دارایی اش سری است که بر دار مانده است
مردی که پیش دوست بدهکار مانده است
سرگشته است و راه به بیرون نمی برد
در خویش مثل نقطه ی پرگار مانده است
هم رفتن اش خطاست و هم بازگشتن اش
چون ارّه، در گلوی سپیدار مانده است
از تنگنای سینه ی خود آه می کشد:
گنجی که زیر سلطه ی آوار مانده است
آه! ای نسیمِ صبح، برآورده کن مرا
شمعی به اشتیاق تو بیدار مانده است
#علیرضا_بدیع
مردی که پیش دوست بدهکار مانده است
سرگشته است و راه به بیرون نمی برد
در خویش مثل نقطه ی پرگار مانده است
هم رفتن اش خطاست و هم بازگشتن اش
چون ارّه، در گلوی سپیدار مانده است
از تنگنای سینه ی خود آه می کشد:
گنجی که زیر سلطه ی آوار مانده است
آه! ای نسیمِ صبح، برآورده کن مرا
شمعی به اشتیاق تو بیدار مانده است
#علیرضا_بدیع