🔴 داستان واقعی و عبرت آموز خواهرزاده هات شوهرم
علی خواهرزاده شوهرم بیست وپنج سال داشت.جوانی بسیار جذاب وخوش تیپ.درعین حال مجرد.اولین شبی که در نبود شوهرم اومد خونمون کمی خجالت میکشید.تشک وپتو رو براش تو پذیرایی بردم.پرسید میخوای بخوابی؟گفتم آره.صبح زود باید بیدار شم.شما بشین تلویزیون تماشا کن..ولی گذشت و چندشب بعد علی با کلی خوراکی اومد وازمن خواست فیلمی رو که آورده با هم تماشا کنیم.فیلم ایرانی بود.کمی نگاه کردم ونتونستم تا آخر فیلم رو ببینم.
هرچه فیلم جلوتر میرفت صحنه های فیلم بدتر میشد.اصلا راحت نبودم.وقتی توی فیلم همدیگر وبغل کردن ولب گرفتن،علی نگاهی به من کرد وتغییر حالش رو خیلی خوب متوجه شد ، وقتی برای خواب به اتاقم رفتم ، نصف شب....
ادامه ی داستان عبرت آموز 👉
علی خواهرزاده شوهرم بیست وپنج سال داشت.جوانی بسیار جذاب وخوش تیپ.درعین حال مجرد.اولین شبی که در نبود شوهرم اومد خونمون کمی خجالت میکشید.تشک وپتو رو براش تو پذیرایی بردم.پرسید میخوای بخوابی؟گفتم آره.صبح زود باید بیدار شم.شما بشین تلویزیون تماشا کن..ولی گذشت و چندشب بعد علی با کلی خوراکی اومد وازمن خواست فیلمی رو که آورده با هم تماشا کنیم.فیلم ایرانی بود.کمی نگاه کردم ونتونستم تا آخر فیلم رو ببینم.
هرچه فیلم جلوتر میرفت صحنه های فیلم بدتر میشد.اصلا راحت نبودم.وقتی توی فیلم همدیگر وبغل کردن ولب گرفتن،علی نگاهی به من کرد وتغییر حالش رو خیلی خوب متوجه شد ، وقتی برای خواب به اتاقم رفتم ، نصف شب....
ادامه ی داستان عبرت آموز 👉