ترجمان علوم انسانى


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


📌 ترجمۀ متون برگزیدۀ علوم‌انسانی
📕 با تخفیف، مشترک فصلنامه شوید:
https://tarjomaan.com/shop/product/sub4041/
🔗 اینستاگرام: goo.gl/Dfcpf6
🔗 توئیتر: goo.gl/8uecQd
🔗 بله: goo.gl/ZciVZ6
📮 ارتباط با ما: @Tarjomaaan

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


🎯 غرغروها از جانمان چه می‌خواهند؟ و چرا تحمل‌کردنشان اینقدر سخت است؟

🔴 احتمالاً همۀ ما دوستان یا آشنایانی داریم که هر وقت پای صحبتشان بنشینیم، چیزی جز گله و شکایت از دیگران نمی‌شنویم. دنیایی که آن‌ها برایمان توصیف می‌کنند، پر است از مدیران بدعنق، همکاران دست‌و‌پاچلفتی، دوستان بی‌مروت و آدم‌های نابکاری که باعث شده‌اند کارها خراب بشود و آن‌ها به اهدافشان نرسند.

🔴 حتی اگر آدمی پیدا نشود که تقصیر را گردن او بیاندازند، از بدشانسی، جبر تاریخی یا سیستم ناکارامد می‌نالند. بااینکه مدام دربارۀ خودشان حرف‌ می‌زنند، اما به شکل جالب‌توجهی خیلی کم پیش می‌آید که اثری از «خودشان» ببینیم.

🔴 روان‌شناسان می‌گویند این افراد دارای «ذهنیت قربانی»‌اند. طرز فکری که باعث می‌شود فرد احساس کند هیچ عاملیتی در زندگی‌اش ندارد و موانعی غیرقابل‌عبور سر راه او قرار گرفته است که به اتفاقات بدی منجر می‌شود که او مسئول آن‌ها نیست. قربانی معمولاً هنگام مواجهه با تغییر یا مشکل، احساس فلاکت و بیچارگی می‌کند.

🔴 یونگ از اولین روان‌شناسانی بود که به ذهنیت قربانی پرداخت. او نوشت: «دردآور است که ببینی چگونه یک نفر آشکارا زندگی خود و دیگران را ویران می‌کند، و چون قادر نیست بفهمد تمامی این درد ناشی از خودش است، پیوسته به آن پروبال می‌دهد و حفظش می‌کند».

🔴 «ذهنیت قربانی» اغلب بعد از تجربه‌های بد و دهشتناک بروز می‌کند. در واقع، وقتی تلاش می‌کنیم چیزی تحمل‌ناپذیر را تحمل کنیم، ذهن ما برای حفظ بقای خودش، به سمت منفی‌گرایی میل می‌کند. در این الگو فرد می‌خواهد باور کند که آنچه اتفاق افتاده است، قاعده‌ای خارج از کنترل او بوده است. به این طریق، ذهن فاجعه را به بیرون می‌راند و آن را گردن دیگران می‌اندازد.

🔴 از نظر روان‌شناسان فرافکنیِ ناشی از «ذهنیت قربانی» خُردکننده است. چرا که حسِ عمیق فقدان کنترل بر زندگی، «زندانی خودخواسته» می‌سازد که فرد را در سیاه‌چالۀ یأس، افسردگی و خودویران‌گری اسیر می‌کند.

🔴جردن پیترسون می‌گوید «ذهنیت قربانی» یکی از عواملی است که باعث می‌شود افراد به ایدئولوژی‌های افراطی روی بیاورند. وقتی احساس می‌کنید دنیا با شما بد کرده است، دنبال همفکرانی می‌گردید که با شما هم‌عقیده باشند. اگر گروهی را پیدا کنید که حرفتان را تأیید کنند، به آن‌ها می‌پیوندید و با قدرتِ جمعی‌ای که به دست آورده‌اید، به جنگ با دشمنانتان برمی‌خیزید. سازوکاری که هم در فاشیسم وجود دارد، هم در قبیله‌گرایی‌های افراطی.

🔴 «قربانی همیشه بر حق است، همیشه در حق او ظلم شده است، اما هیچ مسئولیتی ندارد و فقط باید با او همدلی کرد».

📌 آنچه خواندید مروری کوتاه است بر چند مطلب که قبلا در ترجمان منتشر شده‌اند: «همیشه دیگران مقصرند» نوشتۀ الیو مارتینو با ترجمۀ آرش رضاپور؛ «جامعۀ دلخورهای نالان» نوشتۀ چارلز سایکس با ترجمۀ میترا دانشور و «المپیک قربانیان» نوشتۀ اسکات بری کوفمن با ترجمۀ حمید ضرابی. اگر به مسئلۀ «ذهنیت قربانی» علاقه دارید، نسخۀ کامل این مطالب را در وب‌سایت یا فصلنامۀ شمارۀ چهاردهم ترجمان بخوانید.

@tarjomaanweb




🔴 نقد سرنینگ فقط به نظریه‌های علمی ختم نمی‌شود. او از تجربۀ زیسته‌اش در اتاق درمان هم می‌گوید: مثلاً کودک خشمگینی به نام جیم که درمانگرش، بر اساس رویکرد مبتنی بر تروما، به او اجازه داد خشمش را آزادانه بروز دهد. نتیجه؟ اخراج از مدرسه، انزوای اجتماعی و تقویت حس قربانی‌بودن. سرنینگ این نمونه را مصداقی از الگویی می‌داند که در آن احساسات منفی بیش‌ازحد جدی گرفته می‌شوند و کودکان، به‌جای عبور از آن‌ها، در همان احساسات تثبیت می‌شوند.

🔴 از نظر سرنینگ، مشکل فقط یک مکتب خاص نیست. او ساختار کلان‌تری را نشانه می‌گیرد: گسترش بی‌رویۀ «فرهنگ روان‌درمانی»؛ فرهنگی که رنج را به گذشته گره می‌زند، نقش احساسات را بیش‌ازحد پررنگ می‌کند و رابطۀ درمانی را جایگزین روابط واقعی می‌سازد.او هشدار می‌دهد که این نگاه، تاب‌آوری فردی و اجتماعی را کاهش می‌دهد و ما را از پذیرش دردهای اجتناب‌ناپذیر زندگی، و از حرکت به‌سوی آینده بازمی‌دارد.

🔴 اما آیا جایگزینی وجود دارد؟ سرنینگ نسخه نمی‌پیچد. او به سنت‌های فکری کهن اشاره می‌کند: بودا، عیسی، ارسطو، غزالی، ویلیام جیمز، کیرکگور و نیچه. می‌گوید آن‌ها هیچ‌گاه ریشۀ رنج را در کودکی ندیدند، بلکه آن را در انتخاب‌ها، اخلاق، معنا، و زندگی امروز افراد می‌جستند. در این نگاه، رنج بخشی از زندگی است، و باید در لحظۀ حال فهم و مدیریت شود. درمان، در این رویکرد، گفت‌وگوست، نه تحلیل‌ رنج‌های گذشته. او درمان را به تمرین گفت‌وگو بدل کرده، جایی برای حضور، برای شنیدن و «بودن با دیگری»، نه برای تشخیص و برچسب‌زدن.

🔴 او حالا خودش را نه درمانگر نجات‌بخش، بلکه شریک گفت‌وگو می‌داند. کسی که نه نسخه می‌دهد، نه وعده‌ی رهایی؛ بلکه کمک می‌کند تا مراجع خودش معنای زندگی‌اش را بفهمد. او خود را دیگر «متخصص تروما» نمی‌داند، بلکه کسی می‌داند که صرفاً به مراجع کمک می‌کند تا زندگی‌اش را بازبینی و معنابخشی کند. اتاق درمان برای او جایی‌است برای بازاندیشی و تصمیم، نه تفسیرهای پیچیده. سرنینگ می‌نویسد که درمان باید تمرینی برای مواجهه با زندگی واقعی باشد، نه جایگزینی برای آن. هدف، توانمندسازی برای حرکت به‌سوی آینده است، نه اثبات قربانی‌بودن.

📌 آنچه خواندید مروری بود بر یادداشت نیکلاس سرنینگ با عنوان «Psychodynamic nonsense» که در مجلۀ ایان منتشر شده است. ترجمۀ نسخۀ کامل این نوشتار با عنوان «اراجیفِ روان‌پویشی» در تاریخ ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ و با ترجمۀ علی کریمی در وب‌سایت ترجمان منتشر شده است. برای مطالعۀ آن به وب‌سایت ما سر بزنید.

📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:

B2n.ir/rd2179


@tarjomaanweb


🎯 دست از سر پدر مادرها بردارید
— کندوکاو در دوران کودکی همیشه راه‌حل درمان رنج‌های امروز نیست

🔴 نیکلاس سرنینگ، روان‌درمانگر و روان‌شناس با تجربه‌ای ا‌ست که بیست سال از عمرش را صرف کار درمان، آموزش و تحقیق در حوزۀ روان‌درمانی اگزیستانسیال و روان‌درمانیِ کودک کرده. او با نیت نجات‌بخشی و امید به بهتر کردن جهان به این حرفه پا گذاشت: کندوکاو در ریشه‌های رنج، کمک به کودکان و حل‌وفصل تروماهای گذشته. همه این‌ها برایش مقدس بودند. اما کم‌کم متوجه شد چیزی در این روایت نمی‌خواند. درمان‌هایی که قرار بود رهایی‌آور باشند، گاهی پریشانی بیشتری می‌آفریدند.

🔴 سرنینگ، اکنون پس از سال‌ها تجربه، با تردید بزرگی روبه‌رو است: آیا آنچه امروز به‌عنوان روان‌درمانی می‌شناسیم، بیش از آنکه راه نجات باشد، راهی به بیراهه نیست؟ او رفته رفته از روان‌درمانیِ متعارف، به‌ویژه روان‌پویشی، فاصله گرفت؛ نه فقط در نقد تکنیک‌های متداول، بلکه در زیر سؤال‌بردن پیش‌فرض‌های نظریِ اساسی آن: اینکه رنج انسان ریشه در تروماهای دوران کودکی دارد یا اینکه پرداختن به احساسات منفی راهی برای عبور از آن‌هاست. او حالا می‌نویسد بسیاری از روان‌درمانی‌های رایج نه‌تنها شواهد علمی کافی ندارند، بلکه در مواردی می‌توانند به افراد آسیب برسانند.

🔴 تغییر نگاه سرنینگ ناگهانی نبود. نقطۀ عطف چرخش او از علم آمد: نخستین‌بار با خواندن کتاب «نقشۀ آفرینش» از رابرت پلومین. این کتاب، بر پایۀ دهه‌ها تحقیق گسترده بر روی دوقلوهایی نوشته شده است که به دور از هم و در محیط‌های خانوادگی متفاوت بزرگ شده‌اند. تحقیقات پلومین نشان می‌داد که تأثیر تربیت والدین و محیط کودکی بر شخصیت افراد، در مقایسه با ژنتیک، بسیار ناچیز است. او سپس سراغ کتاب «هیچ دوتایی شبیه هم نیست» از جودیت ریچ هریس رفت که همین نتایج را با استناد به مطالعات متعدد تأیید می‌کرد.

🔴 یافته‌های علمی جدیددر حوزۀ روان‌شناسی تکاملی و شواهد تجربی شالودۀ بسیاری از نظریه‌های روان‌پویشی را برای سرنینگ زیر سؤال برد. اگر دوقلوهای همسان که جدا از هم بزرگ شده‌اند، شخصیت‌های مشابه دارند، و خواهرخوانده‌هایی که با هم بزرگ شده‌اند، تفاوت‌های شخصیتی زیادی دارند، آنگاه نقش محیط خانوادگی، برخلاف ادعای بسیاری از مکاتب درمانی، احتمالاً چندان تعیین‌کننده نیست. این یافته‌ها برای سرنینگ، که باور داشت ریشۀ رنج را باید در رویدادهای دوران کودکی جست‌وجو کرد، ویرانگر بود. او به این نتیجه رسید که فهم ما از منشأ رنج روانی نیازمند بازنگری جدی است.

🔴 سرنینگ می‌نویسد که شواهد قاطعی وجود ندارد که نشان دهد تجربه‌های نامطلوب دوران کودکی به‌طور مستقیم موجب اختلالات روانی در بزرگسالی می‌شوند. آنچه با اختلالات روانی همبستگی دارد «یادآوری منفی» تجربیات دوران کودکی ا‌ست نه خود آن تجربیات. او دید که درمان‌های مبتنی بر تروما، بیش از آن‌که به درمان کمک کنند، مراجع را در چرخه‌ای از قربانی‌بودن، بازگویی درد و تفسیر بی‌پایان گذشته گرفتار می‌کنند و بسیاری از درمانگران آنچه را که هنوز ثابت نشده، همچون حقیقتی علمی ارائه می‌دهند.

@tarjomaanweb👇




🎯 آیا می‌شود عاشق کسی شد که گوشی هوشمند ندارد؟

🔴 معمولاً فکر می‌کنیم گوشی‌های هوشمند ابزارهایی هستند که تأثیر زیادی بر شخصیت ما نمی‌گذارند و هر وقت هم دلمان بخواهد کنارشان می‌گذاریم. اما برخلاف این تصور، گوشی‌های هوشمند فهمِ ما از کیستی خودمان و بقیه را عمیقاً تغییر داده‌اند. در واقع، ما بدون گوشی‌هایمان آدم‌های دیگری می‌شویم.

🔴 شری ترکل، انسان‌شناسی که سال‌هاست دربارۀ تأثیر تکنولوژی بر رفتار انسان‌ها تحقیق می‌کند، می‌گوید: ما به شکل روزافزونی خودمان را از طریق گوشی‌هایمان ابراز می‌کنیم. با آن‌ها حرف می‌زنیم، احساساتمان را نشان می‌دهیم و روابط انسانی می‌سازیم.

🔴 در دوران همه‌گیری این روند فراگیرتر شد. دیدارهای حضوری کمتر شدند و هر چه بیشتر به روابط اجتماعی غیرمستقیم روی آوردیم. اما نکته اینجا است که ما از پشت موبایل‌هایمان کنترل بسیار بیشتری روی «نمایش» خودمان داریم. پیامک‌ها و چت‌ها خیلی دقیق‌تر، حساب‌شده‌تر و بامزه‌تر از گفتگوهای حضوری است.

🔴 در ارتباط غیرمستقیم، راحت‌تر می‌توانیم نشانه‌های ضعفمان را پنهان کنیم. اضطراب و خجالت‌زدگی‌مان دیده نمی‌شود، کلمات را بد ادا نمی‌کنیم و لازم نیست لباس شیک و کفش گران‌قیمت بپوشیم. خلاصه اینکه از پشت گوشی آدم‌های جذاب‌تری می‌شویم.

🔴 به همین دلیل است که معمولاً وقتی با آدم‌هایی که در دنیای مجازی می‌شناسیم، برای اولین‌بار در دنیای واقعی روبه‌رو می‌شویم، احساس می‌کنیم معمولی‌تر یا کسل‌کننده‌تر از چیزی هستند که فکر می‌کردیم. در دیدار حضوری نشانه‌های بسیاری هست که ممکن است ناخوشایند جلوه کند: از صدای خنده‌ بگیرید، تا نوع تکان‌دادن دست‌ها یا بوی بدن.

🔴 از طرف دیگر، روابط عاطفی در دنیای امروز، دسترسی همیشگی به طرف مقابل را پیش‌فرض می‌گیرند. هر لحظه از شبانه‌روز ممکن است پیامی ردوبدل شود، یا تماس کوتاهی برقرار گردد. چیزی که بدون گوشی‌های هوشمند امکان‌ناپذیر است.

🔴 بااین‌حال، ترکل طرفدار پروپاقرص روابط حضوری است. از نظر او، ارتباطات مجازی کارامد است، اما فقط برای مدتی کوتاه و در موقعیتی که دو طرف رابطه همسطح باشند. اگر این شرط‌ها برقرار نباشد، ارتباط آسیب می‌بیند. به‌همین خاطر، ارتباط مجازی برای شروع رابطۀ عاطفی خوب است، ولی برای ادامه‌اش نه. همانطور که برای «آموزش» یا «درمان» هم مناسب نیست.

📌 آنچه خواندید مروری کوتاه است بر چند مطلب که قبلاً در وب‌سایت ترجمان بارگذاری شده‌اند؛ «شری ترکل؛ پس از یک سال اتصال مداوم به اینترنت» نوشتۀ کورین پرتیل و ترجمۀ فاطمه زلیکانی، «هنر تحمل آدم‌های خسته‌کننده، از زبان شری ترکل» گفت‌و‌گویی با شری ترکل و ترجمۀ بابک حافظی، «گوگل کردن کافی است، بیایید خودمان صحبت کنیم» نوشتۀ شری ترکل و ترجمۀ محمد ابراهیم باسط برای خواندن نسخۀ کامل این مطالب به وب‌سایت ترجمان سر بزنید.

@tarjomaanweb




📌 آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «فرهنگ دیگر فرقی با سرگرمی ندارد». این مطلب در تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۹۵ در وب‌سایت ترجمان نیز بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ ماریو وارگاس یوسا است و محمد معماریان آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخه کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وب‌سایت ترجمان سر بزنید.

📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:

B2n.ir/hr3939

@tarjomaanweb


🎯 از فرهنگ چیزی نمانده است جز آنچه بفروشد یا بخنداند
— ماریو بارگاس یوسا معتقد بود فرهنگ مرده است

🔴 ماریو بارگاس یوسا، نویسندۀ مشهور برندۀ جایزۀ نوبل، در ۸۹ سالگی درگذشت. یوسا در یکی از آخرین کتاب‌هایش، «یادداشت‌هایی دربارۀ مرگ فرهنگ» سوگوارانه اعلام کرد که آنچه در دوران جوانی‌اش به نام فرهنگ می‌شناخت و می‌ستود، شاید امروز زیر سایۀ سنگین و فراگیر صنعت سرگرمی، مرده باشد. یوسا نوشت: امروز بیشتر از هر زمان دیگری در تاریخ بشر، مقاله و نظریه و تحلیل دربارۀ فرهنگ داریم و باوجوداین، شگفت‌آور است که فرهنگ در زمانۀ ما چنین بر لبۀ سقوط و زوال قرار گرفته است.

🔴 یوسا تحلیل خود را از سال ۱۹۴۸ و با بیانۀ جنجالی تی.اس. الیوت، دربارۀ فرهنگ آغاز می‌کند. الیوت در بیانیۀ خود به دفاعی تمام‌قد از «فرهنگ والا» پرداخت و معتقد بود «برای حفظ کیفیت فرهنگ اقلیت‌ها، شرط ضروری آن است که فرهنگِ یادشده همچنان فرهنگ اقلیت بماند». چرا که عمومی‌کردن فرهنگ حاصلی ندارد جز ابتذال و سطحی‌شدن آن. حفاظت از فرهنگ والا، در برابر فرهنگِ عامۀ مردم، ضروری است تا نظمی اجتماعی حاکم باشد. اما امروز، این نظم شکاف برداشته و ویران شده است.

🔴 الیوت می‌گفت دلیل این زوال آن است که «آموزش فرهنگ» از پایه‌های سنتی آن، که خانواده و کلیسا بوده است، به مدرسه سپرده شده است و مدرسه‌ها می‌خواهند همانطور که ریاضی و علوم به بچه‌ها یاد می‌دهند، به آن‌ها فرهنگ را هم یاد بدهند. اما فرهنگ نوعی شیوۀ زندگی است، چیزی مقدم بر دانش؛ صفتی برای روح، نوعی ادراک و پرورش فرم که به حوزه‌های مختلف دانش، معنا و جهت می‌دهد. به همین دلیل است که فرهنگ، همچون همراه همیشگی‌اش یعنی دین، می‌تواند مردم را از کسالت و یأس محافظت کند.

🔴 بیست سال بعد، جورج استاینر، جوابیۀ دوران‌سازی به الیوت منتشر کرد و پرسید: چطور می‌توان سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم رساله‌ای دربارۀ فرهنگ نوشت و هیچ حرفی از قتل‌عام حیرت‌آور آن جنگ نزد؟ استاینر می‌گفت بعد از جنگ‌های جهانی هر تحلیلی از فرهنگ باید نگاهی به خشونت سیاسی و اجتماعی داشته باشد. از نظر او، پس از انقلاب فرانسه، «ملالی عظیم» اروپا را طعمۀ خود کرد. حس سرخوردگی، یکنواختی و مالیخولیا با میلی پنهان به خشونتی انفجاری همراه شد که خود را در جنگ‌های جهانی و هولوکاست نشان داد.

🔴 اسناینر نوشت: روح شر، خشونت و ویرانگری که در جنگ‌های جهانی، کوره‌های آدم‌سوزی نازی‌ها و گولاگ‌های روس‌ها به اوج خود رسید، روح فرهنگ را نابود کرد و دورۀ پسافرهنگ آغاز شد. شاخصه‌های این پسافرهنگ، ضدیت با پیشرفت، بدبینی به آینده و نوعی رواقی‌گری بود که مرز برتر را از پست‌تر، بزرگتر را از کوچکتر، تمدن را از بدویت، یادگیری را از جهل، و فرادستان را از فرودستان، از میان برد و با این فروپاشی، ما به عرصۀ «ضدفرهنگ» رسیدیم. عرصه‌ای که در آن جای هر واقعیتِ فرهنگی، سیاسی یا اجتماعی‌ای را «مصرف» گرفته بود.

🔴 به تعبیر گی دوبور، این فرهنگ جدید، بر خلاف آنچه پیش‌تر فرهنگ نامیده می‌شد، دیگر نخبه‌گرا، فرهیخته و انحصارطلب نیست، بلکه نوعی «فرهنگ تودۀ» اصیل است: فرهنگِ توده به‌دنبال عرضۀ نوآوری‌هایی است که برای گسترده‌ترین طیف ممکن از مخاطبان، قابل‌فهم باشند و بیشترین تعداد مصرف‌کنندگان را سرگرم کنند. هدفش سرگرم‌سازی و عرضۀ لذت است، ارائۀ مفری ساده و فهم‌پذیر برای هرکس، بدون نیاز به پیشینۀ آموزشی خاص یا ارجاعات متقن و فرهیخته. آنچه صنایع فرهنگ می‌آفرینند فرهنگی است که به اقلام قابل‌مصرف و انبوه تبدیل شده است.

🔴 چنین شد که در مهم‌ترین بحث‌های فرهنگی امروز، نه بحثی از کتاب به میان می‌آید، نه نقاشی و مجسمه و علوم انسانی و موسیقی کلاسیک. در عوض، همه‌جا را فیلم‌ها، سریال‌ها، بازی‌های ویدئویی، موسیقی‌های پاپ و رپ، و کلیپ‌های طنز پر کرده است. بدین ترتیب، بساط حیات فرهنگی آن اقلیت کوچکی که پیش‌تر انحصار فرهنگ را در اختیار خود داشت، جمع شد. فرهنگِ سابق اکنون مُرده است، هرچند که در محفل‌های اجتماعی کوچک دوام دارد، بی‌آنکه اثری بر جریان اصلی داشته باشد.

🔴 فردریک مارتل، جامعه‌شناس فرانسوی، می‌نویسد: آنچه این فرهنگ نو نیاز دارد تولید انبوه صنعتی و موفقیت تجاری است. تفاوت میان قیمت و ارزشْ از بین رفته است: این دو اکنون یک چیزند، چون قیمت توانسته است ارزش را در خود جذب و حل کند. هرچه موفق باشد و بفروشد خوب است و هرچه ناکام باشد یا به عموم نرسد بد است. یگانه ارزشْ ارزش تجاری است. زوال فرهنگ قدیم بر زوال مفهوم قدیمیِ ارزش دلالت دارد. اکنون یگانه ارزش موجودْ آن است که بازار دیکته می‌کند.

🔴 یوسا می‌نویسد: فرهنگ امروزی به‌جای بسط افراد، آن‌ها را خفه می‌کند، از روشن‌بینی و اراده محروم می‌نماید و وادارشان می‌کند که با ذهنیتی شرطی‌شده و گله‌وار به «فرهنگ» غالب واکنش نشان دهند.
@tarjomaanweb👇




🔴 جومو همیشه هم‌راستا با رضایت نیست
هرچند «لذت از دست دادن» یا همان جومو در نگاه اول منطقی و حتی رهایی‌بخش به‌نظر می‌رسد، اما همیشه هم‌راستا با رضایت درونی یا انتخاب آگاهانه نیست. مسئله اینجاست که آنچه در لحظه ترجیح می‌دهیم انجام دهیم، لزوماً بهترین راهنما برای آنچه باید انجام دهیم یا در آینده از آن لذت خواهیم برد نیست. برای بسیاری از ما، به‌ویژه افراد درون‌گرا، فعالیت‌های اجتماعی، مواجهه با افراد ناآشنا، یا رفتن به مکان‌های جدید ممکن است در ابتدا دافعه‌برانگیز باشد. اما همین تجربه‌های ناآشنا اغلب بستر رشد، معنا و ارتباط‌اند. بدون ترس «از جاماندن» یا «از دست‌دادن»، ممکن است هیچ‌گاه به سراغ این موقعیت‌ها نرویم.

🔴 باز تعریف فومو به‌مثابه قطب‌نمایی برای تصمیم‌گیری آگاهانه
بی‌تردید، خلوت‌گزینی و تجربه‌های فردی می‌توانند در بسیاری از مواقع عمیقاً آرام‌بخش و معنا‌بخش باشند. اما این به آن معنا نیست که برای دستیابی به آرامش، باید از همه‌چیز کنار بکشیم. شاید به‌جای سرکوب کردن فومو، بهتر باشد آن را چون قطب‌نمایی درونی در نظر بگیریم: نشانه‌ای که به ما هشدار می‌دهد ممکن است در آستانهٔ از دست دادن چیزی ارزشمند باشیم. قرار نیست خودمان را به آب و آتش بزنیم و هر فرصتی را از ترس عقب‌ماندن برباییم. ترس از جاماندن نباید فرمانروای زندگی‌مان باشد، اما، همان‌طور که پاتریک مک‌گینیس می‌گوید، می‌تواند «ضربه‌ای آرام بر شانه‌مان» باشد؛ یادآوری که هستی ما موقتی است و باید آگاهانه انتخاب کنیم.

🔴 تمایز بین دو نوع فومو
مک‌گینیس دو نوع متفاوت از فومو را معرفی می‌کند که تمایزشان برای فهم بهتر این پدیده ضروری است:
۱. فوموی آرزومندانه (Aspirational FOMO): یعنی وقتی تجربه‌ای هیجان‌انگیز یا جالب را کشف می‌کنید، تجربه‌ای که می‌تواند زندگی شما را غنی‌تر کند و پاداش آن در مغز شما دوپامین آزاد می‌کند.
۲. فوموی گله‌ای (Herd FOMO): این نوع بیشتر به ترس از طردشدن از جمع مربوط است و واکنش «جنگ یا گریز» را در شما فعال می‌کند. اگر دیگران تجربه‌‌های جالب و لذت‌بخش دارند و ما در آن غایبیم، سیستم عصبی‌مان ممکن است با واکنش‌هایی نظیر اضطراب، تپش قلب یا تعریق واکنش نشان دهد.

🔴 فوموی آرزومندانه: ابزاری برای شناخت خود
مک‌گینیس توصیه می‌کند که باید به فوموی نوع اول میدان داد و از دومی تا حد امکان فاصله گرفت. فهم درست از فوموی آرزومندانه می‌تواند محرکی مثبت باشد و باعث می‌شود:
• از راحت‌طلبی فاصله بگیریم و به تجربه‌هایی روی بیاوریم که شاید مهم‌ترین لحظات زندگی‌مان باشند.
• بهتر بفهمیم از چه چیزی لذت می‌بریم، چه کاری مهم است و چه کاری ارزش وقت‌گذاشتن دارد.
• دنبال آن نباشیم که رزومهٔ اجتماعی‌مان را با سرگرمی‌ها پر کنیم تا به نظر برسد که خوش می‌گذرانیم.
• ارتباط‌های عمیق‌تری بسازیم و زندگی‌ آگاهانه‌تری را تجربه کنیم.

📌 آنچه خواندید مروری بود بر یادداشت فِیت هیل با عنوان «Your FOMO Is Trying to Tell You Something» که در مجلۀ آتلانتیک منتشر شده است. ترجمۀ کامل این نوشتار با عنوان «ترس شما از جاماندن بیهوده نیست؛ شاید واقعاً جا مانده‌اید» در تاریخ ۲۵ فروردین ۱۴۰۴ و با ترجمۀ بهناز دهکردی در وب‌سایت ترجمان منتشر شده است. برای مطالعۀ متن کامل به وب‌سایت ما سر بزنید.

📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:

B2n.ir/xb7670

@tarjomaanweb


🎯 ترس شما از جاماندن بیهوده نیست؛ شاید واقعاً جا مانده‌اید

🔴 فومو (FOMO: Fear of missing out) چیست؟
«فومو: ترس از جاماندن» احساسی است که ما را مدام نگران می‌کند مبادا انتخاب بهتری برای وقت‌گذرانی وجود داشته باشد و ما آن را از دست داده باشیم؛ یا اینکه دیگران، بدون حضور ما، مشغول خوش‌گذرانی‌اند و ما صرفاً تماشاگریم. این ترس اغلب با حسرتی همراه است که در فضای آنلاین تشدید می‌شود، جایی که مدام به‌دنبال نشانه‌هایی می‌گردیم که تأیید کنند در یک تجربهٔ لذت‌بخش حضور نداشته‌ایم.

🔴 برداشت رایج از فومو و نگاه منفی به آن
در ذهنیت عمومی و منابع روان‌شناسی اغلب به‌عنوان نوعی اختلال رفتاری در نظر گرفته می‌شود:
• آن را با اضطراب، افسردگی و وابستگی افراطی به گوشی‌های هوشمند مرتبط دانسته‌اند.
• می‌تواند توانایی ما را برای حضور کامل در لحظه تضعیف کند و ذهن را دائماً به جای دیگر بکشاند.
• فرد را در چرخه‌ای از مقایسهٔ مداوم با دیگران، نارضایتی مزمن و احساس ناکافی‌بودن گرفتار می‌کند.

🔴 تاریخچه و خاستگاه مفهوم فومو
پاتریک مک‌گینیس، نویسنده و سخنران، کسی است که اصطلاح «ترس از جاماندن» را ابداع کرد؛ اما برخلاف تصور امروز، او این احساس را پدیده‌ای منفی نمی‌دانست. در دوران دانشجویی‌اش از شهری کوچک به دنیایی پر از فرصت‌ها وارد شده بود و همین وفور امکانات او را حیرت‌زده کرده بود. مک‌گینیس می‌خواست همه‌چیز را تجربه کند و از هر دقیقهٔ زندگی‌اش بیشترین بهره را ببرد. از نظر او، فومو نه نشانهٔ کمبود، بلکه نشانهٔ فراوانی بود؛ دلیلی برای باور به اینکه زندگی می‌تواند متنوع‌تر و معنادارتر باشد.

🔴 با گذشت زمان فومو جدی‌تر و منفی‌تر تلقی شد
با گذشت زمان، فومو دیگر آن پدیدهٔ کنایه‌آمیزی نبود که مک‌گینیس در سال ۲۰۰۴ از آن سخن گفت. خودش هم تصور نمی‌کرد که سال‌ها بعد، مردم با چنین جدیتی دربارهٔ «ترس از جاماندن» حرف بزنند. اما جهان واقعاً از آن زمان تغییر کرده است. رسانه‌های اجتماعی به‌شکلی مداوم ما را متقاعد می‌کنند که همواره چیزی را از دست داده‌ایم. از سوی دیگر، فرهنگ رایج بهینه‌سازی و بهره‌وری نیز این باور را تقویت کرده که می‌توانیم زندگی‌مان را به شکلی رضایت‌بخش مدیریت کنیم.

🔴 ظهور مفهوم JOMO (Joy of Missing Out)
در واکنش به فشارهای روانی و اجتماعی ناشی از فومو، در سال‌های اخیر مفهومی تازه پا به عرصه گذاشته است: «جومو یا لذت از دست دادن». برخلاف فومو که با اضطراب و مقایسه همراه است، جومو دعوتی است به دل‌سپردن به تنهایی، آرامش، و انتخاب‌هایی که ریشه در خواست شخصی دارند نه در انتظارات جمعی. این نگاه، نوعی کنش آگاهانه برای کنارزدن اضطراب اجتماعی است. تلاشی برای بازیابی اختیار در تصمیم‌گیری و رهایی از فشارهای دائمی دیده‌شدن و هم‌راستا بودن با جمع.

@tarjomaanweb👇




🎯 آیا کتاب‌‌خواندن نوعی بیماری است؟

🔴 این روزها اگر ببینیم کسی در حال کتاب‌خواندن است تحسینش می‌کنیم. اما همیشه این‌طور نبوده است. در بیشتر تاریخ کتاب‌خواندن کاری خطرناک به حساب می‌آمده است و آدم‌هایی که کتاب دستشان می‌گرفتند مشکوک یا حتی ترسناک به نظر می‌رسیدند.

🔴 سقراط فکر می‌کرد کتاب‌خواندن برای اکثر افراد موجب سردرگمی اخلاقی می‌شود. او برای اشاره به متون مکتوب از کلمۀ «فارماکُن» استفاده می‌کرد. لفظی که هم به‌معنای دارو بود، هم به معنای زهر.

🔴 مناندر، نمایشنامه‌نویس رومی، توصیه‌اش این بود که زن‌ها نباید به کتاب نزدیک شوند. چرا که زنان احساسات قوی و تفکر ضعیفی دارند و کتاب‌ها آن‌ها را مسموم و پریشان می‌کند. منع زنان از خواندن و نوشتن در فرهنگ پدرمآبانۀ آن روزگار بسیار رایج بود.

🔴 توماس مور، صدراعظم مشهور انگلستان، نیز از مخالفان سرسخت کتاب‌خوانی بود. مور می‌گفت کتاب «طاعونی مسری» است که ذهن انسان‌ها را آلوده می‌کند.

🔴 در قرون جدید که رمان، به‌عنوان یک گونۀ ادبی مدرن، رواج پیدا کرد، کتاب‌هراسی نیز ابعاد تازه‌ای به خودش گرفت. ساموئل جانسون می‌گفت رمان‌های رمانتیک، ذهن خواننده را درگیر جزئیات زندگی دیگران می‌کند، بدون آنکه به آن‌ها نشان دهد کار درست چیست. روسو نیز معتقد بود به محض آنکه یک دختر رمانی را باز کند و صفحه‌ای از آن را بخواند، «هبوط» خواهد کرد.

🔴خودکشی چند جوان بعد از انتشار رمان جنجالی گوته، رنج‌های ورتر جوان، این ترس را بیشتر کرد. بااین‌حال علاقۀ مردم به خواندن دم به دم افزایش می‌یافت.

🔴 با افزایش سواد عمومی و ارزان‌شدن کتاب‌، آدم‌های بیشتر و بیشتری توانستند لذت این «طاعون» را بچشند و دیگر هیچ‌وقت آن را کنار نگذاشتند. کتاب‌ها بر تاریخ غلبه کردند، همانطور که بر ما غلبه می‌کنند و تجربه‌ای ورای کنترلمان می‌آفرینند. به همین خاطر است که دوستشان داریم و به همین خاطر است که هراس‌آورند.

📌 آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «کتاب‌ها خطرناک‌اند» این مطلب در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۴ در وب‌سایت ترجمان نیز بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ فرانک فوردی است و علیرضا شفیعی‌نسب آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخه کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وب‌سایت ترجمان سر بزنید.

📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:

B2n.ir/g26737

@tarjomaanweb




🎯 عصر مرفهان بی‌درد به پایان رسیده با «مرفهان دردمند» چه کنیم؟

🔴 به طور سنتی، مرفهان در هر جامعه‌ای، تمایز خودشان را از بقیۀ مردم، در توانایی‌شان برای ‌وقت تلف‌کردن، هدردادن پول به پای تجملات بی‌فایده و تنبلی نشان می‌دادند. اگر بقیه مجبور بودند صبح تا شب کار کنند تا نانی برای خوردن داشته باشند، آن‌ها عمرشان را با تفریح و هنر و مهمانی می‌گذراندند. چنانکه تورستن وبلن، یکی از تیزبین‌ترین تحلیل‌گران نابرابری، نامشان را «طبقۀ تن‌آسا» گذاشته بود.

🔴 وبلن می‌گفت ثروتمندان اصرار دارند طوری رفتار کنند که معلوم شود مجبور نیستند مثل بقیۀ مردم کار و برنامه‌ریزی کنند. به همین دلیل است که لباس‌های ناراحت و دست‌و‌پاگیر می‌پوشند، یا با قاشق چنگال نقره غذا می‌خورند.

🔴 اما «نمایش‌های پرزرق‌و‌برق» دنیای امروز، شکل دیگری دارند. البته هنوز «مرفهان بی‌درد» پیدا می‌شوند، اما حالا اکثر ابرثروتمندان تلاش می‌کنند تا تصویری بسیار «دغدغه‌مند» از خودشان نشان دهند. آن‌ها افتخار می‌کنند که شانزده‌ساعت در روز کار می‌کنند، هفته‌ای یک کتاب جدید می‌خوانند، ورزش روزانه‌شان ترک نمی‌شود و به فکر محیط‌زیست‌اند. آن‌ها شبانه‌روز عرق می‌ریزند تا «دنیا را به جای بهتری» تبدیل کنند.

🔴 الیزابت کارید-هَکِت، نویسنده و روزنامه‌نگاری آمریکایی، نام جدیدی برای آن‌ها انتخاب کرده است: «طبقۀ الهام‌بخش». هکت می‌گوید ابرثروتمندان امروزه در مسابقۀ بی‌پایان «آگاه‌تر بودن، پیشروتر بودن و کارآمدتر بودن» با هم مبارزه می‌کنند.

🔴 اما این نمایش شایسته‌سالاری صرفاً مسئله‌ای فرهنگی نیست، چون نقشی جدی در تثبیت و مشروعیت‌بخشیدن به نابرابری‌های نهادینۀ جامعه دارد. راج چتی، اقتصاددان دانشگاه هاروارد، در محاسبه‌ای نشان داد: احتمال قبولی فرزندان یک‌درصد بالای جامعۀ آمریکا در بهترین دانشگاه‌ها، ۶۷برابر شانس قبولی ۲۰درصد پایین جامعه است. هکت می‌نویسد «این احتمال ۶۷برابری معیاری برای نشان‌دادنِ نابرابری فرصت‌ها برای الهام‌بخش‌بودن در جامعه‌ای نابرابر هم هست.»

🔴 از نظر کارید-هکت، کارکرد این نمایش‌های جدید، به‌شکل دردناکی، شبیه نمایش قبلی است: نشان‌دادن تمایز با بقیه. اگر در مقایسۀ قبلی، ثروتمندان مستقیماً به دارایی‌هایشان فخر می‌فروختند، «طبقۀ الهام‌بخش» نشان می‌دهد که از بقیه «بهتر و شایسته‌تر» است.

🔴 امروز ابرثروتمندان با خودروهای برقی پیشرفته‌شان رفت‌و‌آمد می‌کنند، خودشان را وقف علم و تحقیق و توسعه می‌کنند، غذای ارگانیک می‌خورند، لباس‌هایی می‌پوشند که در زنجیرۀ تولیدشان از کودکان بهره‌کشی نشده باشد، خریدهایشان را در کیسۀ پلاستیکی نمی‌ریزند و برای بچه‌هایشان کتاب می‌خوانند و وقت می‌گذارند. اما یک چیز را نمی‌گویند: برای این زندگیِ «درست» چقدر باید پول داشته باشید؟

📌 آنچه خواندید مروری است بر مقالۀ الیزابت کارید_هکت که با عنوان (The Endless Pursuit of Better) در وب‌سایت هجهاگ ریویو به انتشار رسیده است.

@tarjomaanweb




🎯 هر مشکلی راه‌ حلی دارد، جز حواس‌پرتی

🔴 احتمالاً این موقعیت را شما هم تجربه کرده‌اید: از بالاپایین‌کردن شبکه‌های اجتماعی خسته و آشفته شده‌اید، تصمیم گرفته‌اید از خانه یا شهر بزنید بیرون و هوایی تازه کنید. و وقتی رسیده‌اید پارک یا کنار رودخانه‌ای چادر زده‌اید، خودتان را پیدا می‌کنید که گوشی‌تان را دست گرفته‌اید و ناخودآگاه در شبکه‌های اجتماعی دنبال چیزهای جالب می‌گردید.

🔴 ما در دنیای امروز به‌شکل وخیمی گرفتار حواس‌پرتی هستیم. به تعبیر الیور برکمن، آنقدر حواس‌پرتیم که حتی نمی‌دانیم حواس‌پرتیم. چرا به اینجا رسیدیم؟

🔴 برکمن وقتی این مسئله برایش اهمیت پیدا کرد که دید در کوران مبارزات انتخاباتی آمریکا در سال ۲۰۱۶ که جهان داشت در آتش و خشم می‌سوخت، نزدیک به سه میلیون نفر، برای ۴۴دقیقه در گوشی‌هایشان به دو جوان خیره شده بودند که دور یک هندوانه کش لاستیکی می‌انداختند و آنقدر این کار را ادامه دادند تا بالاخره بعد از ۶۸۶ کِش، هندوانه با کثیف‌کاری فراوانی ترکید. از خودش می‌پرسید: چطور آدم‌ها راضی شده‌اند چنین وقتی بگذارند؟

🔴 وقتی نظراتی که مردم برای آن دو جوان نوشته بودند را مطالعه می‌کرد، به نکتۀ جالبی رسید: خیلی‌ها از اینکه دارند وقت‌شان را اینگونه تلف می‌کنند ناراحت بودند. یکی نوشته بود: «دارم چه بلایی سر زندگی‌م میارم؟»

🔴 حواس‌پرتی تلاشی است برای گریز از تجربۀ دردناک یا کسالت‌باری که در لحظه داریم و گاهی هم واقعاً لازم داریم کمی از واقعیت فاصله بگیریم. شبکه‌های اجتماعی دقیقاً این نیاز را می‌شناسند، و با وعدۀ رساندن ما به «چیزهای جالب‌تر» ضربۀ سهمگینی به ما می‌زنند: آن‌ها توانایی توجه‌کردن را از ما می‌گیرند. بدین‌ترتیب، پس از مدتی دائماً مشغول چیزهایی می‌شویم که دلمان نمی‌خواهد مشغولشان باشیم.

🔴 مشکل اصلی این است که حواس‌پرتی به تدریج قطب‌نمای فکری ما را ما مختل می‌کند. طوری که احساس می‌کنیم دیگر نمی‌دانیم چه چیزهایی مهم است یا چه موضوعاتی بی‌اهمیت است.

🔴 اگر بخواهیم معضلی را شناسایی کنیم و درمانی برایش بیابیم، نیازمند تمرکز هستیم. به شکل تناقض‌باری اگر بخواهیم مشکل حواس‌پرتی‌مان را هم حل کنیم، باید بتوانیم روی آن تمرکز کنیم و این دقیقاً همان نیرویی است که حواس‌پرتی تضعیف می‌کند. برای همین است که بیشتر راه‌حل‌هایی که برای حواس‌پرتی پیشنهاد می‌کنند ناکارامد است. برکمن با کمی ناامیدی می‌گوید، شاید تنها راه‌حل این باشد: بپذیرید که چیز جالب‌تری وجود ندارد.

📌 آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «در بهترين حالت، چهار هزار هفته روی زمين هستيم، پس چرا اين‌همه وقت تلف می‌کنيم؟» که در بیست‌ویکمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. این مطلب در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ در وب‌سایت ترجمان نیز بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ الیور برکمن است و نسیم حسینی آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخه کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وب‌سایت ترجمان سر بزنید.

📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:

B2n.ir/a04328

@tarjomaanweb

ترجمان




🎯 «هرزه‌نگاری فقر» به صدقه می‌انجامد، نه بهبود معضل فقر

🔴 چهرۀ فقر در ذهن عموم مردم چگونه است؟ کودکی کثیف که تکه‌نانی خشک به دندان می‌کشد و مگس‌ها اطراف صورتش پرسه می‌زنند. رسانه‌ها و خیریه‌ها وقتی از فقر حرف می‌زنند، معمولاً چنین تصویری را نشان می‌دهند و از ثروتمندان می‌خواهند، با کمک‌های کم یا زیاد خودشان به حل مشکل فقرا بشتابند. در نگاه اول، این کار مصداق انسان‌دوستی و نیکوکاری است، اما استمرار چنین روشی به پدیده‌ای منجر می‌شود که به آن «هرزه‌نگاری فقر» می‌گویند.

🔴 هرزه‌نگاری فقر داستانی تأثربرانگیز و احساسی از یک بحران شخصی تعریف می‌کند که به‌راحتی حل می‌شود: «کمک مادی». به‌این‌ترتیب یکی از پیچیده‌ترین تجارب انسانی، به چیزی ساده، مصرف‌پذیر و سرراست تقلیل می‌یابد.

🔴 خیریه‌ها اگر به‌درستی مدیریت شوند، می‌توانند تأثیرات شگرفی در بهبود زندگی فقرا بگذارند، اما درعین‌حال ایدئولوژی خطرناکی را هم تداوم می‌بخشند که شاید ضرر آن بیش از سودش باشد: در این نگاه، فقرا حس می‌کنند وابستگانی بیچاره هستند و خیّرینِ ثروتمند خودشان را منجی آن‌ها می‌پندارند. هیچ حرفی از این موضوع به میان نمی‌آید که چطور می‌شود فقرا را توانمند ساخت یا گام‌به‌گام کمکشان کرد تا توانایی ذاتی خود را درک کنند.

🔴 دایانا جورج، محقق فقر و نابرابری، می‌گوید: «در چنین تصویری، فقرْ کثافت است و ژندگی و بیچارگی». اما واقعیت چیز دیگری است. فقر «چهره‌های زیادی» به خود می‌گیرد و «شبیه هیچ‌چیز خاصی نیست».

🔴 کتاب جدیدی با عنوان "کمک آسیب‌زاست" توضیح می‌دهد که فقرا و کسانی که به آن‌ها کمک می‌کنند، نگاه خیلی متفاوتی نسبت به فقر دارند. خیرین معمولاً فقر را رنج جسمی و فقدان منابع مادی می‌دانند، حال‌ آنکه فقرا وضعیت خود را با توصیفاتی روان‌شناختی و احساسی توضیح می‌دهند. فقر از نگاه آن‌ها یعنی شرم، فرودستی، ناتوانی، خواری، ترس، بیچارگی، انزوای اجتماعی و محرومیت از حق صحبت و ابراز وجود.

🔴 مشکل دیگر آن است که «هرزه‌نگاری فقر» حالتی رقابتی پیدا می‌کند. هر خیریه‌ای می‌خواهد اثبات کند که در حال کمک به «مستحق‌ترین افراد» است تا بتواند کمک‌های بیشتری را جذب کند.

🔴 هرزه‌نگاری فقر قلب‌هایمان را به درد می‌آورد تا برای تبدیل‌کردن دنیا به جایی بهتر، قدم کوچکی برداریم. این قدم‌های کوچک نه اشتباه است، نه بی‌تأثیر، اما به این شرط که احساس نکنیم با کمک به خیریه‌ها قهرمان حل مشکل فقرا شده‌ایم. فقر پیچیده و چندبعدی است و بدون اندیشیدن به عدالت اقتصادی و اجتماعی، هیچ تغییر پایداری در وضع محرومان به وجود نخواهد آمد.

📌 آنچه خواندید مروری کوتاه است بر مطلب «هرزه‌نگاری فقر: خیریه‌ها چگونه پیچیدگی مسئلۀ فقر را نادیده می‌گیرند؟» که در نوزدهمین شمارۀ مجلۀ ترجمان علوم انسانی منتشر شده است. این مطلب در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ در وب‌سایت ترجمان نیز بارگذاری شده است. این مطلب نوشتۀ امیلی رونیگ است و علیرضا شفیعی‌نسب آن را ترجمه کرده است. برای خواندن نسخه کامل این مطلب و دیگر مطالب ترجمان، به وب‌سایت ترجمان سر بزنید.

📌 ادامۀ مطلب را در لینک زیر بخوانید:

B2n.ir/fu8163

@tarjomaanweb

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.