#بلور_تنت
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/52148
#قسمت_اول
پله هارو دو تا دوتا طی کردم اینقدر تند اومدم که به پله آخری نرسیده پام پیچ خورد افتادم پایین از درد اخمام تو هم رفت..
اه ترگل مثل آدم که پله هارو نمیای پایین وقتی سه چهارتایی بپری معلومه که با پوز میخوری زمین دختره خنگ..
سعی کردم بلندشم به کمک پله آخری بلند شدم..
یخورده درد میکرد..
لنگون لنگون خودمو رسوندم تو آشپزخونه..
صدای بم و نگران بابا مهرابم از پشت سرم بلند شد باعث شد سرجام میخکوب بشم:پات چیشده ترگل؟؟
هین خدایا امان از اون روزی که بابام ببینه یه جاییم یه طوری شده زمین و زمانو بهم میدوخت..
لبمو گاز گرفتم و برگشتم سمتش..
آبروهای پهنش توهم گره خورده بود..
لبخندی زدم به چهره نگرانش:چیزی نیست باباجونم..چیزه..پله آخری رو داشتم میومدم پایین که پام سرخورد پام پیچ
خورد..
اخماش بیشتر در هم شد با تاسف سری تکون داد و اومد کنارم در حالی که زیر بغلمو گرفته بود و کمکم میکرد برم تو
آشپزخونه سرزنشم میکرد..
_از بس این پله ها رو چندتا چندتا میای پایین اینطوری میشه خودم چندبار دیدم با چه روشی میای پایین..یا از نرده راه
پله سر میخوری تا پایین یا اینکه سه چهارتایی طی میکنی پله ها..نکن دخترم آخرش تو بابا مهرابتو دق میدی..
منو نشوند رو صندلی و خودشم کنارم نشست..
اخمامو تو هم کشیدم:خدانکنه دشمنات دق کنن به حق پنج تن بابای خوشتیپ من..
از حرفم لبخند محوی اومد رو لباش تظاهر کرد که ازم دلخوره نگاشو به طرفین دوخت همیشه اینطور بود از دستم شاکی
بود..
میشد اما زود فراموش میکرد،یخورده دلخوریش میموند که با یه بوس آبدار ح ِل ح ِل
متمایل شدم سمتش و لپشو محکم بوسیدم بالفاصله دستامو دور گردنش انداختم..
_باباجونم ترگل فدات بشه با من قهر نکن دیگه..
دستشو نوازشگرانه کشید رو موهام:به یه شرط آشتی میکنم..
دستامو از دور گردنش رها کردم و صاف نشستم سرجام و کنجکاو و سوالی نگامو دوختم به لباش و منتظر شدم بگه چه
شرطی..
منو زیاد منتظر نذاشت و گفت:دیگه نبینم از پله ها اینطوری بیای پایین و در ضمن دیگه درمورد مدل شدن حرفی نمیزنی
که واقعا بد برخورد میکنم میشم بابامهراب بد
لبام آویزون شد الزم نبود بابا دوباره یادم بندازه و داغمو تازه کنه..
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#بلور_تنت هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@mikhaand
لینک قسمت اول
https://t.me/mikhaand/52148
#قسمت_اول
پله هارو دو تا دوتا طی کردم اینقدر تند اومدم که به پله آخری نرسیده پام پیچ خورد افتادم پایین از درد اخمام تو هم رفت..
اه ترگل مثل آدم که پله هارو نمیای پایین وقتی سه چهارتایی بپری معلومه که با پوز میخوری زمین دختره خنگ..
سعی کردم بلندشم به کمک پله آخری بلند شدم..
یخورده درد میکرد..
لنگون لنگون خودمو رسوندم تو آشپزخونه..
صدای بم و نگران بابا مهرابم از پشت سرم بلند شد باعث شد سرجام میخکوب بشم:پات چیشده ترگل؟؟
هین خدایا امان از اون روزی که بابام ببینه یه جاییم یه طوری شده زمین و زمانو بهم میدوخت..
لبمو گاز گرفتم و برگشتم سمتش..
آبروهای پهنش توهم گره خورده بود..
لبخندی زدم به چهره نگرانش:چیزی نیست باباجونم..چیزه..پله آخری رو داشتم میومدم پایین که پام سرخورد پام پیچ
خورد..
اخماش بیشتر در هم شد با تاسف سری تکون داد و اومد کنارم در حالی که زیر بغلمو گرفته بود و کمکم میکرد برم تو
آشپزخونه سرزنشم میکرد..
_از بس این پله ها رو چندتا چندتا میای پایین اینطوری میشه خودم چندبار دیدم با چه روشی میای پایین..یا از نرده راه
پله سر میخوری تا پایین یا اینکه سه چهارتایی طی میکنی پله ها..نکن دخترم آخرش تو بابا مهرابتو دق میدی..
منو نشوند رو صندلی و خودشم کنارم نشست..
اخمامو تو هم کشیدم:خدانکنه دشمنات دق کنن به حق پنج تن بابای خوشتیپ من..
از حرفم لبخند محوی اومد رو لباش تظاهر کرد که ازم دلخوره نگاشو به طرفین دوخت همیشه اینطور بود از دستم شاکی
بود..
میشد اما زود فراموش میکرد،یخورده دلخوریش میموند که با یه بوس آبدار ح ِل ح ِل
متمایل شدم سمتش و لپشو محکم بوسیدم بالفاصله دستامو دور گردنش انداختم..
_باباجونم ترگل فدات بشه با من قهر نکن دیگه..
دستشو نوازشگرانه کشید رو موهام:به یه شرط آشتی میکنم..
دستامو از دور گردنش رها کردم و صاف نشستم سرجام و کنجکاو و سوالی نگامو دوختم به لباش و منتظر شدم بگه چه
شرطی..
منو زیاد منتظر نذاشت و گفت:دیگه نبینم از پله ها اینطوری بیای پایین و در ضمن دیگه درمورد مدل شدن حرفی نمیزنی
که واقعا بد برخورد میکنم میشم بابامهراب بد
لبام آویزون شد الزم نبود بابا دوباره یادم بندازه و داغمو تازه کنه..
🔥توجه توجه داستان عاشقانه و زیبای
#بلور_تنت هر روز صبح و عصر در کانال قرار داده میشود.
@mikhaand