راهی برای انسانیتر دیدن انسان،
بحران آبژکتیونگری و آبژکتیوسازی:
هرچند که دانشمندان در حوزهی ساینتیفیک، تلاش میکنند هرچه بیشتر متدولوژیای خلق کنند که بیشتر "واقعیت" را به صورت یک مسئلهی آبژکتیو مورد بررسی قرار دهد و به دیتا برساند (این یعنی چه؟ یعنی دانشمندان بوسیله یک روششناسی تئوریک که دارای چهارچوبهای خاصیه، تلاش بر این دارند که واقعیتِ خنثی، همانطور که هست و خالصی را تبدیل به عدد و رقم یا فرموله یا قانون و نظریه کنند) انسانشناسان از نیمهی دوم ۱۹۰۰ مسئلهی آبژکتیویتی را به بحث جدی گذاشتند و زیرسوال بردند و به این مسئله اعتراف کردند که حتی دقیقترین مشاهدات نیز همواره یک مشاهدهاست که از سمت یک یا چند مشاهدهگر صورت گرفته و نبود تفسیر و ذهن تصویرگر، در تمامی پژوهشات، مسئلهای غیرممکن است و بهترین نوع توصیف برخورد ما با واقعیت، نوعی تفسیرگراییست. به عبارتی هرمشاهدهگری، با هرمتدولوژی یا بی هر متدولوژی، امکان رسیدن به یک واقعیت خالص و آبژکتیو را ندارد بلکه تنها به یک واقعیت تفسیری دست پیدا میکند.
از این رو، انسانشناسان، با منعطف کردن روشها و به رسمیت شناختن تفسیری بودن همیشگی ارتباط مشاهدهگر با واقعیت، تلاش کردند همواره تا جای ممکن، در تحقیقات انجام شده، به اینکه چطور تفسیر میکنند بها بدهند، همواره این مسئله را بیان کنند و در مقالات، به دنبال فرموله کردن و نظریه کردن آنچه که در نهایت بدست میآید نروند چرا که از شکل تفسیری خود خارج میشود.
بنابراین آنچه که انسانشناس تولید میکند، نوعی آگاهیست که ادعایی برحسب آبژکتیو بودن این آگاهی و دانش ندارد بلکه براین اصل هوشیار است که چطور آگاهی تولید شده توسط او، مسئلهای تفسیر شدهاست.
بسیاری از افراد عنوان میکنند که انسانشناسی، علمیترین حوزهی علوم انسانی و غیرعلمیترین حوزهی علماست چرا که همواره دانشی که تولید میکند، نه برای اثبات و یا تائید یک فرضیه هستند بلکه برای پاسخ به سوالاتی هستند که میتوان نسبت به انسان داشت. سوالی که خود نوعی تفسیر است، جوابی که به آن داده میشود نوعی تفسیر خواهد بود و توضیح آن نیز تفسیری خواهد بود و انسانشناس بجای اصرارورزی بر حذف تفسیر، آن را دقیقا نمودی و دلیلی برانسان بودن میشمارد و تلاش نمیکند آن را همچون صورت مسئلهای پاک شده عرضه کند.
این نوع نگاه به ما کمک میکند با آنچه که از واقعیت میدانیم، نه همچون یک دیتای آبژکتیو و نزدیک به واقعیت، بلکه همچون توضیحی تفسیری از آنچه مشاهده کردهایم یاد کنیم، جای خطا را همواره باز بگذاریم و این مسئله را به رسمیت بشناسیم که تفاسیر میتوانند متنوع باشند و همزمان تفاسیر زیادی از واقعیت، بنظر درست برسند و اصراری بر یکتا بودن واقعیت و برداشتهای ما از آن نباشد.
مطالعهی بیشتر: بحران آبژکتیویتی در انسانشناسی
برای دیدن: برعلیه جهان شمولی: چه چیزی ما را انسان میکند؟
بحران آبژکتیونگری و آبژکتیوسازی:
هرچند که دانشمندان در حوزهی ساینتیفیک، تلاش میکنند هرچه بیشتر متدولوژیای خلق کنند که بیشتر "واقعیت" را به صورت یک مسئلهی آبژکتیو مورد بررسی قرار دهد و به دیتا برساند (این یعنی چه؟ یعنی دانشمندان بوسیله یک روششناسی تئوریک که دارای چهارچوبهای خاصیه، تلاش بر این دارند که واقعیتِ خنثی، همانطور که هست و خالصی را تبدیل به عدد و رقم یا فرموله یا قانون و نظریه کنند) انسانشناسان از نیمهی دوم ۱۹۰۰ مسئلهی آبژکتیویتی را به بحث جدی گذاشتند و زیرسوال بردند و به این مسئله اعتراف کردند که حتی دقیقترین مشاهدات نیز همواره یک مشاهدهاست که از سمت یک یا چند مشاهدهگر صورت گرفته و نبود تفسیر و ذهن تصویرگر، در تمامی پژوهشات، مسئلهای غیرممکن است و بهترین نوع توصیف برخورد ما با واقعیت، نوعی تفسیرگراییست. به عبارتی هرمشاهدهگری، با هرمتدولوژی یا بی هر متدولوژی، امکان رسیدن به یک واقعیت خالص و آبژکتیو را ندارد بلکه تنها به یک واقعیت تفسیری دست پیدا میکند.
از این رو، انسانشناسان، با منعطف کردن روشها و به رسمیت شناختن تفسیری بودن همیشگی ارتباط مشاهدهگر با واقعیت، تلاش کردند همواره تا جای ممکن، در تحقیقات انجام شده، به اینکه چطور تفسیر میکنند بها بدهند، همواره این مسئله را بیان کنند و در مقالات، به دنبال فرموله کردن و نظریه کردن آنچه که در نهایت بدست میآید نروند چرا که از شکل تفسیری خود خارج میشود.
بنابراین آنچه که انسانشناس تولید میکند، نوعی آگاهیست که ادعایی برحسب آبژکتیو بودن این آگاهی و دانش ندارد بلکه براین اصل هوشیار است که چطور آگاهی تولید شده توسط او، مسئلهای تفسیر شدهاست.
بسیاری از افراد عنوان میکنند که انسانشناسی، علمیترین حوزهی علوم انسانی و غیرعلمیترین حوزهی علماست چرا که همواره دانشی که تولید میکند، نه برای اثبات و یا تائید یک فرضیه هستند بلکه برای پاسخ به سوالاتی هستند که میتوان نسبت به انسان داشت. سوالی که خود نوعی تفسیر است، جوابی که به آن داده میشود نوعی تفسیر خواهد بود و توضیح آن نیز تفسیری خواهد بود و انسانشناس بجای اصرارورزی بر حذف تفسیر، آن را دقیقا نمودی و دلیلی برانسان بودن میشمارد و تلاش نمیکند آن را همچون صورت مسئلهای پاک شده عرضه کند.
این نوع نگاه به ما کمک میکند با آنچه که از واقعیت میدانیم، نه همچون یک دیتای آبژکتیو و نزدیک به واقعیت، بلکه همچون توضیحی تفسیری از آنچه مشاهده کردهایم یاد کنیم، جای خطا را همواره باز بگذاریم و این مسئله را به رسمیت بشناسیم که تفاسیر میتوانند متنوع باشند و همزمان تفاسیر زیادی از واقعیت، بنظر درست برسند و اصراری بر یکتا بودن واقعیت و برداشتهای ما از آن نباشد.
مطالعهی بیشتر: بحران آبژکتیویتی در انسانشناسی
برای دیدن: برعلیه جهان شمولی: چه چیزی ما را انسان میکند؟