#Part_645✨🔥
#آرامــشـ✨
حقی که آرامش واقعا خوش شانس بود!
سینی رو برداشتم و از جام بلند شدم.
_چشم سارابانو...دمت گرم.
بوسه ای به سرش زدم و از آشپزخونه بیرون زدم.
امروز هم رد می شد دیگه خیالم راحت میشد،همش نگران بودم که نکنه حالش بد بشه و غش بکنه یهو.
***
°•آرامش•°
_حواست باشه ها زیاد تحرک نداشته باشی.
نفس عمیقی کشیدم.
_باشه باشه حواسم هست به خدا.
تک خنده ای کرد.
_می دونم کلافه ات کردم عزیزم ولی خوب درکم کن دیگه.
_درکت می کنم باشه مراقبم برم دیگه مریم داره چپ چپ نگاهم می کنه.
خم شد و بوسه ای روی گونه ام زد:برو عزیزم...خدا به همراهت.
خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم.
همزمان با رسیدنم به مریم صدای شیطونش بلند شد:جون بابا...فکر کنم من مزاحم بودما نه؟آقاتون از بودن من معذب بود انگار.
والا اون آرکایی که من می دیدم کلا نمی دونست معذب بودن چیه.
پشت چشمی نازک کردم
_آقامون از بودن کسی معذب نیست خوشگلم بریم تا سر و صدای آرایشگره بلند نشده.
ایشی گفت و پشت سرم راه افتاد.
مانتوام رو روی صندلی گذاشتم.
_خوبی گلم؟!چه خوشگل شدی.
_مرسی مهلاجون لطف داری...ببخشید اگه دیر شد ها.
_نه گلم این چه حرفیه اتفاقا به موقع اومدی.
_قربونت عزیزم.
_خوب بیا بشین که کارم رو شروع کنم...هر چند که تو خودت ماهی!
لبخندی زدم و تشکر کردم که مریم گفت:خوب حالا مهلا هی زیر بغل این هندونه بزار ها این که همینطوریش پررو هست.
_از همین حالا می خوای ادای زن داداش ها رو در بیاری دیگه؟
_نچ،من غلط بکنم...می خوای شر درست کنی؟!
#آرامــشـ✨
حقی که آرامش واقعا خوش شانس بود!
سینی رو برداشتم و از جام بلند شدم.
_چشم سارابانو...دمت گرم.
بوسه ای به سرش زدم و از آشپزخونه بیرون زدم.
امروز هم رد می شد دیگه خیالم راحت میشد،همش نگران بودم که نکنه حالش بد بشه و غش بکنه یهو.
***
°•آرامش•°
_حواست باشه ها زیاد تحرک نداشته باشی.
نفس عمیقی کشیدم.
_باشه باشه حواسم هست به خدا.
تک خنده ای کرد.
_می دونم کلافه ات کردم عزیزم ولی خوب درکم کن دیگه.
_درکت می کنم باشه مراقبم برم دیگه مریم داره چپ چپ نگاهم می کنه.
خم شد و بوسه ای روی گونه ام زد:برو عزیزم...خدا به همراهت.
خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم.
همزمان با رسیدنم به مریم صدای شیطونش بلند شد:جون بابا...فکر کنم من مزاحم بودما نه؟آقاتون از بودن من معذب بود انگار.
والا اون آرکایی که من می دیدم کلا نمی دونست معذب بودن چیه.
پشت چشمی نازک کردم
_آقامون از بودن کسی معذب نیست خوشگلم بریم تا سر و صدای آرایشگره بلند نشده.
ایشی گفت و پشت سرم راه افتاد.
مانتوام رو روی صندلی گذاشتم.
_خوبی گلم؟!چه خوشگل شدی.
_مرسی مهلاجون لطف داری...ببخشید اگه دیر شد ها.
_نه گلم این چه حرفیه اتفاقا به موقع اومدی.
_قربونت عزیزم.
_خوب بیا بشین که کارم رو شروع کنم...هر چند که تو خودت ماهی!
لبخندی زدم و تشکر کردم که مریم گفت:خوب حالا مهلا هی زیر بغل این هندونه بزار ها این که همینطوریش پررو هست.
_از همین حالا می خوای ادای زن داداش ها رو در بیاری دیگه؟
_نچ،من غلط بکنم...می خوای شر درست کنی؟!