ما توی مدرسه چون بیشتر فامیلیها شبیه همدیگه ست، همه افراد رو بااسم پدر صدا می کردیم. مثلا ۱۰ تا فاطمه رحیمی داشتیم بعد با اسم پدراشون صداشون می زدیم، مثلا یوسف!! بعد ی بار توی خونه طبق عادت به مامانم، درحالیکه بابامم نشسته بود، گفتم مامان فردا میخوام عباسقلی رو دعوت کنم بیاد خونمون!! یهویی بابام کپ کرد. برگشت گفت دختره ی ... عباسقلی دیگه کیه؟ منم گفتم دوستمه😂 بنده خداها حسابی هنگ کرده بودن. یه هفته طول کشید تا فهمیدن چی به چیه 😂😂😩