Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
📺📺📺
✔️ تقدیم به بچههای دهه پنجاه و شصت، و نوستالژیهای سادهیشان!
📌 یه شب سرد زمستونی، برف در حال باریدن، کولاک در راه است. تلویزیون پارس قرمز رنگ، گوشهی سالن بر روی میز چوبیای که رومیزی قلاببافی دستباف مادر بر رویش خودنمایی میکند. شبکه دو سیما، تیتراژ سریال از سرزمین شمالی پخش میشود.
📌 پدر تکیه داده بر پشتی قالیچهای کنار سالن و در حال تعمیر ساعت شماتهدار، و قوری بندزده و استکانی کمرباریک جلوی رویش. گاهی از بالای عینک قاب مشکیاش نگاهی به تلویزیون میاندازد. همه ساکت تا جز به جز زندگی «گورو» این مرد ژاپنی برایشان روشن شود.
📌 تو کمی آن طرفتر، بساط دفتر و کتابت را پهن کردی، دو خطی مینویسی، سر بلند میکنی و غرق در زندگی « هوتارو» و «جوون» میشوی و گاهی مابینش چرتی هم میزنی.
📌 شلغم در دیگچه مسی بر روی چراغ علاالدین قلقل میکند و بخارش بر روی شیشه پنجره مینشیند. بوی نفت و دود چراغ به مشام میرسد. مادر روبروی تلویزیون میل و کاموا در دست، مشغول بافتن شال گردنی است؛ یکی از زیر یکی از رو، یک لحظه چشم از تلویزیون و تصویر سیاه و سفیدش برنمیدارد، مشتاق برای اینکه بداند عاقبت «گورو» پدر خانواده و دو فرزندش «هوتارو» و «جوون» چه میشود.
📌 آنچه به گوش میرسد آهنگ دلنشینیست که تا مغز استخوانت رخنه میکند. بوی نفت، بوی نفت، بوی نفت، و دانههای برف که از پشت شیشه بر زمین میافتد.
📌مادر دو وجب از شال را بافته. ساعت خرابتر از قبل شده و قرار نیست که فردا صبح، با زنگش کسی را بیدار کند، و تو سر بر کتاب و دفتر به خواب عمیقی فرو رفتهای، و تصویر برفکی تلویزیون....
✍️ برگرفته از اینستاگرام somaye_nostalgi
#شعرومتن
✨ @AR_NOSRATI
✔️ تقدیم به بچههای دهه پنجاه و شصت، و نوستالژیهای سادهیشان!
📌 یه شب سرد زمستونی، برف در حال باریدن، کولاک در راه است. تلویزیون پارس قرمز رنگ، گوشهی سالن بر روی میز چوبیای که رومیزی قلاببافی دستباف مادر بر رویش خودنمایی میکند. شبکه دو سیما، تیتراژ سریال از سرزمین شمالی پخش میشود.
📌 پدر تکیه داده بر پشتی قالیچهای کنار سالن و در حال تعمیر ساعت شماتهدار، و قوری بندزده و استکانی کمرباریک جلوی رویش. گاهی از بالای عینک قاب مشکیاش نگاهی به تلویزیون میاندازد. همه ساکت تا جز به جز زندگی «گورو» این مرد ژاپنی برایشان روشن شود.
📌 تو کمی آن طرفتر، بساط دفتر و کتابت را پهن کردی، دو خطی مینویسی، سر بلند میکنی و غرق در زندگی « هوتارو» و «جوون» میشوی و گاهی مابینش چرتی هم میزنی.
📌 شلغم در دیگچه مسی بر روی چراغ علاالدین قلقل میکند و بخارش بر روی شیشه پنجره مینشیند. بوی نفت و دود چراغ به مشام میرسد. مادر روبروی تلویزیون میل و کاموا در دست، مشغول بافتن شال گردنی است؛ یکی از زیر یکی از رو، یک لحظه چشم از تلویزیون و تصویر سیاه و سفیدش برنمیدارد، مشتاق برای اینکه بداند عاقبت «گورو» پدر خانواده و دو فرزندش «هوتارو» و «جوون» چه میشود.
📌 آنچه به گوش میرسد آهنگ دلنشینیست که تا مغز استخوانت رخنه میکند. بوی نفت، بوی نفت، بوی نفت، و دانههای برف که از پشت شیشه بر زمین میافتد.
📌مادر دو وجب از شال را بافته. ساعت خرابتر از قبل شده و قرار نیست که فردا صبح، با زنگش کسی را بیدار کند، و تو سر بر کتاب و دفتر به خواب عمیقی فرو رفتهای، و تصویر برفکی تلویزیون....
✍️ برگرفته از اینستاگرام somaye_nostalgi
#شعرومتن
✨ @AR_NOSRATI