آسمان خاکستری...
باد شامگاهی
در کنار دریایی آبی...
صدای قول قول سماور
با صدای پرندگان که در فراز کوهها غزل خزانی میسرايند
تنها صدایی است که
با سکوت دور و برم میجنگد!
خزان...
درختان را برهنه کرده و دهکده را جامه زرد بر تن کرد!
خورشید رنگ باخت،
ابرهای سیاه در آغوش آسمان خاکستری آماده بودند
تا قطره قطره بر زمین بنشینند!
انارهای یاقوتی
میان رنگهای زرد دلبری میکردند
و به سقف خلوتکدهام میدرخشیدند!
گردش باد
مانند خیال تو
میان صفحات کتاب و دفترم
بازیگوشی میکرد!
و با دمای چای سبزم حل میشد!
و تو از میان جوهر خامهام
بر دل ورق بیقرار روی میز که انتظار تو را میکشید
با کلمهها و واژهها
و در لابهلای اشعارم هنرنمایی کردی!
بلاخره دیدمت!
آه که چه دلتنگ حضورت بودم!
همزمان با تحریر تو
ناخودآگاه ورقهای من نم شدند!
نمیدانم که خطا از
ابر چشمان من بود یا ابرهای تیره آسمان!زیر قطرههای دلتنگی، هر دو بیچتر ماندیم...
من از قطرههای آسمان
تو از قطرههای چشمانِ من!
به قلم _ حسینا دُرمن
#شما_فرستادید
باد شامگاهی
در کنار دریایی آبی...
صدای قول قول سماور
با صدای پرندگان که در فراز کوهها غزل خزانی میسرايند
تنها صدایی است که
با سکوت دور و برم میجنگد!
خزان...
درختان را برهنه کرده و دهکده را جامه زرد بر تن کرد!
خورشید رنگ باخت،
ابرهای سیاه در آغوش آسمان خاکستری آماده بودند
تا قطره قطره بر زمین بنشینند!
انارهای یاقوتی
میان رنگهای زرد دلبری میکردند
و به سقف خلوتکدهام میدرخشیدند!
گردش باد
مانند خیال تو
میان صفحات کتاب و دفترم
بازیگوشی میکرد!
و با دمای چای سبزم حل میشد!
و تو از میان جوهر خامهام
بر دل ورق بیقرار روی میز که انتظار تو را میکشید
با کلمهها و واژهها
و در لابهلای اشعارم هنرنمایی کردی!
بلاخره دیدمت!
آه که چه دلتنگ حضورت بودم!
همزمان با تحریر تو
ناخودآگاه ورقهای من نم شدند!
نمیدانم که خطا از
ابر چشمان من بود یا ابرهای تیره آسمان!زیر قطرههای دلتنگی، هر دو بیچتر ماندیم...
من از قطرههای آسمان
تو از قطرههای چشمانِ من!
به قلم _ حسینا دُرمن
#شما_فرستادید