✅دو مادر
جواد تقوی
✍️چشمانش را که با اشتیاق بازتر میکرد، آفتاب سوختگی پوست تیره و زمختش کمتر میشد. مرا برد کنار استخر بسیار بزرگی از ماهیان گرمابی و گفت: «این زمین را من آباد کردم. هیچکس نبود». پرسیدم: «هیچکس ؟!» گفت: «بله اینا بی زوالند». بیعملی شوهر و بچههایش و داستان ساختن استخر و رونق آن و ارتزاق دو خانواده از ثمرۀ تلاشش را در همان جمله گفت و نه بیشتر. دوربین که روشن شد، انگار لال شد. گزارشگر برنامه مات و مبهوت مانده بود. هر چه کردیم نشد و فقط...
متن کامل در:
https://B2n.ir/k38077
جواد تقوی
✍️چشمانش را که با اشتیاق بازتر میکرد، آفتاب سوختگی پوست تیره و زمختش کمتر میشد. مرا برد کنار استخر بسیار بزرگی از ماهیان گرمابی و گفت: «این زمین را من آباد کردم. هیچکس نبود». پرسیدم: «هیچکس ؟!» گفت: «بله اینا بی زوالند». بیعملی شوهر و بچههایش و داستان ساختن استخر و رونق آن و ارتزاق دو خانواده از ثمرۀ تلاشش را در همان جمله گفت و نه بیشتر. دوربین که روشن شد، انگار لال شد. گزارشگر برنامه مات و مبهوت مانده بود. هر چه کردیم نشد و فقط...
متن کامل در:
https://B2n.ir/k38077