همه چی برمیگرده به اون روزی که دیدمت،برای اولین بار چشام از دیدن یه موجود ِ شیرین برق میزد و لبام از خنده کش اومده بود،راستش همونجا بود که فهمیدم،تو همونی هستی که دنبالش بودم،همون نیمه ای که همه ازش حرف میزدن،درست وقتی اومدی و جلو روم ظاهر شدی که از همه بریده بودم و توانایی مقابله با هیچ چیز و هیچکس رو نداشتم،تو برام شدی انگیزه،و میخوام اینو هزار و هزاران بار بهت بگم که دلیلِ ادامه دادنِ این روزای تیره و تارمی،دوسِت دارم:)