~ کودکان ما را به جهانی فرامیخوانند که «امر منفی» در آن در ضعیفترین شکل خود است. جهان زیستهی کودکان مالامال از سعادت و کمال است، و پدیدارها در آن نیروی تام زندگی را در خود جای دادهاند -برخلاف جهان زیستهی بزرگسالان که تنیده با احساس نقص و شکست و ترس همیشگی است. کودکان ما را به این جهان فرا میخوانند، لحظاتی با آنها همراه میشویم اما سکونت دائمی در آنجا ناممکن است. حتی والدین نیز توان آن را ندارند که کاملاً به آنجا مهاجرت کنند. نیروی آگاهی «واقعیت» را یادآوری میکند، پس کودک را به حال خود وامیگذاریم و بازمیگردیم؛ و نام این بازگشتن از سرزمین کودکان را استراحت از بچهداری، نفسکشیدن و غیره میگذاریم.
کودکان ما را به قلمرویشان فرا میخوانند، اما ورود به آن برای طولانیمدت ناممکن است. این امتناع هم به سهمگینی بار عینیت برمیگردد و هم به این نکته مهم که هریک از ما نیز زمانی در آن سرزمین مستقر بودهایم. آدمی در ناخودآگاه میداند که آنجا موقتی است و بزودی از بهشت رانده خواهد شد.
هر انسانی اسطوره آفرینش را تجربه کرده و از بهشت رانده شده است- از کودکی بیرون افتاده است. این تجربهی ثبتشده در لایههای زیرین حافظه، استقرار مجدد در آن را ناممکن میکند. بازگشت به بهشت ناممکن میشود. نام این وضعیت را میتوان برزخ بزرگسالی نهاد.
@AminBozorgiyan
کودکان ما را به قلمرویشان فرا میخوانند، اما ورود به آن برای طولانیمدت ناممکن است. این امتناع هم به سهمگینی بار عینیت برمیگردد و هم به این نکته مهم که هریک از ما نیز زمانی در آن سرزمین مستقر بودهایم. آدمی در ناخودآگاه میداند که آنجا موقتی است و بزودی از بهشت رانده خواهد شد.
هر انسانی اسطوره آفرینش را تجربه کرده و از بهشت رانده شده است- از کودکی بیرون افتاده است. این تجربهی ثبتشده در لایههای زیرین حافظه، استقرار مجدد در آن را ناممکن میکند. بازگشت به بهشت ناممکن میشود. نام این وضعیت را میتوان برزخ بزرگسالی نهاد.
@AminBozorgiyan