#Part_632✨🔥
#آرامــشـ✨
همانطور که مشغول ماساژ دادن کمرم بود با آرامش گفت:چت شده دردت به جونم؟!دو سه روزه حالت بده همش هم که کار داری و نمیای بریم دکتر ببینیم چته.
خودمم نمی فهمیدم چمه،دو سه روز بود که توی حال خودم نبودم اصلا.
بی حال گفتم:خوبم آرکا فقط این چند روز کلاش هام خیلی فشرده شده دیدی که؟به خاطر همونه اصلا وقت نمی کنم به خودم برسم.
کلافه گفت:چقدر بهت بگم انقدر به خودت فشار نیار؟بابا به خدا لازم نیست همه ی درسات نمره ی کامل بگیری که.
با لجاجت گفتم:نه مهمه.
کلافه پوفی کشید:به چه قیمتی آخه؟نابودی خودت؟
خواستم چیزی بگم که با حس هجوم محتویات معده ام تند و سریع از آغوش آرکا بیرون اومدم و سمت دستشویی دویدم.
از صبحه چیز زیادی نخورده بودم و می تونستم بگم معده ام رسما خالی بود و وقتی هم می خواستم چیزی بخورم باز هم همین آش بود و همین کاسه!
خیلی ضعیف شده بودم ولی دست خودم نبود میلم به هیچ چیزی نمی کشید.
با تقه ای که به در خورد و پشت بندش صدای نگران آرکا مشتی آب به صورتم پاچیدم و قبل از اینکه دوباره نصیحت هاش رو شروع کنه از دستشویی بیرون زدم.
_خوبی؟
سری تکون دادم.
در واقع نای جواب دادن هم نداشتم!
_آرامش به خدا داری عصبانیم می کنیا،بابا به خدا قرار نیست مدال بدن بابت معدل الف یکم به خودت برس نگاه کن یه هفتست که خواب و خوراک نداری...
به صورتم اشاره کرد:یه نگاه به خودت توی آیینه بنداز زیر چشم هات گود افتاده هر دقیقه حالت تهوع داری می خوای خودت رو از بین ببری؟به فکر خودت نیستی به فکر منم نیستی قربونت بشم؟
خودم رو توی آغوشش انداختم و سرم رو روی سینه اش گذاشتم.
_ببخشید که تورم نگران کردم عزیزم.
_نگفتم که عذرخواهی کنی،گفتم که به خودت بیای حالا هم به اندازه ی کافی خوندی بگیر بخواب که فردا میریم دکتر برای آزمایش دادن که خیال من هم راحت بشه.
برای اینکه ناراحتش نکنم باشه ای گفتم و از آغوشش بیرون اومدم.
_خوب حالا هم بگیر بخواب که تا فردا سرحال باشی به خدا بیام ببینم باز به حرفم گوش نکردی دیگه نه من و نه تو.
_چشم قول میدم خیالت راحت.
بوسه ای روی پیشونی ام زد:چشمت بی بلا،قربونت بشم دیگه بگیر بخواب.
#آرامــشـ✨
همانطور که مشغول ماساژ دادن کمرم بود با آرامش گفت:چت شده دردت به جونم؟!دو سه روزه حالت بده همش هم که کار داری و نمیای بریم دکتر ببینیم چته.
خودمم نمی فهمیدم چمه،دو سه روز بود که توی حال خودم نبودم اصلا.
بی حال گفتم:خوبم آرکا فقط این چند روز کلاش هام خیلی فشرده شده دیدی که؟به خاطر همونه اصلا وقت نمی کنم به خودم برسم.
کلافه گفت:چقدر بهت بگم انقدر به خودت فشار نیار؟بابا به خدا لازم نیست همه ی درسات نمره ی کامل بگیری که.
با لجاجت گفتم:نه مهمه.
کلافه پوفی کشید:به چه قیمتی آخه؟نابودی خودت؟
خواستم چیزی بگم که با حس هجوم محتویات معده ام تند و سریع از آغوش آرکا بیرون اومدم و سمت دستشویی دویدم.
از صبحه چیز زیادی نخورده بودم و می تونستم بگم معده ام رسما خالی بود و وقتی هم می خواستم چیزی بخورم باز هم همین آش بود و همین کاسه!
خیلی ضعیف شده بودم ولی دست خودم نبود میلم به هیچ چیزی نمی کشید.
با تقه ای که به در خورد و پشت بندش صدای نگران آرکا مشتی آب به صورتم پاچیدم و قبل از اینکه دوباره نصیحت هاش رو شروع کنه از دستشویی بیرون زدم.
_خوبی؟
سری تکون دادم.
در واقع نای جواب دادن هم نداشتم!
_آرامش به خدا داری عصبانیم می کنیا،بابا به خدا قرار نیست مدال بدن بابت معدل الف یکم به خودت برس نگاه کن یه هفتست که خواب و خوراک نداری...
به صورتم اشاره کرد:یه نگاه به خودت توی آیینه بنداز زیر چشم هات گود افتاده هر دقیقه حالت تهوع داری می خوای خودت رو از بین ببری؟به فکر خودت نیستی به فکر منم نیستی قربونت بشم؟
خودم رو توی آغوشش انداختم و سرم رو روی سینه اش گذاشتم.
_ببخشید که تورم نگران کردم عزیزم.
_نگفتم که عذرخواهی کنی،گفتم که به خودت بیای حالا هم به اندازه ی کافی خوندی بگیر بخواب که فردا میریم دکتر برای آزمایش دادن که خیال من هم راحت بشه.
برای اینکه ناراحتش نکنم باشه ای گفتم و از آغوشش بیرون اومدم.
_خوب حالا هم بگیر بخواب که تا فردا سرحال باشی به خدا بیام ببینم باز به حرفم گوش نکردی دیگه نه من و نه تو.
_چشم قول میدم خیالت راحت.
بوسه ای روی پیشونی ام زد:چشمت بی بلا،قربونت بشم دیگه بگیر بخواب.