای آرزوی بزرگِ دلهای کوچک... آه ای دلبر سیاهِ دستهخلبانی...
ننه هم یک شماره و ردیف نباشد توی بهشتزهرا. زنده باشد. لباسهایش گلگلی باشد. نشسته باشد روی تشکچهاش. کمد چوبیِ کرمرنگش بوی صابون بدهد. تلویزیون چهارده اینچمان را روشن کنم و این آهنگ پخش شود که "بهار آمد و شمشادها جوان شدهاند"... و انقدر بچه باشم که نفهمم اینجایش که میگوید "دوباره آینهها با تو مهربان شدهاند" یعنی چه.
انقدر بچه باشم که ندانم در زندگی روزهایی هست که آینهها هم با تو نامهربان میشوند....
😂💯 @JAFARVAJOLI 😂
ماجراهای جفروجولی 🤩🤣👆