#قسمت2
_میخوای لذت ببری؟
با تعجب گفتم : از چی؟
_از رابطه
اخمامو تو هم کشیدم اصلا دوست نداشتم سر این مسائل صحبت کنه! سرمو تند تند تکون دادم و گفتم
_نه!
_ یعنی نمیخوای با پسر من باشی؟
_من به پسرا علاقه ندارم نمیخوام با پسرا باشم!
یهو لبخند چندش اوری زد : اما ماهور خان میتونه نظرتو عوض کنه وقتی باهاش همخواب بشی تموم لذتای دنیا ماله تو میشه!
سرمو به معنی نه تکون دادم و یه با اجازه گفتم خواستم از اتاق خارج بشم که یهو در اتاق به شدت باز شد با دیدن ماهور خان که برهنه بود چشمام گرد شد
رو به مادرش گفت : حالا که با زبون خوش حالی نمیشه پس صبر کن بییین چطور راضیش میکنم!
قلبم ریخت با چشمای گرد شده نگاهش کردم که دستمو گرفت و کشوندم به طرف خودش و فوری دستشو برد به طرف بین....👇❌🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFEKjOLt1yY80pdmrAپارت واقعی نبود بلفت ☺️☝️