همه از خیانت در شِکوهاند؛ علفهای تشنۀ زرد، از بارانِ بیرحمی که هر روز بینصیبشان میگذارد. همانوقت، خورشیدِ خندانِ توی آسمان بیخیال رو میگرداند سمت پاهای برنزۀ شناگران و آب را برای شناگرانِ ناسپاس گرم میکند. گاهی به همۀ آن موجودات بدبختی فکر میکنم که میشناسم، به نظرم میرسد که در محاصرۀ امثال خودشان روز را شب میکنند. پنجرهها از پردههایشان بیزارند، نور از سایۀ بههمبافتۀ خویش، دَر از قفلِ خودش و تابوت از تودۀ نفرتانگیز و خفقانآور خاکِ رویش. اما مگر چه کاری ازشان ساخته است؟ علف با بیاعتنایی شانه بالا میاندازد، پنجرهها رو تُرش میکنند، تلالؤِ نور نیشدار میشود، در بادی به غبغب میاندازد و برای باز شدن محتاج شانهای است تا هلش بدهد، تابوت به خوابِ زمستانی فرو میرود، خوابی بلند و نهچندان خوشایند.
#شبهای_بیخوابی
#الیزابت_هاردویک
#ترجمهی_فرزانه_دوستی
📚
https://T.Me/Ganjine_Ketab
---------------------------------------------
📚 🎶 ☕️ 🚬 🐢
🍀 ما را به دستِ اهلش بسپارید!
#گنجینه_ی_کتاب
---------------------------------------------
#شبهای_بیخوابی
#الیزابت_هاردویک
#ترجمهی_فرزانه_دوستی
📚
https://T.Me/Ganjine_Ketab
---------------------------------------------
📚 🎶 ☕️ 🚬 🐢
🍀 ما را به دستِ اهلش بسپارید!
#گنجینه_ی_کتاب
---------------------------------------------