#پیام_ناشناس
سلام، کمک لطفا🙏🏻😔
۲۷ سالمه و ۷ ساله ازدواج کردم شوهرم ۳۴سالشه به شدت آدم خوبیه از همه نظر سالم و کاری و متعهد و باعرضه
ولی سر کوچیکترین چیزی عصبی میشه قشقرق به پا میکنه، تو عصبانیت یه حرفایی میزنه که تا عمق وجودم درد میگیره
بعدم اصصصلا براش مهم نیست که من ناراحتم ازش اصلا مهم نیست رابطمون در چه وضعیه
خیلی خودشیفته است چون توی همه چی بیسته و همه ازش تعریف میکنن.
کلا تو وضعیت سفید هم بهم محبت کلامی نمیکنه، هدیه و این چیزا هم فقط اوایل میگرفت. کارتش دست منه برای خریدای خونه ولی برای خودم پولی نمیریزه با اینکه چندبارم علارقم میلم درخواست کردم(اینم بگم چون خودش از اول نذاشت من برم سرکار، منم شاغل نیستم)
اکثرا محدودم میکنه از اینکه بادوستام برم بیرون و با کلی نق میگه باشه برو، میگه منم بادوستام نمیرم عشق و حال پس تو هم نباید بری.
امشب گفتم تکلیفمو معلوم کن گفت من همینم که هستم
گفتم رابطمون برات ارزشی نداره گفت خودت چی فکر میکنی!؟ گفتم تو بگو به زبون بیار، گفت من دیگه کلا حرفی باهات ندارم.
توی اوج عصبانیت دعواهای قبلی یبار حرف طلاقو زد و خیلی ناراحت شدم منم از اون موقع به طلاق فکر میکنم.
ولی راستش میدونم الان فشار کاری زیادی روشه و حسم میگه اونم برای زندگیمون ارزش قائله در عین حال اینم میدونم که نه من نه اون از ته قلب عاشق و دلباخته ی هم نیستیم که بخوایم برای هم بمیریم و هرررکاری بکنیم ازدواجمونم سنتی بود.
عین خر موندم چکار کنم وقتی باهم خوب و خوشیم همه چی اوکیه ولی وقتی دعوا میشه من قلبم تیکه تیکه میشه اونم عین سگ و هیچوقتم عذرخواهی و آشتی نمیکنه همینطورالکی باهم خوب میشیم با اینکه هرررر دفعه چند روز بعد دعوا بهش گفتم بیا باهم درمورد دعوامون حرف بزنیم اما به نتیجه نرسیده
به طلاق که فکر میکنم از یه طرف احساس شدید آزادی و رها شدن بهم دست میده از طرف دیگه ترس و وحشت که بعدش باید چکار کنم و البته ۷ سال گذشته و همه ی اتفاقات خوب و بدش از جلو چشمام رد میشه.
لطفا بگید چکار کنم با مردی که برای من ارزشی قائل نیست و احساساتم براش مهم نیست و توجه و محبت نمیکنه و همیشه پر توقعه. به چه امیدی ادامه بدم؟ وقتی خودش میگه من همینم که هستم
@ArHamsaraane
سلام، کمک لطفا🙏🏻😔
۲۷ سالمه و ۷ ساله ازدواج کردم شوهرم ۳۴سالشه به شدت آدم خوبیه از همه نظر سالم و کاری و متعهد و باعرضه
ولی سر کوچیکترین چیزی عصبی میشه قشقرق به پا میکنه، تو عصبانیت یه حرفایی میزنه که تا عمق وجودم درد میگیره
بعدم اصصصلا براش مهم نیست که من ناراحتم ازش اصلا مهم نیست رابطمون در چه وضعیه
خیلی خودشیفته است چون توی همه چی بیسته و همه ازش تعریف میکنن.
کلا تو وضعیت سفید هم بهم محبت کلامی نمیکنه، هدیه و این چیزا هم فقط اوایل میگرفت. کارتش دست منه برای خریدای خونه ولی برای خودم پولی نمیریزه با اینکه چندبارم علارقم میلم درخواست کردم(اینم بگم چون خودش از اول نذاشت من برم سرکار، منم شاغل نیستم)
اکثرا محدودم میکنه از اینکه بادوستام برم بیرون و با کلی نق میگه باشه برو، میگه منم بادوستام نمیرم عشق و حال پس تو هم نباید بری.
امشب گفتم تکلیفمو معلوم کن گفت من همینم که هستم
گفتم رابطمون برات ارزشی نداره گفت خودت چی فکر میکنی!؟ گفتم تو بگو به زبون بیار، گفت من دیگه کلا حرفی باهات ندارم.
توی اوج عصبانیت دعواهای قبلی یبار حرف طلاقو زد و خیلی ناراحت شدم منم از اون موقع به طلاق فکر میکنم.
ولی راستش میدونم الان فشار کاری زیادی روشه و حسم میگه اونم برای زندگیمون ارزش قائله در عین حال اینم میدونم که نه من نه اون از ته قلب عاشق و دلباخته ی هم نیستیم که بخوایم برای هم بمیریم و هرررکاری بکنیم ازدواجمونم سنتی بود.
عین خر موندم چکار کنم وقتی باهم خوب و خوشیم همه چی اوکیه ولی وقتی دعوا میشه من قلبم تیکه تیکه میشه اونم عین سگ و هیچوقتم عذرخواهی و آشتی نمیکنه همینطورالکی باهم خوب میشیم با اینکه هرررر دفعه چند روز بعد دعوا بهش گفتم بیا باهم درمورد دعوامون حرف بزنیم اما به نتیجه نرسیده
به طلاق که فکر میکنم از یه طرف احساس شدید آزادی و رها شدن بهم دست میده از طرف دیگه ترس و وحشت که بعدش باید چکار کنم و البته ۷ سال گذشته و همه ی اتفاقات خوب و بدش از جلو چشمام رد میشه.
لطفا بگید چکار کنم با مردی که برای من ارزشی قائل نیست و احساساتم براش مهم نیست و توجه و محبت نمیکنه و همیشه پر توقعه. به چه امیدی ادامه بدم؟ وقتی خودش میگه من همینم که هستم
@ArHamsaraane