#Part_635✨🔥
#آرامــشـ✨
_خوب دخترم بشین ببینم.
چشمی گفت و رویصندلی نشست.
_خوب دخترم خودت بگو علائمت رو این شوهرت که انگار خیلی هوله.
کسی حال من رو نمی فهمید که!
حاضر بودم خودم نباشم ولی یه خار توی پای آرامش نره.
_راستش چند روزیه خیلی خیلی بی حالم و علاوه بر اون حالت تهوع هم دارم راستش بیشتر وقتی می خوام چیزی بخورم حالم بد میشه البته به خاطر استرس و بی خوابی هاییه که به خاطر درس خوندن میکشم ولی خوب آرکا اصرار داشت که بیایم بهش گفتم که زیاد مهم نیست چون قبلا هم زیاد اینطوری می شدم.
نگاه کن تا اومد اینجا من رو کلا یادش رفت ها.
_با همین علائم؟
این لبخند گوشه ی لب دکتر برای چی بود؟
از وقتی که حرف های آرامش رو شنیده بود این لبخند کنج لبش جا خوش کرده بود.
_آره فقط...فقط انقدر حالت تهوع نداشتم.
_عادت ماهیانتون که عقب نیوفتاده؟
ابرویی بالا انداختم،نمی فهمیدم این ها چه ربطی به حال بدش داره؟
با خجالت گفت:چرا دوهفته عقب افتاده ولی خوب قبلا هم زیاد مرتب نبود.
سری تکون داد.
_بسیار خوب...من یه آزمایش هم می نویسم که حتما انجامش بدین.
با نگرانی گفتم:مشکلی پیش اومده؟چه آزمایشی.
_نه مشکلی نیست یه آزمایش بارداریه.
آرامش متعجب گفت:بارداری؟یعنی من...
_نه دخترم نگفتم که حتما،یه آزمایش میدین که مطمئن بشیم فقط که این علائم به قول شما برای فشار درسیه که گفتین.
چرا تاحالا به این موضوع فکر نکرده بودم؟
اگه آرامش واقعا باردار بود چی؟!یعنی من داشتم بابا می شدم؟
ذوق سر تا سر وجودم رو فرا گرفته بود...یه بچه از وجود من و آرامش!
توی پوست خودم نمی گنجیدم...خدا کنه که واقعا حرف دکتر واقعی بود و آرامش واقعا باردار بود!
اون وقت دیگه خوشبختیمون کامل کامل می شد.
#آرامــشـ✨
_خوب دخترم بشین ببینم.
چشمی گفت و رویصندلی نشست.
_خوب دخترم خودت بگو علائمت رو این شوهرت که انگار خیلی هوله.
کسی حال من رو نمی فهمید که!
حاضر بودم خودم نباشم ولی یه خار توی پای آرامش نره.
_راستش چند روزیه خیلی خیلی بی حالم و علاوه بر اون حالت تهوع هم دارم راستش بیشتر وقتی می خوام چیزی بخورم حالم بد میشه البته به خاطر استرس و بی خوابی هاییه که به خاطر درس خوندن میکشم ولی خوب آرکا اصرار داشت که بیایم بهش گفتم که زیاد مهم نیست چون قبلا هم زیاد اینطوری می شدم.
نگاه کن تا اومد اینجا من رو کلا یادش رفت ها.
_با همین علائم؟
این لبخند گوشه ی لب دکتر برای چی بود؟
از وقتی که حرف های آرامش رو شنیده بود این لبخند کنج لبش جا خوش کرده بود.
_آره فقط...فقط انقدر حالت تهوع نداشتم.
_عادت ماهیانتون که عقب نیوفتاده؟
ابرویی بالا انداختم،نمی فهمیدم این ها چه ربطی به حال بدش داره؟
با خجالت گفت:چرا دوهفته عقب افتاده ولی خوب قبلا هم زیاد مرتب نبود.
سری تکون داد.
_بسیار خوب...من یه آزمایش هم می نویسم که حتما انجامش بدین.
با نگرانی گفتم:مشکلی پیش اومده؟چه آزمایشی.
_نه مشکلی نیست یه آزمایش بارداریه.
آرامش متعجب گفت:بارداری؟یعنی من...
_نه دخترم نگفتم که حتما،یه آزمایش میدین که مطمئن بشیم فقط که این علائم به قول شما برای فشار درسیه که گفتین.
چرا تاحالا به این موضوع فکر نکرده بودم؟
اگه آرامش واقعا باردار بود چی؟!یعنی من داشتم بابا می شدم؟
ذوق سر تا سر وجودم رو فرا گرفته بود...یه بچه از وجود من و آرامش!
توی پوست خودم نمی گنجیدم...خدا کنه که واقعا حرف دکتر واقعی بود و آرامش واقعا باردار بود!
اون وقت دیگه خوشبختیمون کامل کامل می شد.