روحش شبیه به یک پناهجو بود که در استانه ی شب، آغاز به مهاجرت میکرد. لیکن او یک پناهجوی معمولی نبود، چرا که به نظر نمیرسید در جستجوی صلح باشد. او هر شب جانِ خود را به خطر میانداخت و تصمیم به ویرانی خویش میگرفت. سپس اما، نیمه جان زیرِ آن آواری که از خود ساخته بود، سعی به زنده ماندن میکرد. و هر بار دوباره جانِ سالم به در میبرد و هنگامِ سحر، مبهوت از خود میپرسید: "من زنده ماندهام؟".
در شگفتام که چرا این چنین خود را عذاب میداد.
#مرسل_پاینده
#اندکیخطوطیسیاهبرایتویماندگار
در شگفتام که چرا این چنین خود را عذاب میداد.
#مرسل_پاینده
#اندکیخطوطیسیاهبرایتویماندگار