بخش سوم :
در بخش قبلی توضیح دادم که چگونه سیستم چپها عمل میکند و همیشه روی نمادهایی کار میکند که برای یک جامعه تبدیل ب الگوی رفتاری شدهاند یعنی محصول تفکر خود چپها هستند.
شاید این روزها جنجال غلامحسین ساعدی را شنیدید که چه خبر بود و شاید خیلی از نسل امروزی آشنایی زیادی با غلامحسین ساعدی نداشته باشد. کاری به اینکه ساعدی پدرش کارمند دولتی زمان پهلوی بودند و به واسطه رابطه پدرش خودش و برادرش چگونه پلههای پیشرفت را درنوردید و روانپزشک شد هر چند او از دید من آدم با استعدادی بود.
ساعدی یک مطب در تهران داشت واقع در خیابان دلگشا که خودش مینویسد:
ابتدا ب خود ساعدی میپردازیم و بعد هم چند تن از دوستانش را بنا بر گفتههای خودشان شرح میدهیم ببینیم روشنفکر کیست و هم پیالههایش در مورد ایران چه فکری میکردند؟
غلامحسین ساعدی را اگر بخواهم بی پرده شرح دهم آدمی بود که هیچ حسی نسبت ب وطن خود نداشت و بیشتر عاشق لنینیسم و اندیشههای برگرفته از این تفکر بود.
ساعدی هیچ علاقهای ب ایران نداشت شما میتوانید آن را در نوشتههایش ببینید که چگونه بارها نادرشاه و دیگر شاهان پر افتخاری که نماد و هویت ایرانی هستند را به تمسخر گرفت و این سوزش از جایی میآمد افکار تجزیه طلبانهاش ب حقیقت نپیوست و از نادر افشار بیزار بود چون نادر در طول زیستنش دشمن خونین عثمانیها و شورویها بود و توانست قفقاز را دوباره زیر بیرق ایران نگه دارد.
ساعدی از پهلوی بیزار بود چون پهلوی درسی به فرقه دموکرات تجزیه طلب (پیشه وری) داد که پیشهوری با اجازه و دستور و حمایت دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی این کار را کرد ولی محمدرضا شاه پهلوی حقشان را کف دستشان گذاشت.
احمد شاملو
هم پیاله دیگر همین ساعدی احمد شاملو بود بیایید ببینیم احمد شاملو در مورد وطن چه فرمایش کرده است:
شاملو در سال 1990 در سخنرانی خود در دانشگاه «بركلی» گفته بود:
کاری به بیحرمتی شاملو نسبت به حافظ نداریم ولی شاملو در طول فعالیت سیاسیاش برای اینکه دیده شود و نظر تودهایها و خلقهای حامیش را نگه دارد باید به تاریخ این وطن بتازد.
جلال آل احمد
از دید من جلال ال احمد همچون بید در باد است. نان خلقها و تودهایها رو خورد و عرصه را که تنگ دید دلباخته روحانیت شد و خود را به خمینی گجستک چسباند.
حقیقت جامعه آن زمان را اگر بخواهیم دریابیم ساده است. مردمانی مست گشتند بخاطر نوآوریهایی که رضا شاه بزرگ و پسرش محمدرضا شاه برای آنان و پدرانشان ایجاد کرد که به مدرسه بروند و تعالیم روز دنیا را یاد بگیرند و آخر به یکباره مست گشتند.
حکایت، حکایت آشناییست جایی که الاغ یونجه دید و خورد و مست گشت و خود را همرده مادیان سفید و چابک مزرعه پنداشت.
ممد :)
@IranRamona
در بخش قبلی توضیح دادم که چگونه سیستم چپها عمل میکند و همیشه روی نمادهایی کار میکند که برای یک جامعه تبدیل ب الگوی رفتاری شدهاند یعنی محصول تفکر خود چپها هستند.
شاید این روزها جنجال غلامحسین ساعدی را شنیدید که چه خبر بود و شاید خیلی از نسل امروزی آشنایی زیادی با غلامحسین ساعدی نداشته باشد. کاری به اینکه ساعدی پدرش کارمند دولتی زمان پهلوی بودند و به واسطه رابطه پدرش خودش و برادرش چگونه پلههای پیشرفت را درنوردید و روانپزشک شد هر چند او از دید من آدم با استعدادی بود.
ساعدی یک مطب در تهران داشت واقع در خیابان دلگشا که خودش مینویسد:
آنجا یک دنیای عجیبوغریبی بود و بعد، یکی هم این بود که چون من طبیب بودم و همیشه توی مطب بودم آنجا به یکی از پایگاههای عمدهٔ روشنفکران آن روز تبدیل شده بود. آلاحمد، شاملو، بروبچههای نویسنده، بهآذین، سیروس طاهباز، م. آزاد و دیگران همیشه آنجا بودند.
ابتدا ب خود ساعدی میپردازیم و بعد هم چند تن از دوستانش را بنا بر گفتههای خودشان شرح میدهیم ببینیم روشنفکر کیست و هم پیالههایش در مورد ایران چه فکری میکردند؟
غلامحسین ساعدی را اگر بخواهم بی پرده شرح دهم آدمی بود که هیچ حسی نسبت ب وطن خود نداشت و بیشتر عاشق لنینیسم و اندیشههای برگرفته از این تفکر بود.
ساعدی هیچ علاقهای ب ایران نداشت شما میتوانید آن را در نوشتههایش ببینید که چگونه بارها نادرشاه و دیگر شاهان پر افتخاری که نماد و هویت ایرانی هستند را به تمسخر گرفت و این سوزش از جایی میآمد افکار تجزیه طلبانهاش ب حقیقت نپیوست و از نادر افشار بیزار بود چون نادر در طول زیستنش دشمن خونین عثمانیها و شورویها بود و توانست قفقاز را دوباره زیر بیرق ایران نگه دارد.
ساعدی از پهلوی بیزار بود چون پهلوی درسی به فرقه دموکرات تجزیه طلب (پیشه وری) داد که پیشهوری با اجازه و دستور و حمایت دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی این کار را کرد ولی محمدرضا شاه پهلوی حقشان را کف دستشان گذاشت.
احمد شاملو
هم پیاله دیگر همین ساعدی احمد شاملو بود بیایید ببینیم احمد شاملو در مورد وطن چه فرمایش کرده است:
شاملو در سال 1990 در سخنرانی خود در دانشگاه «بركلی» گفته بود:
«فردوسی از ضحاك مردی كه از میان مردم عادی برآمده و در مقابل نظام طبقاتی جمشید قیام كرده است, یا به عبارت دیگر یك –پادشاه دمكراتیك —، یك“ غول بیشاخ و دم” ساخته است.
تمام اینها با مسخره كردن زرتشتیها و آیین آنها و توهین به شعر سهراب سپهری و شخص او ادامه پیدا میكند و شاملو با انتقاد از تاریخ و فرهنگ ایران و آنچه كه ایرانیت است، ادامه میدهد و میگوید ”… متأسفانه چیزی كه ما امروز به نام تاریخ در اختیار داریم جز مشتی دروغ و یاوه نیست كه چاپلوسان و متملقان درباری دورههای مختلف به هم بستهاند، این تحریف حقایق “…… و یا “ پذیرفتن دربست سخنی كه فردوسی از سرگریزی عنوان كرده به صورت آیه منزل، گناه بیدقتی ماست نه گناه او كه منافع طبقاتی یا معتقدات خود را دنبال میكرده.
کاری به بیحرمتی شاملو نسبت به حافظ نداریم ولی شاملو در طول فعالیت سیاسیاش برای اینکه دیده شود و نظر تودهایها و خلقهای حامیش را نگه دارد باید به تاریخ این وطن بتازد.
جلال آل احمد
از دید من جلال ال احمد همچون بید در باد است. نان خلقها و تودهایها رو خورد و عرصه را که تنگ دید دلباخته روحانیت شد و خود را به خمینی گجستک چسباند.
حقیقت جامعه آن زمان را اگر بخواهیم دریابیم ساده است. مردمانی مست گشتند بخاطر نوآوریهایی که رضا شاه بزرگ و پسرش محمدرضا شاه برای آنان و پدرانشان ایجاد کرد که به مدرسه بروند و تعالیم روز دنیا را یاد بگیرند و آخر به یکباره مست گشتند.
حکایت، حکایت آشناییست جایی که الاغ یونجه دید و خورد و مست گشت و خود را همرده مادیان سفید و چابک مزرعه پنداشت.
ممد :)
@IranRamona