#Part_636✨🔥
#آرامــشـ✨
_چشم چشم،پس ما بریم دیگه.
_برین پسرم خدا به همراهتون.
همزمان با بیرون رفتنمون صدای نگران آرامش بلند شد:وای آرکا...اگه واقعا حامله باشم چی؟!
من خوشحال بودم و آرامش نگران بود!
ولی بهش حق می دادم.
_چیزی نمیشه که عزیزم ما رسما و قانونا زن و شوهریم!
کلافه نگاهم کرد.
_وای آرکا چه ربطی داره ما هنوز ازدواج نکردیم بعد روز عروسی ام حامله باشم؟!بگن نرفته خونه ی شوهرش بچه دار شد؟
_عزیزم حالا که چیزی مشخص نیست اصلا معلوم نیست چیزی دیدی که خود دکتر هم گفت احتمالا!
_نمی دونم به خدا،هر چی خدا صلاح می دونه من که دیگه عقلم قد نمیده.
چشمکی زدم؛حالا هم باشه که چیزی نمیشه یه نی نی خوشگل مثل مامانش گیرمون میاد.
_آرکاا دارم جدی حرف می زنم،جواب خانواده هارو چی بدیم آخه؟
_عشقه من یه هفته ی دیگه عروسیمونه به فرض هم که حامله باشی خوب چی میشه؟شکمت که اصلا مشخص نیست خیلی هم خوش اندامی عزیزم.
_آره دیگه زبونتم که درازه.
دستم رو دور کمرش حلقه کردم:بله دیگه عشقم حالا هم بریم آزمایش بدیم خیالمون راحت شه هر چند که من از خدامه واقعا!
با تردید سری تکون داد و همراهم شد.
_ببخشید،چند وقت زمان میبره؟!
_یک الی دو روز ولی آقای معینی گفتن کارتون فوریه انشالله دو ساعت دیگه تمومه می تونین بشینین اینجا اگه کاری ندارین.
_باشه ممنونم.
"خواهش می کنم"ای گفت و رفت.
_پاشو عزیزم.
با شنیدن صدام نگاهی بهم انداخت و از جا بلند شد.
_بریم؟گفت کی بیایم؟
_دو ساعت دیگه،بریم ناهار بخوریم برمی گردیم بعدا رنگ به رو نداری.
_نه اشتها ندارم آرکا...چقدر زود،مطمئنی با دقت انجام میدن؟!
_آره عزیزم معلومه که مطمئنم اینجا هم چون دکتر معینی هماهنگ کرده زود انجام میدن و گرنه اینطوری نیست.
#آرامــشـ✨
_چشم چشم،پس ما بریم دیگه.
_برین پسرم خدا به همراهتون.
همزمان با بیرون رفتنمون صدای نگران آرامش بلند شد:وای آرکا...اگه واقعا حامله باشم چی؟!
من خوشحال بودم و آرامش نگران بود!
ولی بهش حق می دادم.
_چیزی نمیشه که عزیزم ما رسما و قانونا زن و شوهریم!
کلافه نگاهم کرد.
_وای آرکا چه ربطی داره ما هنوز ازدواج نکردیم بعد روز عروسی ام حامله باشم؟!بگن نرفته خونه ی شوهرش بچه دار شد؟
_عزیزم حالا که چیزی مشخص نیست اصلا معلوم نیست چیزی دیدی که خود دکتر هم گفت احتمالا!
_نمی دونم به خدا،هر چی خدا صلاح می دونه من که دیگه عقلم قد نمیده.
چشمکی زدم؛حالا هم باشه که چیزی نمیشه یه نی نی خوشگل مثل مامانش گیرمون میاد.
_آرکاا دارم جدی حرف می زنم،جواب خانواده هارو چی بدیم آخه؟
_عشقه من یه هفته ی دیگه عروسیمونه به فرض هم که حامله باشی خوب چی میشه؟شکمت که اصلا مشخص نیست خیلی هم خوش اندامی عزیزم.
_آره دیگه زبونتم که درازه.
دستم رو دور کمرش حلقه کردم:بله دیگه عشقم حالا هم بریم آزمایش بدیم خیالمون راحت شه هر چند که من از خدامه واقعا!
با تردید سری تکون داد و همراهم شد.
_ببخشید،چند وقت زمان میبره؟!
_یک الی دو روز ولی آقای معینی گفتن کارتون فوریه انشالله دو ساعت دیگه تمومه می تونین بشینین اینجا اگه کاری ندارین.
_باشه ممنونم.
"خواهش می کنم"ای گفت و رفت.
_پاشو عزیزم.
با شنیدن صدام نگاهی بهم انداخت و از جا بلند شد.
_بریم؟گفت کی بیایم؟
_دو ساعت دیگه،بریم ناهار بخوریم برمی گردیم بعدا رنگ به رو نداری.
_نه اشتها ندارم آرکا...چقدر زود،مطمئنی با دقت انجام میدن؟!
_آره عزیزم معلومه که مطمئنم اینجا هم چون دکتر معینی هماهنگ کرده زود انجام میدن و گرنه اینطوری نیست.