اولین شوک فرهنگیم در خارجه وقتی بود که تازه از ایران رفته بودم، حدود بیست دو سه سالم بود، ساختمونی که توش زندگی می کردم همه جز من آلمانی و دانشجو اینا بودن (خارج آلمان) بعد شبا گاهی جمع می شدیم بازی می کردیم.
یکی از این شبا یکی از دخترا وسط بازی یهو زد زیر گریه و گفت که هوم سیک شده و افسرده است و اینا ... من به عادت ایران توقع داشتم بغلش کنیم، ما هم از مشکلاتمون بگیم، حرف بزنیم ... ولی همه اتوماتیک بلند شدن و در سکوت اتاق رو ترک کردن، من همینجوری مونده بودم.
به رفیق المانیم گفتم چی شد؟
گفت هیچی زمان و فضا نیاز داشت دیگه! تنهاش گذاشتیم!
من پشم بود که ازم می ریخت، گفتم یعنی چی؟ وقتی یه نفر دلتنگه که تنهاش نمی ذارن! گفت چرا خودش گفت وااا خوب ما که بهش نزدیک نیستیم!!!
اونجا من درسشو نگرفتم ... الان که ۱۳ سال گذشته یاد گرفتم که اروپایی ها از فقر شدید همدلی رنج می برن.
البته کشور به کشور فرق می کنه ... ولی بازم با توجه به فرهنگ ما چنین اتفاقی نزدیک به غیر ممکنه، حتما در چنین شرایطی آدما بیشتر به هم می چسبن، یکی مسخره بازی در میاره، یکی چایی می ذاره، یکی خودشو بدبخت تر جلوه می ده ... خلاصه هرکس یه کاری می کنه.
الان یاد گرفتم که تو اروپا منم و مشکلاتم. و اگه کمک نخوام هیچکس نمیاد!
اخلاقای بد زیاد داریم ولی واقعا یه سری چیزامونم خیلی خوبه ....
ما ملت همدرد و همدلی هستیم.
بوس به خودمون
@sirnews2