تا به دامانِ تو ما دست تولا زدهایم
به تولایِ تو بر هر دو جهان پا زدهایم
تا به کویِ تو نهادیم صنم رویِ نیاز
پشتِ پا بر حرم و دِیر و کلیسا زدهایم
در خورِ مستیِ ما رطل و خُم و ساغر نیست
ما از آن باده کشانیم که دریا زدهایم!
همه شب از طربِ گریهی مینا، من و جام
خنده بر گردشِ این گنبدِ مینا زدهایم
نشوی غافل از اندیشهی شیدایی ما
گرچه زنجیر به پایِ دل شیدا زدهایم
تا نهادیم سر اندر قدمِ پیرِ مغان
پای بر فرقِ جم و افسر دارا زدهایم
جایِ دیوانه چو در شهر ندادند، #هما
من و دل چند گهی خیمه به صحرا زدهایم
#همای_شیرازی
کانال اشعار مولانا حافظ سعدی👇
@sd_bl