-
نامجون سرش رو کمی کج کرد، طوری که انگار داشت با کنجکاوی یک طعمه رو بررسی میکرد، و بعد با لحن خونسردی ادامه داد:«بلوزت رو بزن بالا.»
صورتش رو به سمت پسر خم کرد و لبهاش رو نزدیکتر برد و بهآرومی زمزمه کرد:«استخوانهای دندهات… نظرم رو جلب کردن…کمر باریکی داری انسان.» لبخندی محو و بیاحساس روی لبهاش شکل گرفت و ادامه داد:«میتونم باهاشون یه صندلی درست کنم، یه صندلی برای خودم. زود باش لباستو بزن بالا.»
❕ادامه ❕
نامجون سرش رو کمی کج کرد، طوری که انگار داشت با کنجکاوی یک طعمه رو بررسی میکرد، و بعد با لحن خونسردی ادامه داد:«بلوزت رو بزن بالا.»
صورتش رو به سمت پسر خم کرد و لبهاش رو نزدیکتر برد و بهآرومی زمزمه کرد:«استخوانهای دندهات… نظرم رو جلب کردن…کمر باریکی داری انسان.» لبخندی محو و بیاحساس روی لبهاش شکل گرفت و ادامه داد:«میتونم باهاشون یه صندلی درست کنم، یه صندلی برای خودم. زود باش لباستو بزن بالا.»
❕ادامه ❕