قدردان لب توست آن خُم میگون شراب
از دلم گفت از آن مست پریشان خراب
توبگو:شرح غمگین انگیزی عشق تقدیراست
که مرا می برد این عشق به اعماق سراب
آدمی را که فراموشی لبهای تو آزار نکرد
لایق سوختنست دروسط معرکه نه دفن تراب
بهترین حال در این مستی ما بی هوشیست
تا که محلول شود فاصله در فعل قُراب
منطق وصل اگر شائبه اش همنفسی است
تنگ آغوش تو باشد وطنم ؛ خاک زراب
توبگو:تا ابد هیچ کسی حال مرا خواهدیافت؟
حال شوریدگی ما دراین موج و براوردغُراب
اسی کوچک
از دلم گفت از آن مست پریشان خراب
توبگو:شرح غمگین انگیزی عشق تقدیراست
که مرا می برد این عشق به اعماق سراب
آدمی را که فراموشی لبهای تو آزار نکرد
لایق سوختنست دروسط معرکه نه دفن تراب
بهترین حال در این مستی ما بی هوشیست
تا که محلول شود فاصله در فعل قُراب
منطق وصل اگر شائبه اش همنفسی است
تنگ آغوش تو باشد وطنم ؛ خاک زراب
توبگو:تا ابد هیچ کسی حال مرا خواهدیافت؟
حال شوریدگی ما دراین موج و براوردغُراب
اسی کوچک