#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۰۷
باتهدید بهش گفتم:
_بله اگه پاش برسه، کتکم میزنم...
_خشن شدی دختر...آروم باش...
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:
_من خیلیم خشنم، حواست به خودت باشه...
_جووون خشنتم دوست داریم...
زیرلب بی ادبی بهش گفتم و سمت آشپزخونه رفتم، دوتا فنجون قهوه درست کردم و بردم داخل هال...
کیان سرش تو گوشی بود و لبخند به لب داشت، قهوه رو جلوش گذاشتم که گفت:
_نازی چقدر درسخون شده، خیلی عجیبه...
فنجون قهوه رو به لبم نزدیک کردم و گفتم:
_کجاش عجیبه اخه؟؟
یه قلپ از قهوه خوردم ،کیان گفت:
_اخه عجیب اینه فقط ریاضی تمرین میکنه الآنم میگه کلاس ریاضیه و داره حل میکنه...
با این حرف کیان قهوه تو گلوم پرید و به سرفه افتادم، پشت سر هم سرفه میکردم که کیان باتعجب گفت:
_چت شد؟ حالت خوبه ؟؟
سرم رو. تکون دادم و گفتم:
_نازی الان کلاس ریاضیه؟؟
_اره، تو حالت خوبه؟؟
از جام بلند شدم و گفتم:
_خوبم من به نازی زنگ بزنم کارش دارم...
نازی دوباره با امیر ملاقات کرده بود چه غلطی کردم با هم آشنا شون کردم اگه امیر رو درگیر خودش کنه چی؟؟
وارد اتاق شدم و گوشی رو برداشتم..
درگیرش بشه به تو چه اخه؟؟
اون که دیگه تورو ول کرد!!!
#پارت_۳۰۷
باتهدید بهش گفتم:
_بله اگه پاش برسه، کتکم میزنم...
_خشن شدی دختر...آروم باش...
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:
_من خیلیم خشنم، حواست به خودت باشه...
_جووون خشنتم دوست داریم...
زیرلب بی ادبی بهش گفتم و سمت آشپزخونه رفتم، دوتا فنجون قهوه درست کردم و بردم داخل هال...
کیان سرش تو گوشی بود و لبخند به لب داشت، قهوه رو جلوش گذاشتم که گفت:
_نازی چقدر درسخون شده، خیلی عجیبه...
فنجون قهوه رو به لبم نزدیک کردم و گفتم:
_کجاش عجیبه اخه؟؟
یه قلپ از قهوه خوردم ،کیان گفت:
_اخه عجیب اینه فقط ریاضی تمرین میکنه الآنم میگه کلاس ریاضیه و داره حل میکنه...
با این حرف کیان قهوه تو گلوم پرید و به سرفه افتادم، پشت سر هم سرفه میکردم که کیان باتعجب گفت:
_چت شد؟ حالت خوبه ؟؟
سرم رو. تکون دادم و گفتم:
_نازی الان کلاس ریاضیه؟؟
_اره، تو حالت خوبه؟؟
از جام بلند شدم و گفتم:
_خوبم من به نازی زنگ بزنم کارش دارم...
نازی دوباره با امیر ملاقات کرده بود چه غلطی کردم با هم آشنا شون کردم اگه امیر رو درگیر خودش کنه چی؟؟
وارد اتاق شدم و گوشی رو برداشتم..
درگیرش بشه به تو چه اخه؟؟
اون که دیگه تورو ول کرد!!!