#ضربهی_عشق
#پارت۷۵۰
پرش به قسمت اول👇
https://t.me/c/1157334770/55933طاهر: دستم بهت برسه میکشمت.. خواهر بیچاره ی من رو مظلوم
گیر آوردی... درسته
جلوی خودش هیچی نگفتم ولی دلیل نمیشه که سواستفاده کنی
میخواد سوار ماشین بشه که طاهر میگیرتش و مچسبونتش به
کاپوت ماشین
--------------
طاهر با خشم میگه: چرا اذیتش میکنی سروش؟
دست طاهر رو از یقه اش جدا میکنه و با تعجب میگه: دیوونه
شدی طاهر.. مشتتم که
زدی دیگه چته؟
طاهر: آره.. از دست تو.. دلم واسه ی ترنم میسوزه وقتی میبینم
اینجور بهش زور میگی و
آزارش میدی
همه ی دنیامه... خودت هم-
طاهر این حرفا چیه؟... ترنم زن من بوده... االن هم عشقمه..
خوب میدونی که خودش هم هنوز دوستم داره
بدون اینکه به طاهر اجازه حرف زدن بده دستی به صورتش
میکشه و با حرص میگه: انگار
نه انگار که ترنم یه روزی زنم بوده
طاهر: اذیتش نکن سروش
-من دوستش دارم... نمیخوام اذیتش کنم
طاهر: حتی اگه شوهرشم باشی باز حق نداری آزارش بدی اون به
اندازه ی کافی سختی
کشیده... برخالف میلش مجبورش نکن که کاری رو انجام بده
زمزمه وار میگه: باشه
طاهر دستش رو روی شونه ی سروش میذاره و میگه: خودت هم
خوب میدونی که دلم
میخواد تو شوهر ترنم باشی
لبخندی میزنه و میگه: میدونم طاهر و ممنونت هم هستم که خیلی
جاها میذاری خودم رو
به ترنم نشون بدم.. میدونم امشب راه رو برای من باز گذاشتی تا
بتونم از ترنم دفاع کنم
طاهر فقط مهربون نگاش میکنه
رو متوجه ی خودم دیدم-
راحت میتونستی جلوی عمو و پدربزرگت واستی اما وقتی نگاهت
فهمیدم که میخوای راه رو برام باز کنی
طاهر: فکر نمیکردم اینجوری بشه؟
طاهر چنان بد نگاش میکنه که سرش رو پایین میندازه-
یعنی ترنم واقعا یه بچه ی نامشروعه
طاهر: مگه مهمه؟
بدون مکث میگه: معلومه که نه.. فقط خودش رو میخوام
طاهر: پس دیگه در این مورد حرفی نشنوم
_آخه از بابات انتظار نداشتم
طاهر زمزمه میکنه: من هم همینطور... بیشتر از بابام از عمو و-
آخه از بابات انتظار نداشتم
پدربزرگم هم انتظار نداشتم
هستن-
معذرت میخوام که این حرف رو میزنم ولی خیلی آدمای پستی
طاهر: سروش
واقعیت رو گفتم... نباید با ترنم اون طور برخورد میکردن
طاهر: خیلی برام سخت بود که بخوام ساکت بشینم ولی از یه
طرف دلم میخواست تو یه
خورده حرف بزنی تا ترنم بفهمه که باورش داری از یه طرف هم
باالخره اونا بزرگترم بودن و
در حق من بد نکرده بودن نمیتونستم بهشون بی احترامی کنم... اگه
تو نبودی صد در صد
خیلی از کارا خرابتر میشد.. نزدیک بود همون اول مهمونی
خرابکاری کنم و برم با اون حاج
خانمای خاله زن یه دعوای حسابی راه بندازم
لحظه میترسیدم که مونا و-
بیخیال رفیق.. امشب هم گذشت و همه مون خالص شدیم.. هر
پدرت و طاها بیان
طاهر: به روح ترانه قسمشون داده بودم که نزدیک ترنم نشن... از
این عمو و پدربزرگم غافل شده بودم...
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade