🧚♂🔤🧚♀
@Englishagency💢Short story
✴️ Mr Jones
👉Mr Jones had a few
days' holiday , so he said , I'm
going to go to the mountains
by train .
He put on his best clothes ,
took a small bag , went to the
station and got into the train .
He had beautiful hat , and he
often put his head out of the
window during the trip and looked at the mountains .But the wind pulled his hat off .
Mr Jones quickly took his old
bag and threw that out of the
window too .
The other people in the carriage laughed . Is your bag going to bring your beautiful hat back ? they asked.
No ,Mr Jones answered , but
there's no name and no address in my hat , and there's a name and an address on the bag .Someone's going to find both of them near
each other ,and he's going to send me the bag and the hat.
✴️ آقای جونز
👈 آقای جونز تعطیلات چند روزه ای داشت ، بنابراین گفت "من با قطار به کوه میروم " .
او بهترین لباسش را پوشید ، کیف کوچکی برداشت ، به ایستگاه رفت و سوار قطار شد .او کلاه زیبایی داشت ، و حین سفر اغلب سرش را از پنجره بیرون می آورد و به کوه ها نگاه می کرد . ولی باد کلاهش را برد .
آقای جونز سریع کیف کهنه اش را برداشت و آن را هم از پنجره بیرون انداخت .
افراد دیگر داخل واگن خندیدند . آنها پرسیدند " ایا کیفت قرار است کلاه زیبایت را برگرداند ؟
آقای جونز گفت " نه ، ولی در کلاهم نام و آدرسی نیست ، و روی کیفم نام و آدرس هست . اگر یک نفر آنها را کنار هم پیدا کند، کیف و کلاه را برای من خواهد فرستاد .
@Englishagency