در ستایش "زندگی"
✍#علیصاحبالحواشی
این نشست ذوقی و وَجدِ زندهیاد نصرتکریمی با ساز و تصنیف طبعلطیف شریفمردی چون همایون خرم، و آن تصنیف دلانگیزش "ساغرم شکست ای ساقی"، باید مربوط به سالهای آخر جنگ باشد، همان اوقات که من در جنگ بودم.
بیگانه با این اذواق نبودم، که پدرم هم چنین محفلهای ذوقی داشت، اما در آن ایام در حالوهوای دیگری بودم.
مجاهدین خلق که با حمایت ارتش صدامحسین حمله آوردند، وصیتنامهام را نوشتم، دادم به فرماندهی قرارگاه و گفتم برای کمک به کرمانشاه میروم. گفتند سرخود نمیتوانی! گفتم بنویسید تمرد کرد و رفت!
برای "ایران" نمیجنگیدم، برای "اسلام" میجنگیدم، و هیچ کم نگذاشتم از جانفشانی. وصیتم خوشخیال نبود، کمابیش بدبینانه به اوضاع انقلاب بود، اما حتی از دوردستهای خیالم هم نمیگذشت که به چه کثافت پرشقاوتی قرار است برسیم!
حیات اجتماعی، عروتیزِ زندهباد/مردهباد نیست، "عقیده و جهاد" دروغینی هم که به حسینابنعلی بستهاند نیست، همانیست که مردمِ همهجای زمین در همه تاریخ کرده و میکنند:
گفته بودم زندگی زیباست.
گفته و ناگفته، ایبس نکتهها کاینجاست.
آسمانِ باز؛
آفتابِ زر؛
باغهایِ گل؛
دشتهای بی در و پیکر؛
سر برون آوردنِ گل از درونِ برف؛
تابِ نرمِ رقصِ ماهی در بلورِ آب؛
بویِ عطر خاک بارانخورده در کُهسار؛
خواب گندمزارها در چشمهی مهتاب؛
آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق ورزیدن؛
در غم انسان نشستن؛
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن؛
کار کردن، کار کردن؛
آرمیدن؛
چشم اندازِ بیابانهای خشک و تشنه را دیدن؛
جرعههایی از سبو، تازهآبی پاک نوشیدن؛
(
از منظومه "آرشکمانگیر" - سیاوش کسرایی)
"ایدئولوژیها" خیالهایی شیطانیاند، که در قعر جهنمِ خیالات رویند. مصداق "شَجَرَةُ ٱلزَّقُّومِ"اند که قرآن گوید: تَخۡرُجُ فِيٓ أَصۡلِ ٱلۡجَحِيمِ، طَلۡعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ ٱلشَّيَٰطِينِ [در بیخ دوزخ رویند، شاخههایش بهسان سر اهریمنان است!] و آنگاه به "زندگیها" هجوم میآورند، به ویرانگری و تبهکاری تا جنایت.
"ایدئولوژیِ" خمینی از این نظر هیچ کم از مالِ لنین نداشت، ما فریب ردای متدینانهاش را خوردیم! نمیدانستیم دینِ خمینی کمترین انطباقی با تصوری که ما از "دین" داشتیم نداشت. گمان میکردیم "دین" از برای "اخلاق" و بهروزی است، نمیدانستیم که دینِ خمینی هرچه بود، اخلاق نداشت، بلکه بکلی ضداخلاقی بود؛ دشنهی "هویتفرقهای" بود، آخته برای دریدنِ زندگیها...! و چنین نیز کرد.
امروز دیدم آقای امید فراغت نوشتهاند:
"ملتایران حواسشان باشد یک زندگی به امثال مهسا، نیکا، سارینا، کیانپیرفلکها و ...بدهکارند!" دیگران خود دانند، اما من این دِین به گُرده دارم.
عجبم میآید از عتاب برخی اهلفضل که همچنان بر همان "هویتفرقهای" پای میفشرند، و درحال جیرهخوار ایننکبت ولایی نیز نیستند!
مسلمانی؟ باش! اما حق نداری مسلمانیات را بر سر مردمی بکوبی، که یا دیگر مسلمان نیستند یا به شیوه شما "مسلمان" نیستند! مردم حقزندگی دارند، ولو به شیوه نامسلمانی، بل کافری!
مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی، مسلمانی
از این آیینِ بیدینان، پشیمانی! پشیمانی!
چقدر برخی وجدانهای اخلاقی، خفته در خواب گراناند! و چقدر مرگ خوبست که حیات اجتماعی را مدام نو میکند. اگر مرگ نبود، طبایع متجاسر، "زندگی" را میکشتند، در خیال سروریها و حاکمیتها، به تلبیس "حیاتطیبه"!
حیاتطیبه ارزانی خودتان، بگذارید مردم "زندگی" کنند!
کانال نویسنده