#پیام_ناشناس
سلام من 27سالمه
از 17 سالگی باهمسرم دوست بودیم از همون روزای دوستیمون باهم سکس داشتیم و همه چی عالی پیش رفت تو و الا 7 ساله ازدواج کردیم 4 ساله خونه خودمونیم و بچه هم نداریم
طی این چند سالی که باهم هستیم بلاخره دعوا و جر بحث و اختلاف نظر بین مون بوده ولی نه اونجوری که بخواییم حرمت هم دیگر و بشکنیم
ما دوتا همیشه و همه جمع ها مارو به عنوان یه زوج عاشق و دوست داشتنی میشناسن و واقعا ما هم دیگرو خیلی دوست داریم
اما مسئله ای که برای من ایجاد شد
من محل کارم کاملا مردونه است یعنی 9 تا 10 پسر جون (هم سن و سال خودم یکی دوسال کوچیک تر یا بزرگ تر)با من که سرپرست شون هستم که باهم ماموریت میریم رستوران میرم و دائم داریم باهم بگو بخند میکنیم که خب این برای من عادی چون 5سال کارم همینه و به این محیط عادت کردم و روابطمو همیشه کنترل میکنم
داستان من از جایی شروع میشه که یه همکار اقای جدید پیش من اومد که بسیار مغرور و خوشتیپ و جدی هستند و از همون روز اول ایشون تو نگاه من جور دیگه ای بودند از قضا همه پروژ ها و ماموریت هامون باهم بود هر روز روابطمون بهم نزدیک تر شد. به طوری که من وابسته ایشون ث ایشون وابسته من شدند و خب کارمون به بغل و بوس رسید بعد از اون ماجرا هم من و هم ایشون خیلی عذاب وجدان گرفتم و 2 ماه سرکار نرفتم وگفتم طی این مدت فراموششون میکنم
و تموم میشه اما بعد از دو ماه دوباره بعد از روبه رو شدن باهم دوباره دلمون لرزید و دوباره بهم برگشتیم هر دو ما بهم وابستگی پیدا کردیم ولی از شرم اتفاقی که داره بینمون میفته جفتمون عصبی و ناراحتیم نه میتونم ادامه بدیم نه اینکه از بگذریم
من آنقدر حالم روحیم خرابه کع احساس میکنم فقط باید خودکشی کنم از ترس اینکه همسرم متوجه بشه دارم میمرم
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم دارم زجر میکشم هم از عذاب وجدان هم از وابستگی که به اون آقا پیدا کردم
تورو خدا بدون قضاوت و توهین راهنماییم کنید کمکم کنید
#سنا
@ArHamsaraane
سلام من 27سالمه
از 17 سالگی باهمسرم دوست بودیم از همون روزای دوستیمون باهم سکس داشتیم و همه چی عالی پیش رفت تو و الا 7 ساله ازدواج کردیم 4 ساله خونه خودمونیم و بچه هم نداریم
طی این چند سالی که باهم هستیم بلاخره دعوا و جر بحث و اختلاف نظر بین مون بوده ولی نه اونجوری که بخواییم حرمت هم دیگر و بشکنیم
ما دوتا همیشه و همه جمع ها مارو به عنوان یه زوج عاشق و دوست داشتنی میشناسن و واقعا ما هم دیگرو خیلی دوست داریم
اما مسئله ای که برای من ایجاد شد
من محل کارم کاملا مردونه است یعنی 9 تا 10 پسر جون (هم سن و سال خودم یکی دوسال کوچیک تر یا بزرگ تر)با من که سرپرست شون هستم که باهم ماموریت میریم رستوران میرم و دائم داریم باهم بگو بخند میکنیم که خب این برای من عادی چون 5سال کارم همینه و به این محیط عادت کردم و روابطمو همیشه کنترل میکنم
داستان من از جایی شروع میشه که یه همکار اقای جدید پیش من اومد که بسیار مغرور و خوشتیپ و جدی هستند و از همون روز اول ایشون تو نگاه من جور دیگه ای بودند از قضا همه پروژ ها و ماموریت هامون باهم بود هر روز روابطمون بهم نزدیک تر شد. به طوری که من وابسته ایشون ث ایشون وابسته من شدند و خب کارمون به بغل و بوس رسید بعد از اون ماجرا هم من و هم ایشون خیلی عذاب وجدان گرفتم و 2 ماه سرکار نرفتم وگفتم طی این مدت فراموششون میکنم
و تموم میشه اما بعد از دو ماه دوباره بعد از روبه رو شدن باهم دوباره دلمون لرزید و دوباره بهم برگشتیم هر دو ما بهم وابستگی پیدا کردیم ولی از شرم اتفاقی که داره بینمون میفته جفتمون عصبی و ناراحتیم نه میتونم ادامه بدیم نه اینکه از بگذریم
من آنقدر حالم روحیم خرابه کع احساس میکنم فقط باید خودکشی کنم از ترس اینکه همسرم متوجه بشه دارم میمرم
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم دارم زجر میکشم هم از عذاب وجدان هم از وابستگی که به اون آقا پیدا کردم
تورو خدا بدون قضاوت و توهین راهنماییم کنید کمکم کنید
#سنا
@ArHamsaraane