🌱#فرشته
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/tabibe_hazegh/34762
#قسمت_شصتوشش
همینکه دخترک میخواد لب باز کند وبه شکایت بپردازد توسط لب های داغ کیارش قفل میشود به چشمان خمار کیارش زل میزند نفس را در سینه حبس کرده بود ضربان قلبش دوبرابر شده بود و محکم میکوبید
دستانش را دور گردن کیارش گره میزند وخود را در اغوشش رها میکند
با صدایی که نزدیک تر میشد به سرعت از هم جدا میشوند دخترک با اضطراب و تشویش نگاهی به تن برهنه اش میاندازد و لب میزند
-ای وای کیارش منو ببین لباس تنم نیست حالا چیکار کنم !الان اینجوری منو ببینن که….
کیارش به سرعت تیشرت خود درمیاورد وبه سمتش میگیرد و زمزمه میکند
-بیا واسه منو بپوش من لباس زیرم هست
به سرعت لباسی که براش بزرگ بود را به تن میکند که همان لحظه منیژه خانم در چهارچوب قرار میگیرد ورو به کیارش لب میزند
-سلام اقا مهمون دارین؟!
-مهمون؟! کیه ؟!
-نیکا خانم
باشنیدن اسم نیکا چشمان دخترک به سمت کیارش میچرخد
با دیدن چهره ی سرخ شده و فک قفل شده اش ته دلش فرو میریزد
شک وتردید به قلبش هجوم میبرد تک تک افکار بدی که در ذهنش نقش میبندد را رد میکند
حقیقتی که برایش پنهان مانده بود گلویش را میفشرد و ازارش میداد
با ترس و دودلی نزدیک تر میشود و دست یخ زده اش را روی بازوی کیارش میگذارد و با صدایی خیلی ارام لب میزند
-نیکا کیه ؟!
با چرخیدن ناگهانی سر کیارش و دیدن چهره ی برزخی اش از سوال خود پشیمان میشود با سکوت به دو مردمک غرق در خون کیارش خیره میشود که دستانش کشیده میشود و به دنبال کیارش حرکت میکند صدای پراز حرص وعصبی اش را میشنود
-بیا تا اشنات کنم … یکی از فامیلامونه !!
به سرعت از بین درخت ها باغچه ها عبور میکنند هنوز علت این بهم ریختگی کیارش را نفهمیده بود ولی میدانست مسببش همان مهمان ناخوانده باشد
وقتی به حیاط جلوی در میرسند چشمانش به دختری قدبلند و جذابی میافتد که با غروربه ساک کوچک چرخدارش تکیه داده بود
از دیدن نیکا حس حسادت بدی در دلش میافتد
از نگاه های هرز نیکا به سمت کیارش باخبر میشود حس تنفر در دلش با هر قدم که نزدیک تر میشدن بیشتر میشود
وقتی به یک قدمی نیکا میرسند به سرعت تکیه از ساکش میگیرد و به سمت کیارش پرواز میکند واورا در اغوش میگیرد
دستانش از دستان کیارش رها میشود
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
به زور جلوی خودش را میگیرد تا حرفی به زبان نیاورد
از وقیح وجلف بودن نیکا به مرز ستوه میاید
وقتی از اغوش کیارش بیرون میاید تازه متوجه ی هانیا میشود
از سر تا پای دخترک را رصد میکند و با نگاه سراسر تحقیر امیزی لب میزند
-عه کیارش جان معرفی نمیکنی ؟ نگفته بودن که مهمون داری؟!
صدای محکم و جدی کیارش بلند میشود
-نیکا واسه چی اومدی ؟!
-وا…! کیارش نکنه یادت رفته که همیشه سال نو میام اینجا پیشت !…
-مامان وبابات کجان؟!
-اهان واسه این عصبی شدی عزیزم ؟!
اوناهم روز سال نو میان فقط من خواستم یه هفته زودتر بیام پیشت که …
ا ااا کیارش؟!
چرا مهمونتو معرفی نمیکنی هان!
با پرویی ورفتار های جلف خودش برای معرفی پیش قدم میشود و دستان ظریف و سفیدش را مقابل هانیا میگیرد ولب میزند
-سلام عزیزم من نیکا هستم !نامزد سابق کیارش!!!
و…والبته دختر عموش!!
در دلش جنگی بر پا میشود .. دختر مقابلش را رقیب قهاری میبیند که برای دوباره بدست اوردن کیارش دندون تیز کرده است
از شنیدن اینکه زمانی با کیارش رابطه داشته ونامزد بودن حس ناامیدی بر دلش سایه میاندازد
اما به هیچ قیمتی حاضر نبود خود را تسلیم وبازنده ی میدان کند باید از عشق پاکی که ایجاد شده بود محافظت میکرد و حد وحدود را برای نیکا مشخص میکرد
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/tabibe_hazegh/34762
#قسمت_شصتوشش
همینکه دخترک میخواد لب باز کند وبه شکایت بپردازد توسط لب های داغ کیارش قفل میشود به چشمان خمار کیارش زل میزند نفس را در سینه حبس کرده بود ضربان قلبش دوبرابر شده بود و محکم میکوبید
دستانش را دور گردن کیارش گره میزند وخود را در اغوشش رها میکند
با صدایی که نزدیک تر میشد به سرعت از هم جدا میشوند دخترک با اضطراب و تشویش نگاهی به تن برهنه اش میاندازد و لب میزند
-ای وای کیارش منو ببین لباس تنم نیست حالا چیکار کنم !الان اینجوری منو ببینن که….
کیارش به سرعت تیشرت خود درمیاورد وبه سمتش میگیرد و زمزمه میکند
-بیا واسه منو بپوش من لباس زیرم هست
به سرعت لباسی که براش بزرگ بود را به تن میکند که همان لحظه منیژه خانم در چهارچوب قرار میگیرد ورو به کیارش لب میزند
-سلام اقا مهمون دارین؟!
-مهمون؟! کیه ؟!
-نیکا خانم
باشنیدن اسم نیکا چشمان دخترک به سمت کیارش میچرخد
با دیدن چهره ی سرخ شده و فک قفل شده اش ته دلش فرو میریزد
شک وتردید به قلبش هجوم میبرد تک تک افکار بدی که در ذهنش نقش میبندد را رد میکند
حقیقتی که برایش پنهان مانده بود گلویش را میفشرد و ازارش میداد
با ترس و دودلی نزدیک تر میشود و دست یخ زده اش را روی بازوی کیارش میگذارد و با صدایی خیلی ارام لب میزند
-نیکا کیه ؟!
با چرخیدن ناگهانی سر کیارش و دیدن چهره ی برزخی اش از سوال خود پشیمان میشود با سکوت به دو مردمک غرق در خون کیارش خیره میشود که دستانش کشیده میشود و به دنبال کیارش حرکت میکند صدای پراز حرص وعصبی اش را میشنود
-بیا تا اشنات کنم … یکی از فامیلامونه !!
به سرعت از بین درخت ها باغچه ها عبور میکنند هنوز علت این بهم ریختگی کیارش را نفهمیده بود ولی میدانست مسببش همان مهمان ناخوانده باشد
وقتی به حیاط جلوی در میرسند چشمانش به دختری قدبلند و جذابی میافتد که با غروربه ساک کوچک چرخدارش تکیه داده بود
از دیدن نیکا حس حسادت بدی در دلش میافتد
از نگاه های هرز نیکا به سمت کیارش باخبر میشود حس تنفر در دلش با هر قدم که نزدیک تر میشدن بیشتر میشود
وقتی به یک قدمی نیکا میرسند به سرعت تکیه از ساکش میگیرد و به سمت کیارش پرواز میکند واورا در اغوش میگیرد
دستانش از دستان کیارش رها میشود
#همراهان گرامی کانال VIP ما در انتهای صفحه معرفی شده حتما عضو بشید فوق العادس
به زور جلوی خودش را میگیرد تا حرفی به زبان نیاورد
از وقیح وجلف بودن نیکا به مرز ستوه میاید
وقتی از اغوش کیارش بیرون میاید تازه متوجه ی هانیا میشود
از سر تا پای دخترک را رصد میکند و با نگاه سراسر تحقیر امیزی لب میزند
-عه کیارش جان معرفی نمیکنی ؟ نگفته بودن که مهمون داری؟!
صدای محکم و جدی کیارش بلند میشود
-نیکا واسه چی اومدی ؟!
-وا…! کیارش نکنه یادت رفته که همیشه سال نو میام اینجا پیشت !…
-مامان وبابات کجان؟!
-اهان واسه این عصبی شدی عزیزم ؟!
اوناهم روز سال نو میان فقط من خواستم یه هفته زودتر بیام پیشت که …
ا ااا کیارش؟!
چرا مهمونتو معرفی نمیکنی هان!
با پرویی ورفتار های جلف خودش برای معرفی پیش قدم میشود و دستان ظریف و سفیدش را مقابل هانیا میگیرد ولب میزند
-سلام عزیزم من نیکا هستم !نامزد سابق کیارش!!!
و…والبته دختر عموش!!
در دلش جنگی بر پا میشود .. دختر مقابلش را رقیب قهاری میبیند که برای دوباره بدست اوردن کیارش دندون تیز کرده است
از شنیدن اینکه زمانی با کیارش رابطه داشته ونامزد بودن حس ناامیدی بر دلش سایه میاندازد
اما به هیچ قیمتی حاضر نبود خود را تسلیم وبازنده ی میدان کند باید از عشق پاکی که ایجاد شده بود محافظت میکرد و حد وحدود را برای نیکا مشخص میکرد
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025