...
"تقصیر تو نیست." این جمله را در سکوت بشنو. نه به عنوان یک تسکین سطحی، بلکه به عنوان درکی از چیزی که در عمقِ وجودت رخ میدهد. به چیزی فکر کن که شاید مدتها در ذهن و قلبت سنگینی کرده: خودت را بابت گذشتهات سرزنش کردهای. گناهی که به هیچوجه نمیتوانی از آن فرار کنی، چیزی که همیشه در سایهاش قدم میزنی و هیچ راهی برای رهایی از آن نمیبینی. شاید تو هم مانند بسیاری از ما، در حال جستجوی معنا در این گناه و عذاب بودهای، در پی معنایی که به تو بگوید همهچیز در انتها درست میشود، در پی دلیلی برای اینکه بتوانی خودت را ببخشی. اما این تنها ادامه دادن در مسیر بیپایانی است که در آن گناه و سرزنش همیشه حضور دارند.
حقیقت این است که گناه ممکن است به چیزی فراتر از اشتباهات گذشته تبدیل شود. به یک حس ثابت، یک تصویر ثابت از خود. تو خودت را در آن گناه میبینی، در اشتباهاتت، انگار همیشه در گذشته گرفتار خواهی بود. در اینجا، گناه دیگر فقط یک خاطره نیست، بلکه یک واقعیت دائمی میشود. اما آیا واقعاً این خودِ توست؟ آن چیزی که در برابر خود میبینی، واقعیتِ وجودی توست یا فقط بازتابی از آن چیزی است که در خود ساختهای؟
«تقصیر تو نیست.» میتواند به معنای چیزی بیشتر از یک تسکین باشد. این نه فقط یک عبارت ساده برای آرام کردن تو، بلکه اشاره به حقیقتی است که در قلب این گناه پنهان است. به جای آنکه در تکرار سرزنش خود بمانی، به گسستی بنگر که در این جمله نهفته است. گسست از آنچه به عنوان گذشتهی خود میشناسی. گسست از تصویری که از خود ساختهای، از هویتِ گناهآلودی که در آن گرفتار شدهای.
پس آنچه در این جمله نهفته است، چیزی بیشتر از یک تسکین است، دعوتی است به درک گسستهایی که در تو وجود دارند، به قبول شکافها و بریدگیهای درونیات. این شکافها ممکن است دردناک باشند، اما شاید درک آنها همان چیزی باشد که به تو آزادی میدهد. آزادی از خودِ گذشتهات، از تصویری که از خود در ذهن داری، از گناهی که خود ساختهای؛ و این آزادی چیزی است که در شکافها، در گسستها و در پذیرش ضعفها نهفته است.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt
"تقصیر تو نیست." این جمله را در سکوت بشنو. نه به عنوان یک تسکین سطحی، بلکه به عنوان درکی از چیزی که در عمقِ وجودت رخ میدهد. به چیزی فکر کن که شاید مدتها در ذهن و قلبت سنگینی کرده: خودت را بابت گذشتهات سرزنش کردهای. گناهی که به هیچوجه نمیتوانی از آن فرار کنی، چیزی که همیشه در سایهاش قدم میزنی و هیچ راهی برای رهایی از آن نمیبینی. شاید تو هم مانند بسیاری از ما، در حال جستجوی معنا در این گناه و عذاب بودهای، در پی معنایی که به تو بگوید همهچیز در انتها درست میشود، در پی دلیلی برای اینکه بتوانی خودت را ببخشی. اما این تنها ادامه دادن در مسیر بیپایانی است که در آن گناه و سرزنش همیشه حضور دارند.
حقیقت این است که گناه ممکن است به چیزی فراتر از اشتباهات گذشته تبدیل شود. به یک حس ثابت، یک تصویر ثابت از خود. تو خودت را در آن گناه میبینی، در اشتباهاتت، انگار همیشه در گذشته گرفتار خواهی بود. در اینجا، گناه دیگر فقط یک خاطره نیست، بلکه یک واقعیت دائمی میشود. اما آیا واقعاً این خودِ توست؟ آن چیزی که در برابر خود میبینی، واقعیتِ وجودی توست یا فقط بازتابی از آن چیزی است که در خود ساختهای؟
«تقصیر تو نیست.» میتواند به معنای چیزی بیشتر از یک تسکین باشد. این نه فقط یک عبارت ساده برای آرام کردن تو، بلکه اشاره به حقیقتی است که در قلب این گناه پنهان است. به جای آنکه در تکرار سرزنش خود بمانی، به گسستی بنگر که در این جمله نهفته است. گسست از آنچه به عنوان گذشتهی خود میشناسی. گسست از تصویری که از خود ساختهای، از هویتِ گناهآلودی که در آن گرفتار شدهای.
پس آنچه در این جمله نهفته است، چیزی بیشتر از یک تسکین است، دعوتی است به درک گسستهایی که در تو وجود دارند، به قبول شکافها و بریدگیهای درونیات. این شکافها ممکن است دردناک باشند، اما شاید درک آنها همان چیزی باشد که به تو آزادی میدهد. آزادی از خودِ گذشتهات، از تصویری که از خود در ذهن داری، از گناهی که خود ساختهای؛ و این آزادی چیزی است که در شکافها، در گسستها و در پذیرش ضعفها نهفته است.
متن: #عباس_ناظری
@existentialistt