«گر نگفتم این بگویم نیز
در میانراه ایستادهام،
یا که در آخر، نمیدانم،
لیکن این دانم که بیتردید
قصّه تا اینجاش، اینجایی که من خواندم
قصّۀ بیهودهتر بیهودگیها بود.
لعنتآغازی، سراپا نکبتی منفور.
گاهکی شاید یکی رؤیائکی شیرین،
بیشتر اما
قالبِ کابوس گُنگی خالی از مفهوم.
بیهوا تصویر تاری، کارِ دستی کور،
دوزخ، امّا سرد
وز بهشتِ آرزوها دور...»
- از دفتر شعر "دوزخ، امّا سرد"، مهدی اخوان ثالث، سرودۀ نخست.
@startreatments
در میانراه ایستادهام،
یا که در آخر، نمیدانم،
لیکن این دانم که بیتردید
قصّه تا اینجاش، اینجایی که من خواندم
قصّۀ بیهودهتر بیهودگیها بود.
لعنتآغازی، سراپا نکبتی منفور.
گاهکی شاید یکی رؤیائکی شیرین،
بیشتر اما
قالبِ کابوس گُنگی خالی از مفهوم.
بیهوا تصویر تاری، کارِ دستی کور،
دوزخ، امّا سرد
وز بهشتِ آرزوها دور...»
- از دفتر شعر "دوزخ، امّا سرد"، مهدی اخوان ثالث، سرودۀ نخست.
@startreatments