داستان کده شبانه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


......🌷بِـسـْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🌷......
داستان های فول و واقعی
بفرست برا عشقت داغش کن
💟تعرفه تبلیعات💟
@bhtrenha2022
راه ارتباطی با ما
@moderetkanallmbot

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


اریایی ها با شخصیت

گپ دورهمی و خاص

برای بچهای باحال

https://t.me/+zk6-wsjP-BY2OWQ0


باز و آماده جلوش.
“وای آقا رضا سوراخ دخترای بدمو جر دادی به خدا درسمو یاد گرفتم بیا کس خیس کیرخواهمو بکن، ببین چقد آمادست واسه کیرت.”
“خفه شو فاحشه و به کون دادن ادامه بده”
آقا رضا داشت کم کم سرعتشو زیاد میکرد و کون مریمم انگار مدت ها تشنه ی کیر بود واسه همین کیرشو میبلعید و چیزی نمونده بود که آب پیرمرد بیاد واسه همین کیر رو کشید بیرون و کاندومو در آورد و رفت سراغ کس مریم.
“حالا مریم خانوم کون کثیفتو با کاندوم کردم ولی میخوام کس خیستو بی حفاظ بکنم”
مریم بیچاره هم چاره ای چیز قبول وردن نداشت و کس رو در اختیار پیرمرد گذاشت.
کیر کلفت پیرمرد سریع جای خودشو توی کس خیس دختر جوون پیدا کرد و چیزی نگذشت که اتاق پر از صدای خیسی کسی شد که داشت میداد.
“جووون بگو کیرم تو کجاته؟”
“کیرت داره کس خیس کیرخواهمو جر میده آقا رضا…جونننن…تندتر بکن کس خیسمو. تا ته توشه”
به محض شنیدن این حرف پیرمرد کیرشو از تو کس در آورد و کاندوم کشید سرش و دوباره کردش تو کون مریم.
“چی شد آقا رضا من که دختر خوبی بودم چرا داری سوراخ دخترای بدمو میکنی”
“بهت گفته بودم اسم کس خیس کیرخواهتو کامل بگی وقتی ازت میپرسم ولی نصفه گفتی جنده خانم”
مریم چاره ای نداشت جز آه و ناله،‌ باورش نمیشد یه پیرمرد اینقدر خوب بلد باشه بکنتش چون کسش خیس خیس شده بود و نزدیک بود آبش بیاد اونم وقتی آقا رضا بیشتر داشت کونشو میکرد.
یکی دو دیقه بعد آقا رضا از کونش کشید بیرون، کاندومو در آورد و گفت: جا آبیتو بیار داره آبم میاد"
مریم هم روی تخت نیم خیز شد و دهنشو آورد جلو.
آقا رضا کیر بدون کاندومشو کرد تو دهن مریم و دستشو از پشت کرد تو کسش‌.
چیزی نگذشت که کس مریم دور انگشت های آقا رضا منقبض شد و آبش اومد و پیرمرد هم آبشو ریخت تو دهن مریم و اونم تا قطره آخرشو خورد.
دیگه نگم براتون که ازون روز به بعد کیر پیرمرد هم به لیست کیر های مورد علاقه مریم خانوم قصه ما اضافه شد.

#پایان

کانال
@linkdoneshrzad


رف نه جوون بود و نه خوشتیپ بلکه یه پیرمرد حدود ۷۰ ساله با ریش ها و موهای ژولیده بود. وقتی مریم وارد مغازه ی پیرمرد شد سلام کرد. پیر مرد که به گفته ی رضا اسمش آقا رضا بود سرش رو از روی روزنامه ای که داشت میخوند آورد بالا و قبل ازینکه سلام بده از بالا تا پایین مریمو برانداز کرد.
“سلام خانوم بفرمایید”
مریم دیالوگی که آماده کرده بود یه بار دیگه توی ذهنش مرور کرد و گفت: “آقا رازیانه دارید؟”
“بله خانم داریم.چقد میخواید؟”
هیچ کس به جز مریم و آقا رضا توی مغازه نبود برای همین مریم میتونست راحت حرفشو بزنه: " راستش نمیدونم دقیقن چقد. من یه مدته که پریود هام منظم نیست برای همین میخواستم رازیانه بخورم تا هورمون هامو تنظیم کنه. به نظر شما چقدر لازمه تا پریود هامو منظم بکنه؟"
پیرمرد که یکم جا خورده بود گفت: “به نظرم شما فعلا ۲۰۰ گرم ببرید اگه باز هم جواب نداد بیاید من همیشه اینجام هرچقدر خواستید در خدمتم”
“خیلی هم عالی پس ۲۰۰ گرم بهم بدید”
همینطور که آقا رضا داشت رازیانه رو وزن میکرد مریم با یه لبخند ملیح و لحن طناز اضافه کرد: " البته حس میکنم اگه دوست پسرم بلد بود منو درست بکنه هورمون هام خود به خود درست میشدن. حیف که تو این دور زمونه یه مرد با تجربه که بلد باشه خانوم ها رو ارضا بکنه کم پیدا میشه"
و همینطور که پیرمرد داشت با بهت به مریم نگاه میکرد، مریم تصمیم گرفت بیشتر ازین کشش نده و بره سر اصل مطلب: “راستش آقا رضا، دوست پسرم امیر گفته که گویا به شما یه مقدار قرض داره منم گفتم شاید اگه یه آقای با تجربه مثل شما منو بکنه هر دو طرف میتونیم سود ببریم. هم شما از امیر شکایت نمیکنید و
هم شما میتونید با من حال کنید.نظرتون چیه؟”
حالا بچه های توی خونه من از شما میپرسم، آیا یه پیرمردی که راحت ۱۰ ساله کس نکرده از یه کس جوون و با کیفیت مثل مال مریم میگذره؟جواب درست مشخصا خیر هست و اینطور شد که مریم روز بعد با شورت و سوتین قرمزی که تازه خریده بود روی تخت آقا رضا دراز کشیده بود و منتظر بود که کس و کون رو بر باد بده.
آقا رضا لخت مادرزاد وارد اتاق شد و مریم نزدیک بود حالش بهم بخوره چون درسته که آقا رضا با لباس زشت بود اما بی لباس حتی از بالباس هم زشت تر بود. شکم بزرگ پر مو و کله ی نیمه تاس آقا رضا واقعا زننده بود و مریم همین الان هم از اومدن پشیمون شده بود ولی چاره ای نداشت که همونجا رو تخت بخوابه و پاهاشو باز نگه داره. آقا رضا بین پاهاش زانو زد و شورت قرمز مریمو کنار داد تا کسشو برانداز کنه. مریم میتونست تو چشمای آقا رضا ببینه که از کسش خیلی خوشش اومده.
دو دیقه بعد شورت و سوتین مریم دراومده و بود آقا رضا داشت با دو تا انگشت کسشو ماساژ میداد.
“خب خانم کوچولو،تو ۳ تا سوراخ داری که امشب میخوام از هر سه تاش استفاده کنم پس بیا واسه سوراخات اسم بذاریم.اگه میخوای از دوست پسرت شکایت نکنم، اسم هر سوراخیو که بردم بلافاصله در اختیارم میذاریش.فهمیدی؟”
مریم سرش رو به علامت تایید نشون داد.
آقا رضا با یه دست کیرشو گرفت و برد طرف دهن مریم و گفت" خب من به این سوراخت میگم جا آبی چون قراره آبمو بریزم توش پس هرقت گفتم جا آبی، دهنتو میاری تا استفاده کنم" و بعد همینطور کیرشو کشید روی گردن و سینه های مریم و رفت پایین تا به کسش رسید و ادامه داد:" به این میگیم کس خیس کیر خواه، نه یه کلمه بیشتر نه یه کلمه کمتر.پس اگه گفتم اسمش چیه چی میگی؟"
مریم تکرار کرد:" کس خیس کیر خواه"
“بارک اله دختر خوب”
آقا رضا کیر رو یکم عقب تر برد تا روی سوراخ کون مریم قرار گرفت.مریم دیگه واقعا ترسیده بود چون تا حالا کیر به این بزرگی تو کونش نرفته بود.
" خوب حالا اینی که اینجاست رو بهش میگیم سوراخ دخترای بد چون اگه خوب از جا آبی و کس خیس کیر خواهت استفاده نکنی و به حرفای من گوش نکنی ،(ازینجا میکنمت"
مریم که دیگه داشت از ترس میلرزید گفت: " قول میدم از دو تا سوراخ دیگم راضی باشی تو رو جون هرکی دوست داری کاری به کونم نداشته باش"
به محض اینکه این حرف از دهن مریم در اومد آقا رضا انگشتشو با مایع لوبریکانانتی که روی میزدراور کنار تخت بود مرطوب کرد و آروم کرد تو کون مریم و گفت:" بهت گفتم اگه دختر بدی باشی و از قوانین سرپیچی کنی ازینجا میکنمت حالا هم چون به کونت گفتی کون و نگفتی سوراخ دخترای بد پس ینی دختر بدی بودی و از همین سوراخت شروع میکنم ولی اولش میخوام مطمئن شم دردت نمیگره"

آقا رضا یکم دیگه مایه لوبریکانت اضافه کرد و دو تا انگشت دیگه کرد تو کون مریم تا جا واسه کیرش باز بشه و مریم هم همینطور ناله میکرد اما آقا رضا توجه نمیکرد و بیشتر توجهش به کس مریم بود که جلوش باز مونده بود.کسش سفید بود یه مو هم نداشت و جون میداد واسه اینکه یه کیر کلفت بره توش.
وقتی که کون مریم جا باز کرد و آماده شد، آقا رضا کاندومو کشید رو کیرش و آروم واردش کرد و یکم دیگه مایع به کیرش مالید.کون تنگ مریم مثل بهشت بود با منظره ی یه کس


سکس مریم با پیرمرد


سلام دوستان اینم یه فانتزی دیگه امیدوارم لذت ببرید ؛)
مریم همیشه معمولی بود و هیچ چیز خیلی خاصی در موردش وجود نداشت. تو مدرسه بهترین شاگرد نبود، بدترین شاگرد هم نبود. خیلی خوشگل نبود اما زشت هم نبود. خیلی پولدار نبود اما بی پول هم محسوب نمیشد، خلاصه اینکه به معنی واقعی کلمه معمولی بود. شاید باورتون نشه اما همه ی اینها وقتی که مریم ۱۹ ساله از شهرستانشون اومد تهران وارد دانشگاه شد تغییر کرد.
وقتی مریم دید که دخترای دانشگاه آزاد به خودشون میرسن و صد قلم آرایش میکنن و صد جور عمل جراحی پلاستیک انجام میدن و از هر طرف پسرا واسشون غش و ضعف میرن، اون هم تصمیم گرفت که عقب نمونه و دست به کار شد. اول از عمل بینی شروع کرد وتا پایان سال اول دانشگاهش دیگه کسی نمیتونست بشناستش.‌در همین حین باشگاه هم میرفت و یه بدن خیلی خوب ساخته بود. خلاصه جونم براتون بگه اون مریم معمولی تبدیل شده بود به یه داف اسمی با سینه های پروتزی ۸۵، کمر باریک، بینی سر بالا و لبای قشنگ و باد کرده که خودش دوست داشت همیشه با یه رژ لب صورتی رنگشون کنه.مریمی که هیچ پسری بهش توجه نمیکرد حالا شده بود مرکز توجه کل دانشگاه.
دقیقا همین زمان بود که مریم با اولین دوست پسرش-علی- آشنا شد. علی یه پسر خوشتیپ و خوش رفتار بود که با حرفاش حسابی دل مریمو به دست آورده بود و خامش کرده بود و مریم که با وجود قیافه ی دافش هنوز سادگی دخترونشو حفظ کرده بود، خام حرفای علی شد.همه چیز اول از یه لاپایی ساده شروع شد و به تدریج پیشرفت کرد تا مریم حاضر شد اجازه بده که علی پردشو بزنه چون معتقد بود که عشق واقعی وجود داره و علی برای اون ساخته شده و تا ابد مال همدیگن. خلاصه علی پرده ی مریمو زد و یه مدت با کسش حال کرد و جلو همه ی دانشگاه پز داد که این دافه زیر من میخوابه ولی بعد چند ماه که کس مریم واسش خسته کننده و تکراری شد و آپشنای بهتری پیدا کرد که هم کس میدادن هم کون، مریم بی نوا رو رها کرد و رفت.
مریم هم که حسابی افسرده شده بود سعی کرد ناراحتیشو با سکس درمان کنه و در عرض چند ماه با ۱۰ تا پسر دیگه خوابید و اون موقع تازه فهمید که چقد کیر های بهتری از کیر علی وجود داره. مریم دوست داشت انواع کیر ها رو امتحان کنه: کیر های بلند و نازک، کیر های کلفت، کیر های نسبتن کوچیک، نسبتن بزرگ خلاصه هر کیری جاذبه ی خاص خودشو داشت براش.
یه روز پاییزی مریم توی یه کافه با یه پسر جدید به نام امیر آشنا شد و درسته که خودش هم نمیتونست باور کنه که دوباره بتونه عاشق بشه اما امیر آروم آروم زیر پوستش نفوذ کرد و دلش رو به دست آورد. این دفعه اما یه مشکل خیلی بزرگ وجود داشت و اونم این بود که مریم نمیتونست به یه دونه کیر راضی بشه. این بود که تصمیم گرفت مشکلشو با امیر در میون بذاره و در اوج ناباوری امیر خیلی منطقی با این اعتراف مریم کنار اومد و پیشنهاد داد که میتونن یه رابطه ی باز داشته باشن، یعنی اینکه به لحاظ احساسی فقط همدیگرو دوست داشته باشن اما هرکدومشون میتونن با هرکس خواستن رابطه جنسی برقرار کنن(به شرط اینکه رابطه جنسی با استفاده از کاندوم و وسایل پیشگیری از بیماری های مقاربتی باشه). مریم هم از خداخواسته قبول کرد و اینطوری شد که رابطه ی باز مریم و امیر شروع شد.
در عرض دوسالی که مریم و امیر با هم بودن شاید مریم با بیشتر از ۳۰ تا پسر به غیر از امیر خوابیده بود و هم از کون هم از کس بهشون داده بود اما عشقش نسبت به امیر روز به روز بیشتر میشد و خودش رو خوشحال ترین دختر دنیا میدونست.چون پدر مادر مریم شهرستان بودن و نمیتونستن سر از کارش در بیارن با امیر یه خونه تو پایین شهر گرفته بودن و زندگی نسبت خوبی رو داشتن. امیر سر کار میرفت و درآمدش بد نبود، مریم هم با اینکه هنوز دانشجو بود کار های پاره وقت میکرد و زندیگیشون از همه لحاظ مثل یه زوج معمولی بود به جز اینکه مریم به مردای دیگه کس میداد و امیر هم هر از چند گاهی دخترای دیگه رو میکرد.
همه چیز خوب بود تا اینکه یه روز امیر با ناراحتی اومد خونه و هرچی مریم ازش میپرسید چی شده جواب نمیداد. اوضاع برای چند روز به همین منوال پیش رفت تا اینکه مریم دیگه صبرشو از دست داد و به امیر گفت اگه نگه چرا اینقد افسرده و سرد شده مجبوره که باهاش بهم بزنه. امیر هم که دیگه از پنهان کاری خسته شده بود گفت که به یه نفر قرض زیادی داره که نمیتونه بده و یارو هم گفته اگه تا چند روز دیگه باهاش تصفیه نکنه ازش شکایت میکنه و میندازتش زندان. مریم یکم فکر کرد و بالاخره یه راه چاره ی خیلی خوب به ذهنش رسید. به امیر گفت اصلن غمت نباشه فقط آدرسو طرفو بده به من تا مشکلتو حل کنم. امیر هم که مستاصل شده بود قبول کرد و آدرس مغازه ی عطاری کسی که بهش قرض داشت رو به مریم داد.

فردای اون روز مریم با یه مانتوی تنگ و آرایش سکسی رفت به ادرسی که امیر بهش داده بود. وقتی برای اولین بار طرفو دید موهای بدنش راست شد چون ط


من هیچی نمیگفتم …
دولم کاملا خوابید …
ولی رده یه آبی (پیش آب و اون موقع اصلا آبم تا حالا نیومده بود و همیشه همین پیش آب بود که ناخوداگاه میومد ولی نه ارضا شدن).
خاله گفت برو تو حموم تا من بیام خرابکاری کردی …
خیلی خجالت کشیده بودم، رفتم داخل حموم و خیلی عادی مثل همیشه لباسامو کندم و خاله وارد شد، دوش و باز کرد و منو گذاشت زیر دوش، بعد از یه دقیقه که بدنم خیس خورده بود دوش و بست و صابون و برداشت دستاشو کفی کرد و مالید به دولم، ولی من از خجالت هیچ تکونی نخورد دولم، و با دستاش دولم و قشنگ کف مال کرد و از پشته تخمام خطی که بین سوراخ کون تا خایه هست و با انگشتش کشید و رسوند به تخمام و به امتداد همون مجرای شاش کشید تا سر دولم و یه مایعی که مونده بود تو مجرای ادرارم و خارج کرد یه آب براق لزج …
دولم شروع کرد به دل دل زدن که خاله یجورایی مثل حسه ماجراجویی یا کنجکاوی دوباره شروع کرد به ادامه دادن به همین منوال …
بدن من از لذت شهوت نه بخاطره خاله یعنی در اصل واقعا تو اون سن بی جنبه بودم … باد به دولم میخورد راست میکردم و حس لذت درونم وارد ظاهر میشد …
کم کم انگار که بخواد پی ببره به بلوغ شدنم یا نه شروع کرد برام مثل جغ زدن دستاشو عقب جلو کرد، من رسیدم به اووجه لذت و جیغ زدم خاله و اندازه ی شیش هفت تا قطره با قدرت پاچید رو دره حموم …
و همونجا ولو شدم، و چشمام داشت از خستگی بسته میشد.
یه نگاه یه خاله کردم که متعجب بود و با خستگی و به زور گفتم خاللله ببخشید.
خلاصه خاله منو کامل حموم کرد و بدنم خیییلی کوفته بود خشکم کرد و حوله و پیچید دورم و امدم بیرون رو همون مبل نشستم و خاله نشست روبروم هنوز لباس عوض نکرده بودم.
گفت سینا.
گفتم بله. (درحالی که خیلی خجالت زده بودم)
گفت درسته که الان یه چیزایه جدیدی داره برات اتفاق میوفته مثل همین که تو حموم شد ولی درست نیست بخاطر من که خالتم اونجات و تپل کنی.
من با زور خجالت گفتم خاله بخدا بخاطره اون نیست.
گفت چرا حرف نزن ولی سعی کن حواست باشه زشته خاله.
گفتم خاله بخدا اشتباه میکنی.
گفت پس چرا سرم رو پات بود اونجاتو تپل کردی ???
گفتم خاله بخدا دست من نیست، من این حیوونا که دویدن دنباله همدیگه اینجوری شدم.
گفت وا بخاطر اون آخه ???
گفتم بخدا خاله تازه بعضی وقتا دسته خودم نیست.
خاله انگار که میخواست به من یه چیزایی و نشون بده و چشمامو به این مسائل باز کنه زد رو کانال های ماهواره و به صورتی که انگار بی هوا داره تو کانالا میگرده زد رو یه شبکه ای که مرده جوون داشت پیرزن بخدا 70 ساله رو میکرد.
من چشمام چهارتا شد و خاله داشت واکنش های منو تماشا میکرد.
یهو گفت سینا تا حالا زن لخت دیدی ?
من یا حالتی که چشمام دو برابر حالت عادی باز شده بود گفتم نهههههههه
زد یه شبکه دیگه که یه زن فوق العاده خوش هیکل لخت داشت ساک میزد.
خاله امد بغلم نشستم و گره ی حوله ای که فقط دور پایین تنم پیچیده بود و باز کرد و بدنم مشخص شده بود و راست کرده بودم.
ولی من مبههههووووته چیزی که داشت ماهواره نشون میداد شده بودم.
خاله یه دستی دور دولم کشید دستمال کاغدی برداشت کاااامل دولم و خشک و تمیز کرد، دوباره یه دست کشید رو مجرای ادرارم که اگر چیزی هست خارج بشه و وقتی مطمئن شد، خالیه، دولا شد و دولم و گذاشت تو دهنش و بدون عقب جلو کردن سفففت مک میزد…
فوووووق العاده داشتم لذت میبردم، و خاله داشت واسم میخورد و من نگاه به سینه های زنه تو ماهواره میکردم.
به جایی رسید که جیغغغغ میزدم از لذت و میخواستم دولم و از دهن خاله در بیارم و خودمو به سمت داخل مبل فشار میدادم و خاله با قدرت و حرس داشت مک میزد دولمو …
به دو دقیقه شاید نکشید که وقتی میخواست آبم بیاد، کامممملا غیر ارادی دست گذاشتم پشت سره خاله و دولم و به دهنش خاله فشار میدادم و جیغ زدم و ارضا شدم …
همونطوری بعد ارضا شدنم رو مبل خوابیدم تا دو نصفه شب …

#پایان

کانال
@linkdoneshrzad


خاله یتیم نواز



من فقط ناشر داستانم و داستان خودم (عشق بازی با صبا)هستش
سلام، 13 سالم بود، که به یه علتی نه فوت ولی یه چیزی پدر و مادرم از هم جدا شدن و هرکدوم پی زندگیشون رفتن و من که تک فرزند بودم و تا الان که 23 سالم هست هیچ خبری از هیچ کدومشون ندارم و بعد از هزاران داستان و بدبختی بلاخره دولت قبول کرد که پیش خالم زندگی کنم و خالم کفالتم و قبول کرد …
خالم سنش اون موقع 33 بود.
خیلی شبیه مادره البته با ده سال اختلاف سنی.
از مشخصات ظاهری باید بگم یه پسر پوست گندمی یا سبزه ولی گندمیم تا سبزه، چشمام عسلی، موهام خرمایی.
از وقتی با خاله زندگی کردم کاملا زندگیم تغییر کرد و کاملا خاله و به عنوان مادر میدیدم.
خاله مینا تنها فردی بود که از همه ی فامیل با من خوب بود.
مادربزرگم و خانواده پدریم کاملا با من قطع رابطه بودن و من هیچ اهمیتی واسشون نداشتم.
و مادر بزرگ مادریم و خانواده مادریم همیشه تو حرفاشون یجورایی اشاره میکردن که این حرومزادست که هم مادر هم پدر ولش کردن و اصلا معلوم نیست چرا بابا ننش از هم جدا شدن.
یعنی دقیقا پشت دختر خودشون اینجوری حرف میزدن.
ولی در اصل من قیافم هم به بابام رفته بود و هم مادرم یعنی حرومزاده نبودم.
برعکس تمام این بدبختی ها خاله بود که با من خیلی خوب بود.
16 سالگی ازدواج کرده بود و بعد از سه روز عروسیش طلاق گرفته بود و کاملا مستقل بود و یه آتلیه داشت، و مثل خودم خانوادش ترکش کرده بودن …
و هزار تا حرف پشت سرش بود که با کسی که گرافیک کارارو براش انجام میده تو مغازه رابطه داره و این حرفا …
خاله رابطش با من خیلی عمیق بود یه زن به شدت وسواسی …
دست به دستگیره در نمیزد هرچی میخواست بلند کنه با دستمال کاغذی برمیداشت یا همیشه دستکش دستش بود.
من رسیده بودم تقریبا به سن 14 سالگی که علائم بلوغ خودش و نمایان کرده بود و همیشه عزا میگرفتم وقتی خاله منو میخواست ببره حموم …
و همیشه خجالت میکشیدم از این که راست کنم …
من پسری کوچک جثه بودم و همیشه تو خونه حتی اگر دوستای خاله می امدن یا شرت و رکابی میگشتم.
ساعت سه ظهر بود داشتیم تلویزیون تماشا میکردیم مستند بود، راجب یوزپلنگ ها …
بخدا نه مریضم نه چیزی ولی بااااااااور کنید وقتی یوزپلنگ دنبال غزال ها میکرد یا صحنه های شکار میدیدم راست میکردم میدونم خیلی عجیبه ولی باور کنید راست میگم.
مستند رسید یه جایی که یوزپلنگ داشت پنهانی نزدیک میشد به غزال و کم کم کیر که نه دودلم داشت شق میشد.
رو مبل سه نفره بودیم، خاله سرش روی پای من بود و یوزپلنگ شروع کرد به دویدن دنبال غزال (بخدا راست میگم میدونم عجیبه ولی با این صحنه ها راست میکردم).
من وقتی دولم راست میشد قشنگ 10 سانت میشد.
که کم کم راسته راست شد، بدنم یخ کرد و خیلی خجالت کشیدم.
وقتی راست میکردم دولم میچسبید به شکمم.
با سره خاله برخورد کرد و من بدنم از ترس مثل یه تیکه چوب شده بود بخاطره سعی من که بتونم عضلات بدنم و کنترل کنم …
خاله یجورایی انگار حس کرد، سرش و تو همون حالت یخورده برگردوند و نگاهش افتاد به دولم که راست شده، ولی اعتنایی نکرد.
من دولم مثل سنگ سفت شده بود و راست راست.
خاله یجورایی که انگار میخواد مطمئن بشه به بهونه ی آب خوردن که میخواد دستشو بزاره یه جا و بلند بشه به همین روش دولم منو برای یک ثانیه لمس کرد.
و سریع دستشو برداشت و رفت طرف آشپزخونه …
تو همین حین که داشت میرفت طرف آشپزخونه من سریع دستم و کردم زیر شرتم (که یادم نمیره از این شورت گیاهیاا بود تازه امده بود) خلاصه دستم و کردم زیر شرتم و دولم و گرفتم و به سختی گذاشتمش لای پام و پاهام و سفت کردم.
یه حالت خیلی بدی پیدا کرده بود، که تا امدم جاشو عوض کنم حضور خاله و حس کردم که نگاهش به دستمه و سریع دستم و آوردن بیرون و همونطوری سیخ نشستم، خاله امد بغلم نشست، گفت پاشو دستت و بشور …
بدبختی من تو اون حالت نمیدونم بخاطر استرس بود بخاطره چی بود اصلا دولم نمیخوابید و مثل سنگ شده بود.
گفتم خاله یخورده دیگه پا میشم، گفت میگم پاشو دستت و بشور، گفتم پا میشم حالا صبر کن، خالم خیلی آدمه قاطعیه و وقتی با قاطعیت بگه باید انجام بده طرف دستورشو …
با همون قاطعیت گفت میگم پاشو، من پاهامو سفت کردم که دولم نزنه از لای پام بیرون که تا کامل بلند شدم و امدم از جلوش برم به طرف دسشویی زد بیرون و چسبید تخت شکمم، تو همون حالی که داشت میرفت به طرف بالا سرش کشیده میشد یه شرتم و باعث یه لرزش تو بدنم شد و همونجا بجای اینکه صحنه و ترک کنم خشکم زد و جلوش تو حالت نیمرخ وایسادم.

یه نگاه کامل کرد بهم گفت این که وضعشه ???


کاملا تحریک شده بود صداش رو ول کرده بود وراحت ناله میکرد.دستام رو کشیدم بیرون تیشرت وسوتینش رو درآوردم .چشمام به بدن بلورین وزیباش روشن شد .عجب پوست شفاف وسفیدی داشت .هیچ وقت تصور همیچین لعبتی رو نداشتم .تیشرت خودم رو هم درآوردم و دوباره چسبوندمش به خودم .برخورد موهای بدنم بهش ،مور مورش میشد وهی خودش رو جمع میکرد لحظاتی با نوک انگشتام از زیر گلو تا زیر نافش رو نوازش کردم وازش خواستم برگرده رو به من .جالب بود توی حالت عادی همش باهام کل کل میکرد ولی اینجا هیچ مقاومتی نداشت و باهام راه میومد . سینه های کوچیک ولی خوشگل و جذابی داشت. قبل از اینکه بشینه در حالت سر پاکمی نوک پستوناش رو خوردم بعد نشوندمش .با چند بوسه از لباش ،لب پاینش رو کردم توی دهنم شروع کردم میک زدن وخوردن. کف دستام رو میکشیدم پشت و پهلوهاش . از پشت، دستم رو کردم توی شرتش و باسنش رو گرفتم وکمی بازی کردم وکشیدم جلوتر تا جایی که شکم هامون چسبید به هم .
باسنش بر خلاف پستوناش گوشتی و متناسب با اندامش بودند .در حین مالیدن باسنش ،انگشتام رو میکشیدم توی شیار و روی سراخ کونش . چشماش داشت قرمز میشد .خیلی فعالیت نداشت و نهایتش بازوها و روی شونه هام رو میمالید . یک دستم رو آزاد کردم ودست ثریا رو کردم توی شرتم وکیرم رو دادم دستش .چند دقیقه ای بازی کرد باهاش و خایه هام رو نوازش کرد ومالید .منم مشغول بودم .دست انداختمزیر بغلش و بلندش کردم ودامن وشرتش رو کشیدم پایین . اووففـــــــــ.کوس تازه شیو کرده وسفیدش جون میداد واسه خوردن .دورتا دورش رو بوسیدم خوردم. از جام بلند شدم وثریا رو نشوندم رومبل .کوسش را تا لبه مبل کشیدم جلو پاهاش رو باز کردم .نشستم رو زمین بین پاهاش ثریا تکیه اش رو داده بود دست گذاشته بود روی پستوناش .قشنگ محدوده کوسش تا زیر نافش رو لیس زدم وبوسیدم .با میک زدن پره ها زبونم رو آروم کردم تو و شرو کردم زبون زدن وبا دو انگشت چو چو لش رو مالیدم.حسابی خوردم ولیسیدم ثریا که تا اون موقع هیچ حرفی نزده بود ،با چشمانی بسته و صدای کم رقی گفت بسه بکن توش .از جام بلند شدم و شلوارم رو درآوردم یک باش گذاشتم زیر زانو هام ،کیرم رو خیس کردم وگذشتم در سوراخش وخیلی نرم فشار دادم تو .ثریا دستهای مبل رو مثل چنگ زدن فشار داد و تا چسبیدن خایه هام به کوسش فقط آه کشید . با ملایمت شروع کردم بیرون کشیدن وتو کردن .با دستام پستوناش رو نوازش میکردم دو دقیقه ای نرم تلنبه زدم . و کشیدم بیرو خوابوندمش رو تشکم که هنوز توی پذیرایی پهن بود .یکم دیگه کوسش رو خوردم وتف مالی کردم وبا تنظیم کیم خوابیدم روش .یکی دو دقیقه ای با لب گرفتن و بازی با دستاش نرم تلنبه زدم . داشتم میومدم سرعتم رو کم کم بیشتر کردم . با چند تا ضربه محکم ثریا مثل غش کردن دستاش افتاد .ترسید صداش کردم!خیلی بی حال گفت کارت رو بکن !
چند ضربه آخر رو محکم وبا همه توانم زدم .فکر کنم نصف آبم ریختتوش، کشیدم بیرون و بقیه اش رو ریختم روی شکمش .و دراز کشیدم کنارش .گدر گوشش گفتم چی شد؟ خوبی ؟ با لبخندی اولین بوسه رو زد به لبم و گفت: ارضاء شدم با شرتش آبهای رو شکمش رو پاک کرد وگذاشتش لای پاش وبرگشت پشتش رو کرد به من و اومد عقب تا چسبید بهم. بغلش کردم و نیم ساعتی توی بغلم بود تا صدای قل زدن کتری بلند شد .پاشد رفت توی توالت خودش رو شست و امد خواست لباس بپوشه نذاشتم .همونجور لخت رفت بالا .منم چایی دم کردم .لحظاتی بعد با مقداری سرشیر و عسل اومد پایین و صبحونه رو خوردیم جمع کردیم . بعد صبحونه دیگه فاصله نگرفت وخودش اومد روی مبل سه نفره نشست وچسبید بهم . بغلش کردم .انگار نمیخواستیم حرفی در این مورد بزنیم .فقط پرسید سعید ناها چی بخوریم ؟ گفتم از بیرون میگیرم . امروز تو فقط مال من باش. برگشت و اولین لب رو ازم گرفت .

#پایان

کانال
@linkdoneshrzad


تا ثریا 2

...قسمت قبل
ثریا با عجله رفت بالا و منم رفتم توی اتاقم وخودم رو به خواب زدم ،نمی دونم چقدر طول کشید ولی راستی راستی خوابم برد و حوالی ساعت 6 مامان بیدارم کرد:سعید،پاشو! الان میخوابی شب خوابت نمی بره ، پاشو!
بیدار شدم وچند لحظه ای به اتفاقات اونروز فکر کردم . به اینکه رفتار ثریا از این به بعد باهام چجوریه ومن باهاش چکار باید کنم؟ بلند شدم ونشستم و کــشی به بدنم دادم.صدای ثریا به حالت تمسخر توی گوشم پیچید :واقعا خسته نباشی؟ کار هر کسی نیست این همه خواب؟نگاهش کردم، داشت میخندید . انتظارش رو نداشتم پایین باشه ،با حالت متلک گفتم :نمیدونی چقدربدنم خشک شده؟انگار یکی چلوندم وآبم رو گرفته!!لبخندی زد ورفت آشپزخونه .
آبی به صورتم زدم ولباس پوشیدم و رفتم دوری زدم وکمی خرید کردم .بستنی مورد علاقه ثریا رو گرفتم وبرگشتم .
هیچ وقت حرفی در مورد اتفاقات رد وبدل شده بینمون نمیزدیم . شوخیها و حرفامون روال گذشته رو داشت . فقط یک شب ثریا پیام داد :سعید حالا من که حامله نمی شم ولی مراقب باش اینجور موارد تو نریزی ،واسه خودت شر درست کنی!!! پیامش گیجم کرده بود ،نمیدونستم چراغ سبزه برای تکرار یا توصیه برای سکس با دیگران.فقط نوشتم چشم
تا حدود یک ماه نه فرصتش پیش اومد و نه اتفاقی خاصی بینمون افتاد، فقط گاهی من شیطنتهای کوچیکی میکردم .تا بالاخره فرصت طلایی پیش اومد .یکی از بستگان توی شهرستان فوت کرد .قرار شد مامان وبابا پنجشنبه صبح خیلی زود برن و شب برگردن.بعد از شام ثریا اومد پایین با مامان کار داشت .گفت :سعید تو هم میری؟مامان به جای من گفت نه! کمی با مامان صحبت کرد وشب خیر گفت و رفت بالا . با کلی نقشه وبرنامه برای فردا و سفارشات مامان (عادت همیشه اش بود همین که از در خونه میخواست بره بیرون ،به اندازه یک ماه سفارش میکرد) خوابیدم . ساعت 4 رفتند و من خوابیدم .با صدای باز شدن در ورودی بیدار شدم . فکر کردم بابا و مامان برگشتند!چشمام رو که باز کردم دیدم ثریاست و هوا هم کاملا روشنه .نگاه ساعت کردم ،9:00 بود .گفت هنوز خوابی ،نمیخوای بیدار شی ؟ گفتم نه، تا صبح از ترس خوابم نبرده ! اومد نشست روی مبل بالاسرم و کمی شوخی کرد .هنوزم خوابم میومد ولی ثریا شیطنت میکرد و خواب از سرم پرید .بلند شدم و رفتم دستشویی .آبی بصورتم زدم ،کمی خمیر دندون قرقره کردم و برگشتم ثریا توی آشپزخونه داشت زیر کتری رو روشن میکرد .همون تیپ همیشگیش رو داشت دامن مشکی بلند وتیشرت .رفتم واز پشت بغلش کردم وسرم رو تکیه دادم به پشتش .موهاشو با کلیپس جمع کرده بود روی سرش .چند ثانیه ای ساکت بود بعد با خنده گفت: سعید تو دیگه خیلی پر رو بی حیا شدی، ها ؟بدون اینکه جوابش رو بدم سرم رو چرخوندم و گردنش رو بوسیدم .نفسی کشید و دستاش رو گذاشت روی دستام.سری قبل اونقدر عجله واسترس داشتم که فرصت نشد حتی به پستوناش دست بزنم وفقط خودم رو ارضاء کردم .هنوز هم استرس داشتم ولی مثل بار اول نبود .آروم دستم رو بردم بالا وگذاشتم روی پستوناش .دو دقیقه ای بی حرکت موندم. توی همون حالت چرخوندمش وبا هل دادن راهنماییش کردم بسمت پذیرایی . نشستم روی مبل تک نفره واونم همراه خودم نشوندم روی پام .تکیه دادم وفشارش دادم به خودم .دست راستم رو کردم زیر تیشرتش و گذاشتم روی شکمش!نفس عمیقی کشید وسرش رو تکیه داد به شونه ام .چند لحطه ای دستم رو نگه داشتم وبا نوازش شکم ودور نافش آوردم بالا و کردم زیر سوتینش.تند تند نفس میزد وشکم وقفسه سینه اش پر وخالی میشد پستونش رو گرفتم توی دستم . سایزش جالب بود .راحت توی دستم جا میشد و در حد دخترای نوجوان بود .دست دیگم رو از توی یقه اش بردم تو و اون یکی پستونش رو گرفتم و شروع کردم به بازی و نرم مالیدن .سرش رو کمی چرخوند، جوری که راحت میتونستم صورتش رو ببوسم .چند تا بوسه زدم ونرمه گوشش رو گرفتم به لبام ومیک زدم .رقص باسنش رو پاهام باعث شد کیرم هم سیخ بشه وخودش رو وارد بازی کنه کمی پاش رو باز کرد تا کیرم افتاد لای پاش و دوباره چسبوند بهم.
دست راستم رو با نوازش شکمش بردم پایین ولحظاتی کیرم رو فشار دادم روی کوسش و میمالید بهش .ولش کردم ودستم رو کردم توی شرتش .با برخورد نوک انگشتم به کوسش دستش رو از روی دامن گذشت رو دستم وبا فشار حرکتش رو متوقف کرد .کمی پاهاش رو باز کرد انگشت فاک رو آروم کردم توش.خودش رو بیشتر فشار داد به من .خیلی آروم انگشتم رو حرکت میدادم .دستش رو برداشت وکرد زیر شرتش و دستم رو همراهی کرد و دست دیگه اش رو گذاشت روی صورتم وفشار داد .
چند لحظه صورتم رو کشیدم عقب وفقط پستونا وکوسش رو مالیدم .


میداد،
چند دقیقه ای تلمبه زد که جامون رو عوض کردمو
من رفتم روش، کیرش رو روی سوراخ کسم تنظیم کردمو آروم تو کسم جاش دادمو آروم خودم رو روش بالا پایین کردم و کم کم سرعتمو زیاد کردم، احساس میکردم اینجوری بیشتر دردم میگیره اما مهم نبود، ازش لب میگرفتمو صورتشو میبوسیدم، فقط گاهی ناله میکرد و چیزی نمیگفت، دیگه داشتم به اوج میرسیدمو ناله های اونم تبدیل به داد شده بودن و حالا خودش تو کسم تلمبه میزد
کنار گوشم آروم نجوا کرد؛ دوستت دارم، دوستت دارم…
از شنیدن همین دو جمله به اوج رسیدم و همزمان با آه بلند من اونم ارضا شد، آبش و دل زدن سر کیرش رو درونم احساس میکردم، حس فوق العاده ای بود،
آروم از روش بلند شدمو تو بغلش دراز کشیدم و سرم رو روی سینه‌اش گذاشتم
با محبت نگاهم کرد و باز هم گفت؛
دوستت دارم، خب؟! نوک بینیم رو بوسید
بوسیدمش و آروم تو گوشش زمزمه کردم؛
گر جان به جان من کنی جان و جهان من تویی!
وسعت لبخندش دلم رو آروم کرد و بعد از چند لحظه به خواب رفتیم.

#پایان

کانال
@linkdoneshrzad


جان و جهانِ من تویی!


دوست_پسر

یک سال از آشنایی مجازیمون میگذشت، اوایل چندباری از من دعوت کرد که برم ببینمش و به دلایلی رد کردم،
وقتی متوجه شدم برخلاف گفته هاش دوست دختر داره کم کم ازش فاصله گرفتم و دائم حرف زدنمون تبدیل شد به دو ماه به دو ماه حرف زدن،
پیش خودم اعتراف کرده بودم که ازش خوشم میاد اما چون اصولا با منطق پیش میرم این احساس رو که ندیده و نشناخته شکل گرفته بود سرکوب کردم،
گذشت و بعد از چندوقت متوجه شدم که دیگه با کسی نیست پس تصمیم گرفتم این بار من وارد عمل بشم و این شناخت رو به بیرون از مجازی بکشم،
اولین دیدار خوب بود اما نه برای من چون زیاد چنگی به دلم نزد و با چیزی که تو مجازی نشون داده بود فرق داشت ولی انگار اون از من بیشتر از قبل خوشش اومده بود،
گذشت و من علی رغم میل باطنیم به پیشنهاد خودش سه چهاربار دیگه ام به دیدنش رفتم و کم کم متوجه شدم که نباید زود تو دیدار اول قضاوت میکردم،
پسر خوبی بود، جذاب، مهربون، بسیار با سواد، هنرمند، باهوش اما …
طبق معمول نکات بدش رو برای خودم انقدر بزرگ میکردم که نتونم به رابطه عاطفی باهاش فکر کنم اما کم کم پیش اومد، رابطه‌مون وارد بعد دیگه ای شد و یه رابطه ی عاطفی بین ما شکل گرفت، بعد از چندوقت رفت و آمدهای من به خونش شروع شد، خونه عجیبی داشت اما حس خوبی بهم میداد، وقتی پیشش میرفتم چیز نامربوطی ازش نمیدیدم وهمین باعث شده بود اعتمادم جلب بشه، کم کم متوجه شدم وقتی کنارشم انگار دلم چیزی فراتر از بغل و بوسه عادی میخواد، اونم همیشه رعایت میکرد که مبادا خاطر من رو آزرده کنه،
اون شب طبق معمول یه فیلم گذاشت تا با هم ببینیم، یادمه اوایل که با هم فیلم میدیدیم و صحنه داشت من کلی سرخ و سفید میشدم و انتظار هراتفاق ناجوری رو میکشیدم اما اون هیچوقت خلاف میل من کاری نکرد،
این فیلم هم هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صحنه های سکسیش شروع شدن، زیر چشمی نگاهش کردم
ظاهرا حواسش به من نبود
نیم ساعتی از فیلم گذشت و من نامحسوس تمام واکنش هاش به صحنه های سکسی رو زیر نظر داشتم، احمقانه بود که فکر میکردم باید حشری بشه و یه کاری دستم بده،
احساس کردم اونی که تحریک شده خودمم، انقدر به چیزهای تحریک کننده فکر کرده بودم که خودم وا دادم، سعی کردم حواسم رو به چیزهای دیگه مشغول کنم، حس میکردم از بدنم حرارت بیرون میزنه، اون باهوش و زیرک بود، حالم رو فهمید و فیلم رو استپ کرد، مستقیم به چشم هام نگاه کرد و لبخند زد، از همون لبخندا که میگه خر خودتی، خجالت کشیدم و خواستم بذاره ادامه فیلم رو ببینیم اما جلو اومد، نفس های گرمش به صورتم میخورد، انگار هم میخواستم و هم نمیخواستم،
من هم نزدیک تر شدم و فاصله بینمون رو تموم کردم، دیگه به اندازه بار اول تو بوسیدن ناشی نبودم، با ولع میبوسیدم، کم کم اونم از ولع من به وجد اومد، روی مبل خوابوندمش و روی شکمش نشستم، از لاله گوشش شروع کردم
میخوردمو پشت گوشو و گردنش رو لیس میزدمو میبوسیدم، بلوز خودم و خودش رو از تنمون دروردم و سینه پر موی سبزه ی خواستنیش رو با ولع میبوسیدم و نوک سینه هاش رو لیس میزدم،
سوتین نداشتم، نوک سینه های خودم به تنش کشیده میشدو حالمو خراب تر میکرد زبونم رو دور ناف و توی نافش کشیدمو پایین تر رفتم، چشماش خمار بودن، شلوارش رو هم درآوردم، از روی شورت کمی بوسیدمو لیسیدم که آه کوتاهی کشید، مستقیم نگاهش کردم و شرت رو از پاهاش در آوردم، کسم نبض گرفته بود، خیس خیس بودم، با حال خرابم مشغول خوردن کیرش شدم، تمیز بودو بوی خاصی نمیداد پس با ولع بیشتر خوردم، چند دقیقه ای کیرش رو تو دهنم بالاو پایین کردم که خواست به اتاقش بریم،
منو روی تخت خوابوند و شلوارم رو از پاهام درآورد باز هم شروع به لب گرفتن کردیم، به جون سینه هام افتاد با ولع سینه های کوچیکم رو تو دهنش جا میداد و گاز های ریزی از سینه و گردنم میگرفت و با دست از روی شرت کسم رو فشار میداد و میمالید، صدای آه و ناله هام بالا رفته بود، بوسیدو لیسید تا به کسم رسید، زبونش رو از زیر شرت به کسم رسوند، حس عجیب و متفاوتی بود، زیر دلم خالی شد
شرتم رو درورد و شروع به لیسیدن کسم کرد، انقدر این کار رو با احساس و خوب انجام میداد که ناخوداگاه سرش رو به کسم فشار دادم و کمرم رو از تخت فاصله دادم، مثل مار به خودم میپیچیدم، نفس هام تندتر شده بودن و ناله هام تبدیل به فریاد، اما دست نگه داشت
انگار از آسمون هفتم سقوط کردم و با حالی گرفته نگاهش کردم،
کیر سیخ شده و خوش فرمش رو با آب کسم خیس کرد و روم خیمه زد، مشغول بوسیدنم شد،
با کیرش کسم رو میمالید، حال من دیدنی بود، از شدت حشر آهو ناله هام قابل کنترل نبودن، بالاخره کیرش رو به آرومی فرو کرد و نوع جدیدی از خواستن رو تجربه کردم، درد داشتم اما درد در کنار حشرم لذت بخش شده بود، با آهو ناله میخواستم که محکم تر تلمبه بزنه و حرف هایی از روی حشر میزدم که حشری ترش میکردو سرعتش رو افزایش


ای بگم خدش شلوارک شو درآورد و اون شورت قرمز آب انداخته شم خودم درآوردم
از کصلیسی بدم میاد ولی بخاطر اینکه حشریش کنم یکم براش خوردم و وقتی قشنگ آه و نالش بلند شد پا شدم خابوندمش رو مبل و یه پاشو دادم بالا و الان واسه اولین بار داشتم کص می‌دیدم اونم چ کصی...
آماده بودم ک یاد یکی از فیلم سوپرا افتادم ک مرده وقتی زنه حشری بود فقد میمالوند و تو نمی‌داد و زنه هم التماس میکرد
تصمیم گرفتم این کارو کنم و سر کیرمو گذاشتم لای کصش و هی میمالوندم و عقب جلو میکردم و یکم بعد در کمال تعجب دیدم جواب داد و دارع میگه تورو خدا التماست میکنم تورو جون هرکی دوس داری بکن توش منم اینارو می‌شنیدم لذت می‌بردم ولی میخواستم بیشتر باشه و گفتم اول بگو داری چیکار می کنی؟
یکم من من کردو گفت میدم
گفتم کامل بگو ب کی و چی میدی؟
گفت دارم ب محمدرضا کص میدم تورو خدا بکن تو
گفتم حالا شد و با ی تلمبه محکم کیرم تا خایه ت کصش رف
( قبلش توی چت گفته بود ک پرده نداره و اول فک کردم ینی داده تا حالا ولی تحقیق کردم فهمیدم هسن افراد باکره ای ک پرده ندارن )
آهش کل خونه رو پر کردو خوشبختانه خونشون ویلایی بود
یکم تلمبه زدم و بش گفتم قمبل کن
زود قمبل کرد و منم یکم دیگ اذیتش کردمو اونم التماس میکرد
وسطای تلمبه دیدم داره آبم میاد گفتم کجا بریزم ک با کمال پشم ریزونی گف میخورم
نشست جلوم واسم ساک زد و وقتی آبم اومد همشو قورت دادو حتی ی قطره شم نریخت
بعد رفتیم حموم خونه شون دوش گرفتیم و یکم لب بازی کردیمو تو حمومم برام خورد و یبار دیگ ارضا شدم انتظار داشت منم براش بخورم ک کیرمو نشون دادمو گفتم تنها رابطه ای ک بین منو ت هست رفتن این کیر توی اون سوراخه
قشنگ داشتم جنده خطابش میکردم ولی لذت میبرد
خلاصه اون روز گذشتو بعد از اون یدفه هم خونه ما با هم سکس داشتیم و هنوز هم با همیم و من با اینکه تحقیرش میکنم ولی دوسش دارم

#پایان

کانال
@linkdoneshrzad


گاییدن دختر رویاهام



سلام دوستان اولین باره داستان مینویسم مال یه ماه پیش
نویسندگیم زیاد خوب نیس ولی داستان کاملا واقعی اما اسم خدم مستعار
اسم من محمدرضاس و با اینکه احتمالن پشماتون می‌ریزه ۱۷ سالمه و و از خودم بگم قدم ۱۶۰ وزنم ۵۵ و کیرم ۱۶ سانت
حاجی ما از وقتی داییم ازدواج کرد و رفت و آمد ما با خانواده زنش زیاد شد از همون اول خاهر زنداییم چشم منو گرفت از صدف بگم براتون یه سال از من کوچیک تره عین کصتان های بقیه نمی‌گم هیکل الکسیس داره ولی با قد تقریبا اندازه خدم و وزن ۵۲ کیلو و پوست سفید آدمو جذب خدش می کنه...
منم ک ت دوران سینگل بگوری و از همون اول رفتم ت نخش ک باهاش رل بزنم ولی فک نمی کردم کار ب گاییدنش بکشه
یکدفعه ک رفتیم خونشون مهمونی زنداییم گوشیشو داد من ک براش اینستا نصب کنم و همونجا شماره صدفو کش رفتم، سیوش ک کردم دیدم توی تل ی عکس سرلخت و جذاب گذاشته پروف ک البته چیز خاصی نیست ولی از پدر و مادر صدف ک مذهبی بودن بعید بود
اومدم پیام بدم ولی با خودم گفتم الن مجبورم واسه اینکه بگم من کی هستم و از کجا شمارشو دارم کسشر سرهم کنم گفتم بزا ببینم میتونم شمارش از خودش بگیرم یا ن
آقا مهمونی هفته بعد خونه ما بود آپارتمان ما ۲طبقس طبقه دوم ما و اولی هم عموم
از اونجایی ک خانواده عموم خودشون خونه ما ت مهمونی بودن و خونشون خالی بود و دیدم بچه ها زیاد سروصدا می کنم رفتم ب داییم و مامانم گفتم میخواین ما بچه هارو ببریم پایین خونه عمو اونام از خدا خواسته قبول کردن و همون طوری ک من میخواستم زنداییم ب صدف گف تو هم برو بچه هارو ساکت کن
سرتونو درد نیارم رفتیم پایینو با بچه ها کصکلک بازی کردیمو سر صحبتو از درس و مدرسه با صدف باز کردم و کم کم ب سمت دوس پسرو رلو این داستانا پیش بردم ک گف ی رل داشته ولی ازونجایی ک زیاد با من نبود و وقتی بمن و عشق بازی اختصاص نمی‌داد باش کات کردم
حقیقتا پشمام ریخت انتظار داشتم مث خیلیای دیگ ادا تنگارو در بیاره و بگه مهرو محبت و اعتماد مهم ترین چیزه و ازین قبیل کسشرا...
بعد دیدم زن عموم داره میاد پایین تو خونشون سریع گوشی صدفو خدم گرفتم ی میس کال ب خط خدم انداختم دادم بش گفتم بقیه صحبتارو ت تل بکنیم ( البته نیازی ب میس کال نبود ولی چون فک کنه از اونجا شمارشو دارم اینکارو کردم )
مهمونی تموم شد و شبش رفتم تل پیم دادم معرفی کردمو ادامه ماجرای کسشرش با اون رل قبلیشو واسم تعریف کرد
فردا هم چت کردیمو واس پس فردا ی کافه قرار گذاشتیم اومد صحبت کردیمو درد و دل و این کسشرا ک فاز چسناله برداشت گف خسته شدم ازین زندگی و هیچکی منو بخاطر خدم نمیخاد و ... ک منم برا اولین بار ت عمرم فاز رمانتیک برداشتم دستشو گذاشتم ت دستم و گفتم مطمئن باش من تورو بخاطر خود خود خودت میخام
خلاصه اون روز یجورایی حکم رل زدنمون بود و دیگه مث ۲تا رل با هم حرف می‌زدیم
آقا تقریبا هفته بعد صدف پیم داد ک قراره فردا خاهوادش با خانواده ما بریم روستای اونا
منم یکم ب تلفنای مامانم با بابام گوش دادمو فهمیدم ک بععععله اونام قراره برن
بمن گفتم میای گفتم درس دارمو با صدفم هماهنگ کرده بودیم ک اونم نره و خلاصه خونه جفتمون خالی بود ولی جلو صدف فاز غیرتی برداشتم گفتم تو نمیخاد از خونه بیای بیرون من میام خونتون
دوش گرفتمو ادکلن و تیپ اسپرتو
با اینکه چن بار رفته بودیم آدرس شو دقیق یاد نداشتم و دوباره ازش آدرس گرفتم ماشین نشستم رفتم در زدم اومد درو باز کرد موهاش ی حالت فر جالب و جذابی و یکمم خیس بود معلوم بود تازه از حموم اومده با یدونه ازین سوتینا ک شکمو هم میپوشونن ( نمی‌دونم اسم خاصی داره یا ن😑🙄 )
و ی شلوارک لی ک تا بالای زانو هاش میومد و پوست سفیدش قشنگ معلوم بود
در حالت عادی تو اون موقعیت ۲بار ارضا میشدم ولی اون روز با اینکه کلی از عوارض قرص تاخیری شنیده بودم رفتم ی بسته گرفتمو قبل از اینکه برم خونه شون ۲تا انداختم بالا
( یکم دیگ صب کنین داریم ب اصل داستان نزدیک میشیم😂 )
اومدم تو گف بشین نشستمو شربت آورد خوردیمو بی مقدمه بغلش کردمو اون همه فیلمی و آموزشی ک از طریقه لب گرفتن دیده بودم بالاخره بدردم خورد
لبامون تو هم قفل بود ک کم کم سوتین شو درآوردم و الان ی جفت ممه ۷۵ جلو چشمام بود ( شما ک سهلید خدم پشمام ریخت با اون سنو سال این سایز واقن عجیبه )
بالاخره از لباش ک دل کندم بی معطلی شروع کردم ب خوردن نوک سینه هاش ک گهگاهی ی آخ و اوخ ریزی ازش بلند میشد
ممه هاشو ول کردم و پیرهنو شلوارو در آوردم و فقد شورت پام بود
دوباره شروع کردم لب گرفتن ک با ی دستش کیرمو گرفت و میمالوند و گفتم میخوریش؟ گف چرا ک ن اومدم شرتمو بکشم پایین ک خدش زودتر کشید و قبل از اینکه چیزی بفهمم کیرم ت دهنش بود
دیوص چنان حرفه از ساک میزد انگار شغل چند سالشه و اگه تاخیری نخورده بودم تا الان کمر واسم نمونده بود
بش گفتم بسه و قبل از آینکه چیز دیگه


چادری



سلام. من امین هستم 22 ساله و داستانی که میخوام براتون بنویسم مربوط به 2 سال پیش میشه…
من از موقعی که بالغ شدم عاشق زنای چادری شدم. تازه اونم نه هر زن چادری ای. بلکه اوناییکه قیافه مذهبی و بدون آرایش و مثبت دارن و البته زیبا هم هستن. جوری شده بود که هر جا چنین زنی رو میدیدم کیرم میخواست منفجر شه. همیشه خودمو در حال خوردن لب یا گاییدن کسشون تصور میکردم. دیگه خیلی کمتر با قیافه های آرایش دار تحریک میشدم. البته با قیافه های غیر چادری خوشگل بدون آرایشم حال میکنم.
خلاصه، همیشه دوست داشتم یکی از اینا رو بکنم تا اینکه یه روز که داشتم از دانشگاه بر میگشتم یه زن چادری با همون شرایط مورد نظر من سوار عقب تاکسی شد و منم رفتم داخل و بعدشم نفر سوم که خیلی چاق بود نشست جوری که من دیگه چاره ای جز چسبیدن به زنه نداشتم.
ماشین حرکت کرد و بعد یک دقیقه دیدم زنه داره زیر لب میخنده. از تو آینه ماشین نگاش کردم دیدم لبخند رو لبشه. سرمو چرخوندم طرفش اونم همینکارو کرد بعدش اول لبخند زد بعد یه ماچ بی صدا واسم فرستاد. دیگه مطمئن شدم طرف حشری شده و میخواد. خودمو بیشتر بهش چسبوندم و بعد دستمو که پشت کیفم بود یواش یواش بهش نزدیک کردم و دست سفیدشو گرفتم تو دستم. بعد چند لحظه تو همون لحظات زنه رسید به مقصدش و پیاده شد. منم دو سه قدم جلوتر پیاده شدم و رفتم دنبالش. وقتی که رسیدیم دم در خونشون برگشت آروم بهم گفت خونمون کسی نیست. میای منو بکنی؟ منم از خدا خواسته قبول کردم و رفتیم تو خونه. خونشون آسانسور داشت. وقتی رفتیم تو آسانسور بالاسرمو چک کردم دوربین نباشه. وقتی خیالم راحت شد یهو لبامو گذاشتم رو لباش و حالا نخور کی بخور. اونم با اشتیاق تمام داشت لبامو میمکید و میخورد. واقعا خیلی حال میده همونطور که چادر سرش هست ازش لب بگیری و همونجوریم بغلش کنی چون چادر یخورده حس لختی میده و خیلی بهتر از مانتو و اینا برجستگیای بدنو به نمایش میذاره. تازه برجستگیا تو این حالت بهترم لمس میشه اما مانتو کلفت تره. در ضمن تا یادم نرفته اسم طرف زهرا بود…
خلاصه، رفتیم تو خونشون و بدون معطلی لباسا رو از تن هم کندیم و بعد دوباره افتادیم به جون لبای همدیگه. یه پنج شیش دقیقه که لب گرفتیم، من رفتم سر وقت لاله گوش و گردنش و شروع کردم به بوسیدن و لیس زدنشون. همزمان پوست بدنشم نوازش میکردم به خصوص گردن. اینم که پنج شیش دقیقه گذشت رفتم سمت پستوناش و با ولع تمام شروع کردم به خوردن و مالیدنشون. اونم مدام آه و ناله میکرد. اینم که انجام شد زهرا نشست و کیر 18 سانتیمو گرفت دستش و شروع کرد به ساک زدن همراه با جق. اینم پنج دقیقه ای طول کشید. بعد نوبت من بود. سرمو گذاشتم لای پاهاش و شروع کردم به خوردن کسش و چوچولش. آب بود که میچکید. مدام قربون صدقم میرفت و میگفت جوووون امین بخور مال خودته همشو بخور. اینم یه پنج دقیقه ای انجام شد. بعد بهش گفتم خب دیگه بریم سر اصل مطلب منتها اول کونتو میکنم بعد کستو. اونم چون خیلی حشر بود قبول کرد. بغلش کردم و خوابوندمش رو زمین زیرشم دو سه تا بالش گذاشتم و بعد کیرمو با یه تف روانه سوراخ تنگ کونش کردم. اولش خیلی دردش اومد و مدام جیغای بنفش میکشید. منم که سکسم عجیب وحشیه فکر کنم ثانیه ای چهار تا تلمبه میزدم! با هر کدوم از تلمبه هامم پاهام به روناش میخورد و اون صدای خاصی که میشناسید رو تولید میکرد.
ده دقیقه که کونشو گاییدم، بهش گفتم میذاری قبل از گاییدن کس با کیر، چند تا کار که تو فیلم سوپر دیدم رو کست انجام بدم؟ اونم قبول کرد. منم سریع دستمو مشت کردم و فرو کردم تو کسش و تا یخورده بالا تر از مچ بردم تو. اونم که اولین بار بود اینو تجربه میکنه خیلی هیجانی شده بود و به شدت آه آه میکرد. بعد از این کار تکنیک دابل پنتریشن رو روش انجام دادم. یعنی کونشو کردم و همزمان انگشتامم تو کسشم عقب جلو کردم. اینکارا که تموم شد دیگه نوبت به مرحله نهایی رسید.
به پشت خوابوندمشو لنگاشو دادم بالا. بعد خوابیدم روش و کیرمو به سوراخ کسش نزدیک کردم. خداییش هر کار که با کس بکنی هیچکدوم گاییدن با کیر نمیشه
بعد کیرمو تا دسته کردم تو کسش و به شدت عقب و جلو کردم. انقدر اینکارو کردم و اونم آه و اوه کرد که بالاخره زهرا جونم ارضا شد و لرزش زیادی تو پاهاش به وجود اومد.
بعد که خیالم از بابت اون راحت شد به سرعتم اضافه کردم تا وقتی که احساس کردم داره آبم میاد. بهش گفتم. اونم گفت خالی کن تو صورتم. منم با اشتیاق کامل هر چی آب داشتم تو صورت خوشگلش خالی کردم. صورتش پر شد از آب کیرم. اونایی که دور دهنش بود رو با زبون برد تو دهنش و خورد…
بعد رفتیم حموم و همدیگه رو شستیم و کار تموم شد و بعد لباسامو پوشیدم و رفتم سمت خونه خودمون.
البته هنوزم با هم یه ارتباطاتی داریم.


#پایان
@linkdoneshrzad


꧁𝙒𝗲𝗹𝗰𝗼𝗺𝗲 𝘁𝗼 𝙁𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅𝒍𝒚 𝑮𝑷꧂

🔱𝗩𝗶𝗼𝗰𝗲 𝗖𝗵𝗮𝘁 24 𝗦𝗮,𝗮𝘁🎙️🔱𝗩𝗼𝗶𝗰𝗲 𝗚𝗮𝗺𝗲🎮🕹️
از همه جا تهران💜اصفهان❤️شیراز💚تبریز🧡مشهد💛ساری💙کرمانشاه❤️‍🔥آمل🤍همدان💗خوزستان❤️‍🩹
https://t.me/+Zy1aPlIeljIyNDVk
https://t.me/+Zy1aPlIeljIyNDVk


درست همون لباسی که تن نگار و اون منشی بیرون بود که بعدن فهمیدم اسمش ندا بود، خب یه لباس آبی روشن به سبک مهماندار ها و کلاهی که باید روی سرمون میگذاشتیم و کامل گردن و تخت سینمون رو نمایان میکرد،
منم که عادت به لباسای گشاد نداشتم، از همون خانم توی مزون خواستم لباسو واسم اندامی بگیره و مناسب سایز خمون موقعم باشه
امید که شغلش آزاد بود ولی خب چون دلالی ماشین میکرد، همیشه بیرون از خونه بود و شبا دیر موقع میومد خونه
بهش که گفتم لبخند زد و گفت مهم اینه من اون کار دوست دارم و واسم آرزوی موفقیت کرد، یکی از دلایل جذب شدن من به امید هم همین آزادی عملی بود که بهم میداد
یکی دو روز طول کشید تا لباسم آماده شد و منم اون لباس رو پوشیدم و یه آرایش اساسی کردم و به اصرار نگار خودش اومد دنبالم تا باهم بریم، تا که منو دید که با اون لباس آبی روشن جذب و کفش پاشنه ۱۰ سانتی به سمت ماشینش اومدم، بهم گفت مریم نکنه میخوای همه پسرای شرکتو دق بدی؟
گفتم چرا؟
گفت آخه اونقد سینه هات توی لباس بزرگ به نظر میرسن که حواس منم پرت شد
خندیدم و گفتم دیوونه تو که میدونی من لباس جذب میپوشم همیشه و تا شرکت خندیدیم
وقتی رسیدم شرکت، نگار بهم یه اتاق نشون داد و گفت که دفتر کارمه، خب منم زن خوش ذوق و سلیقه ای بودم، توی کمتر از یه هفته اونقدر این اتاق رو قشنگ دیزاین کردم که همه کیف کرده بودند، یادمه اولین باری که ارسلان توی اتاقم اومد و منو با اون ظاهر دید، نمیتونست حرفی بزنه، یکم به محیط اتاقم نگاه انداخت و چشماش رو دوخت به سینه هام و فقط تبریک گفت به این حسن سلیقه
نگار یجوری با همه مردا شرکت گرم میگرفت که انگار ۱۰۰ ساله اونا رو میشناسه، همش بهم میگفت آدمای مطمئن و خوبی اند و رابطش با تمومشون اوکی بود،
من ولی از همون اول جوری تو نظر ارسلان موندگار شدم که همیشه به هر بهونه ای منو میخواست اتاقش و با هم صحبت میکردیم
تا اینکه جشن سالگرد تاسیس شرکت بود و همرو دعوت کردن به یه تالار بزرگ و ارسلان ازم خواست همسرم رو هم بیارم
اون تایم هرچی به امید اصرار کردم همراهم بیاد، بهم گفت باید به شمال بره تا یه ماشین رو آزاد کنه از پارکینگ و واقعن هم نیومد و رفت
منم که شوک زده بودم، تصمیم گرفتم تنهایی برم و جوری تیپ بزنم که یه خودی نشون بدم، یه لباس مجلسی که از جلو تا زیر سینه هام باز بود و ازپشت کمرم کامل لخت بود انتخاب کردم، لباسه روی سونه هاش بندی بود و تا مچ پام میرسید ولی یه چاک بلند داشت که حین راه رفتن تمام رون پام رو بیرون مینداخت
یه کفش پاشنا بلند انتخاب کردم و خواستم که حسابی توجهارو جلب کنم، اونم دقیقا بعد دو هفته که سکس نداشتم
یه آرایش خیلی خفن انجام دادم و با اون تالار رفتم، میشه گفت تا وارد شدم همه اعضای شرکت که با خانواده یا پارتنرشون اومده بودن میخ کوب من تو اون لباس کالباسی رنگ شدن و اندام زنونه و نمایشی من
یکم بگو بخند کردیم و مشروب سرو کردن و بعد اینکه حسابی مست شدیم، آهنگ گذاشتن و به رقصیدن، میشه گفت تمام مردای شرکت میخواستن با من برقصن ولی خب بهشون اهمیت نمیدادم
ارسلان تنها اومده بود، یکم باهاش رقصیدم که یهو بهم گفت بازم مشروب بخوریم، اومدیم دوباره سمت میز و مشغول شدیم، یهو نگاه کردم دیدم یه پسرای شرکت دستش روی باسن نگاره و دارن با هم میرقصن، رقصیدن که چه عرض کنم، بیشتر همو میمالیدن، منم که تشنه بودم، چشم ازشون برنمیداشتم، یهو با صدای ارسلان به خودم اومدم و دستشو روی پهلوهام حس کردم…
ادامه دارد…
نوشته: آزاد و رها

@linkdoneshrzad


عادت شد (۱)
1400/08/09

#بیغیرتی #زن_شوهردار

سلام
نمیدونم چرا و از کی ولی تا وقتی که یادم میاد، آتیش شهوت توی وجودم زبونه میکشید، همیشه سعی میکردم فکرو از تو سرم بدزدم ولی شدنی نبود،
از موقعی که دانشجو بودم و سعی میکردم با دوستام این طرف و اون طرف برم، تا وقتی که با امید ازدواج کردم و دیگه حق نداشتم واسه شیطنت و تنوع به کسی محل بذارم
اوایل ازدواج همچی خوب بود، همیشه با هم خوب و خوش بودیم و تقریبا هر شب سکسمون به راه بود، ولی به مرور واسه هر دومون تکراری شده بود، اونم توی شرایطی که نیازمون ۱۰ برابر شده بود، امید خیلی میخواست توی رابطه قوی باشه ولی جز معدود دفعات و بزور قرص و اسپری، نمیتونست خودشو نگه داره
من اسمم مریم،۲۷ سالمه، اون موقع درست بعد ۲ سال از ازدواجم بود، ولی به نسبت اول ازدواج خیلی بهتر شده بودم، هم از نظر ظاهری، هم بدنی،
چهرم به گفته دوستای زمان دانشگاه زیبا تر و بدنم سکسی تر شده بود، منی که لاغر بودم و از سینه و باسن محروم بودم، حالا به نوعی گوشت آورده بودم و سایز سینه هام ۸۰ شده بود، به لطف باشگاه فیتنس و زومبا که از اول ازدواج میرفتم، باسنم بزرگ شده بود و پیچ و تابی به اندام زنانم اضافه شده بود
امید به پوشش من اهمیت نمیداد، خب من از زمان مجردی راحت بودم، از نظر ظاهری و رفتاری هرکاری دلم میخاست انجام میدادم، ولی خب امید با من همون جوری آشنا شد و چون قبل ازدواج با هم سکس داشتیم ، منو همون طوری انتخاب کرد، بعد ازدواجم که من راحت تر شدم و اونجوری که خودم دلم میخواست شده بود پوششم، امیدم هنوز جوری رفتار میکرد که انگار هنوز باهم دوستیم و هر کسی که مارو میدید واقعن فکر میکرد دوست دختر امیدم، چون که امید آدم تعصبی نبود، خیلی امروزی و کول رفتار میکرد
درست تو دورانی که رابطمون ضعیف شده بود و داشتم رو به افسردگی میرفتم، تصمیم گرفتم مشغول به کار بشم و یکم تودمو به هیجان بیارم، با یکی از دوستای صمیمیم صحبت کردم و قرار شد توی شرکتشون مشغول بشم، من طراحی داخلی خونده بودم و ایده های قشنگی همیشه داشتم ولی خب زیاد اهل کار مداوم نبودم
روز اولی که رفتم شرکت واسه صحبتای رسمی، با یه شلوار جین که سر زانوهاشو کامل نداشت رفتم، یه تاپ سفید که سینه هام بدجوری توش دلبری میکرد و یه پیراهن لی روشن که هم دگمه هاش باز بود، همم تا روی باسنم نمیرسید.
یکم توی سالن شرکت منتظر موندم تا خانوم منشی که اون از نظر ظاهری آرایشش کمتر از من نبود، منو برد توی اتاق مدیرعامل و دوستم نگار رو اونجا دیدم، خب نگار مجرد بود و توی شرکت بلد بود چجوری مردا رو دنبال خودش نگه داره، منم که توی دوران مجردی توی این کار استاد بودم، این رفتارشو خوب میفهمیدم
نگار منو معرفی کرد و ارسلان مدیر عامل شرکت با چشماش از پایین تا بالای منو نگاهی انداخت و دوباره نگاهش رو به پاهای من دوخت، خب من با یه کفش پاشنه ۱۰ سانتی سفید بودم که لاک بنفش براقم، انگشتای پامو یه جلوه ای داده بود، یکم با مکث نشستم که بزارم خوب منو نگاه کرده باشه و نشستم
یکم از خودم و تخصصم و پروژه های دوران دانشگاهم صحبت کردم، یکمم ارسلان از شرکت و فعالیتاش گفت ولی جوری حرف میزد که انگار منو از حالا توی شرکتش تصور میکنه، خیلی خوش تیپ و جذاب بود ولی من تا اون لحظه فک نمیکردم که قراره با همدیگه رابطمون جدی بشه
خلاصه تا به خودم اومدم نگار فرم استخدام رو گذاشته بود جلوم و من امضا کرده بودم،
اونم با حقوق ماهیانه ۵ میلیون ثابت به اضافه پورسانت از پروژه ها
تا اومدم از روی صندلی بلند بشم، ارسلان یه کارت بهم داد و ازم خواست که همین امروز به اونجا برم تا سایزم رو بگیره واسه لباس فرم شرکت،


و صدام لرزید لهنم یکم تغییر کرد مهو دیدن خودم بودم که گفت همچین بدم نشدی ها منم بهش نگاه کردم گفتم آره ولی کاش میشد کلا زن میشدم ببینم چه شکلی میشم که دیدم گفت چیه حتما میخوای لباسم بپوشی که منم خوشحال گفتم میشه یعنی رویا جون گفت نمیدونم بدت نمیاد برو از کمدم یک مانتو شال بردار بپوش که منم خوشحال رفتم داخل اتاقش که دیدم اونم امد گفت صبرکن خودم یک چیزی بهت بدم که چشمم افتاد به سوتینش که دوی تخت افتاده بود واونم حواثش نبوده که جمعش کمه فکرکنم از آخرین سکسشون باقی مونده بود داشت توکمد دنبال یک لباس الکی میگشت که برگشت دیدمن دارم به سوتینش که روی تخته نگاه میکنم که دیدم سریع برش داشت انداختش توی سبد لباس کثیفا بعد بهم گفت بیا این مانتو خوبه بپوش ولی من دوستداشتم سوتین بپوشم همه چی که گفتم این که رویاجون فایده ای نداره گفت پرو چیه چی میخوای که منم زدم به پرویی گفتم حالا که میخواد لباس بپوشم دوست دارم همه چی بپوشم مثل لباس زیر دامن بلوز دیدم خندید گفت نه بابا لباس زیر منو میخوای بپوشی گفتم اگه مشکلی نیست که دیدم گفت چه میدونم هرکاری میخوای بکن توکه هرکاری دلت میخواسته تا الان کردی اون کشوی پایینه یکی بردار بپوش من میرم بیرون راحت باشی که گفتم نه توروخدا من بلد نیستم بهم یاد بده چجوری از قصد که باشه پیشم گفتم که گفت باشه بابا صبر کن دیدم یک سوتین کهنه تر از بقیه رو که جک داربود برداشت گفت این خوبه سفید بود با گیپور روش گفتم آره گلم گفت خوب تیشرتت دربیار دیگه نکنه روی تیشرت میخوای بپوشی که منم سریع درآوردم به پشت چرخیدم واونم از بنداشتوتوی دستم کرو که وقتی میخواست گیره اش رو ببنده دستش خورد به تنم که یک آهی کشیدم که اونم تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد یک ساپورت مشکی بهم داد گفت بپوشی طرز پوشیدنش یاد داد ورفت بیرون بعدشم یک تیشرت سفید ناز خشگل پوشیدم یک مانتو جلو باز مشکلی روش یک شال سفید پوشیدم امدم بیرون که دیدم خندید وتعجب کرده بود گفت چقدر جالبه واقعا شبیه دخترا شدی میخوای عکس بگیری گفتم آره بگیر ببینم چه شکلی شدم که ازم عکس گرفت وگفت خوب حالا برو لباسامو دربیار که شام بیارم بخوریم که من دلم نمیخواست از این حس وحال بیرون بیام مونده بودم چی بگم که این حس تموم نشه که گفتم حالا شام بخوریم من خیلی گشنمه بعدش درمیارم که دیدم گفت نه توام بدت نمیاد که منم بک پوزخندی زدم نشستم سر میز شام که میخوردیم باهم صحبت هم میکردیم و رفتارم زیر نظر داشت که هم لحن صحبتم وهم رفتارم عوض شده بود که گفت چیه خیلی تو نقشت فرو رفتی که منم گفتم مگه بده گفت نه ولی توپسری که یواش که اونم شنید با خودم گفتم ای کاش نبودم که دیدم گفت حمید عزیزم حالت خوبه دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم تواین قیافه بودم جلوش جرعتم بیشتر شده بود که گفتم آره من دوست دارم دختر باشم تا پسر ولی اینو کسی نمیدونه که دیدم گفت عزیزم عیب نداره اگه تو دوست داری امشب دختر باش تا حس کنی خوبه یا بد که منم رفتم بغلش کردم قربون صدقش رفتم
داستان ادامه دارد دوست داشتین بگین ادامه اش رو بنویسم
نوشته: نازنین زنپوش

@linkdoneshrzad


من و خاله ام تو یه روز زیبا (۱)
1400/08/08

#زنپوش #خاله

سلام دوستان داستان درمورد زنپوشی
اسم من حمیدرضا ست واز بچگی عاشق زنپوشی هستم واسم مستعارمم نازنین این اسمو خالم واسم گذاشته حالا داستانشو واستون تعریف میکنم لطفا اگر خوشتون نیومد بی ادبی نکنین متشکرم
داستان مال تقریبا3 سال پیشه من اون موقع خیلی عاشق لباس زنونه بودم وهمیشه قایمکی لباسای مختلف فامیل رو وقتی خونشون کسی نبود میپوشیدم از جمله همین خالم که نسبتا هم سایز هم هستیم وحسابی واسه خودم عشق میکردم
از خالم بگم اسمش رویاست ومنم رویاجون صداش میزنم که زنی به روز وفوقالعاده سکسی هستش وشوهرشم همیشه بهش میرسه سایز سینه 80 باسن بزرگ وپوست سفید وموهای خرمایی خلاصه خیلی عالیه وشوهرشم مهندس تویک شرکت خصوصی وقرار شد که از طرف شرکتشون چند روزی برن بندر عباس روی پروژه نیروگاه برق کارکنن خلاصه چون توی تابستون بود گرم بود خالم نرفت وزنگ زد به من که آره اینجوری شده ومن تنهام اگه ممکنه چند روزی رو پیش من باش منم که از خداخواسته قبول کردم وبعداز ظهر بود رفتم پیشش واون پیش من راحت بود وهمیشه باز لباس میپوشید یک تاپ خشگل آبی با یک دامن کوتا پرچین که کون خشگلش توش دلبری میکرد بعد احوال پرسی رفتیم داخل پذیرایی من نشستم روی مبل وداشتم به یک حس تازه فکر میکردم که اگه میشد با این خالم طبیعی کنم چقدر عالی میشد توهمیندفکرا بودم که صدام زد که چایی میخوری یا قهوه گفتم عزیزم هرچی خودت میخوری واسه منم بریز رویا جون
دیدم دوتا قهوه با دوتا کاپ کیک آورد نشست صحبت کردن گفت چیه عزیزم توفکری گفتم هیچی رویاجون گفت یکچیزی شده بگو دیگه نکنه کارداری میخوای بری روت نمیشه بگی که گفتم نه بابا من ازخدامه پیش توباشم خلاصه داشتم فکر میکردم چه دروغی بگم که بیخیال شه که یک فکری به ذهنم رسید گفتم آره داشتم میومدم یک دختره صد قلم آرایش کرده بود قیافه میاورد اعصابم بهم ریخت .خندید گفت خوب بهش شماره دادی گفتم نه بابا توکه میدونی من اهل زید بازی نیستم گفت اون که آره پس چرا اعصابت بهم ریختس گفتم هیچی پیله کرد گفتم آخه این دخترا صد قلم آرایش میکنن فکر میکنن خشگل شدن اگه منم اینقدر آرایش کنم ازاونا خشگل تر میشم خندید گفت نه بابا چه اعتماد بنفسی نقشه ام گرفته بود داشتم به اهدافم میرسیدم بیشتر شورش دادم گفتم آره دیگه راست میگم دیدم اون باز بیشتر پیله کرد که توکه راست میگی گفتم میخوای امتحان کنیم گفت بیخیال بابا تودیونه ای آرایش کنی مگه بلدی گفتم نه توآرایشم کن گفت نه بابا دیدم بدش نمیاد پیله کردم که دیدم گفت آخه تو صورتت موداره نمیشه گفتم خوب میرم حموم صاف میکنم که دیدم گفت باشه برو تو کشوی کمد داخل حموم ژیلت نو بردار بزن تا منم لوازم بیارم ببینم چه شکلی میشی منم سریع رفتم که نزدیک بود بخورم زمین که یک خنده کرد گفت خودتو نکشی بابا منم خجالت کشیدم گفتم نه پام لیز خورد خلاصه رفتم داخل حموم صورتمو صاف کردم وموهای بدنمم که همیشه شیو میکنم زدم که دیدم گفت چخبره بیا دیگه یکساعت توحمومی که گفتم امدم حوله میدی خاله دیدم که یک حوله صورتی زنونه تن پوش داد که تعجب کردم گفتم این چیه خندید گفت میخوای آرایش کنی دیگه که دوباره گفت مهران اسم شوهرشه حوله اش رو باخودش برده همین هست تنت کن بیا که منم داشتم بال در میاوردم ولی بخاطر اینکه تابلو نشه قبول کردم خودمو خشکل کردم حوله روانداختم داخل ماشین لباس شویی امدم نشستم جلوش گفت مطمئنی میخوای آرایش کنی که منم با سر تایید کردم که شروع کرد آرایش کردن آرایش که تموم شد گفت بیا اینم آینه ببین من تاحالا آرایش نکرده بودم که وقتی خودمو توآینه دیدم یک لرزی از روی شهوت تو تنم افتاد


ن و تو و این صندلی میتونیم حالا حالاها اینجا باشیم. دوست داری تا فردا صبح تحقیرت کنم؟ دوست داری ببندمت به تخت و اینقدر اسپنکت کنم که نتونی تا چند هفته درست بشینی؟
سرم رو به علامت نه تکون دادم.
-با هر ضربه عذرخواهی میکنی.
محکم توی صورتم زد. طوری که صندلی از شدتش تکون خورد.
+معذرت میخوام. دیگه توی مهمونی با کسی لاس نمیزنم.
دوباره با همون شدت زد اون طرف صورتم.
+معذرت میخوام…
اینقدر ادامه داد که صدام نامفهوم شد. اشک از چشمام میومد. صورتم میسوخت و سرم گیج میرفت. هر از گاهی میرفت سراغ سینه هام و جوری می زد روشون که برق از سرم میپرید. بدون وقفه می زد.
+معذرت میخوام. لطفا کافیه. دیگه نمیتونم.
با هق هق گریه التماس میکردم که تمومش کنه.
دست هام رو باز کرد. طناب دور گردنم رو هم.
-میری روی تخت. شورت و جورابت رو در میاری و داگی استایل میشینی.
از روی صندلی پا شدم. سرم گیج می رفت. به زور خودم رو رسوندم به اتاق خواب و شورت و جورابم رو در آوردم. چهار دست و پا نشستم روی تخت. دعا میکردم که اسپنکم نکنه. از طرف دیگه میدونستم که با این تنبیه آروم نشده. یا قرار بود اسپنکم کنه، یا جوری بکنتم که نیم ساعت تمام زجر بکشم.
صدای پاش رو شنیدم که نزدیک می شد. صدای باز کردن بسته پلاستیکی رو شنیدم. قطعا کاندوم بود. نزدیک شد و کمرمو با دستاش گرفت. چند ثانیه مکث کرد و خودش رو کامل واردم کرد. از درد ناله کردم. سایزش بزرگ بود.
-من معمولا تا آخر نمیکنم تو. ملاحظه اینو میکنم که جثت کوچیکه و تحملش رو نداری‌‌. امروز از این خبرا نیست. برای لذت خودم میکنمت. ناله و التماس هم تاثیری نداره.
محکم بدنش رو به بدنم می‌کوبید و دستاش رو توی پهلوم فشار می داد که تکون نخورم. نعره های مردونه اتاق رو پر کرده بود‌.
-خیلی تنگ و کوچیکی…
از درد ضعف کرده بودم. با هر برخورد بدنش به جلو پرتاب می شدم اما با دستاش باز منو میکشید عقب سمت خودش. جیغ میزدم و ناله میکردم.
+لطفا آرومتر… نمیتونم… واقعا نمیتونم.
خودش رو محکمتر به بدنم کوبید.
-نمیتونی؟ قصدم دقیقا همینه. اون موقع که با غریبه ها لاس میزنی فکر این هم باش که برسیم خونه جرت میدم.
جیغ زدم +معذرت میخوام.
-خفه شو، فقط خفه شو. یه غلطی میکنی تنبیهش رو هم تحمل کن.
فشار دستاش روی بدنم بیشتر شد و با شدت بیشتری عقب و جلو کرد‌. فهمیدم داره ارضا میشه. چند ثانیه آخر که موقع ارضا شدنش بود برای من بدترین بود چون واقعا وحشی می شد و کنترلش رو از دست می داد. یادش می رفت که چقدر جثش از من بزرگتره. جیغ های من بیشتر تحریکش می‌کرد. ناله بلندی کرد و خودش رو توم خالی کرد. بلندم کرد و محکم بغلم کرد‌.
-دختر خوب…
دستش رو روی قرمزی صورت و سینه هام می کشید و آروم نوازش می‌کرد.
-قرمز بهت میاد…

نوشته: شراره

@linkdoneshrzad


قرمز پوشیدن
1400/08/08

#بى_دى_اس_ام #سكس_خشن #ارباب_و_برده

با هم توی یکی از سایت های bdsm آشنا شده بودیم. قد نزدیک ۲ متر، چشم‌های آبی و موهای طلایی.‌ هیکلش واقعا خوب بود چون والیبال حرفه‌ای بازی می کرد. توی تعطیلات آخر هفته با هم رفته بودیم مهمونی. اونجا با چند نفر لاس زده بودم و عصبانی شده بود‌. بعد مهمونی رفتم خونش. به محض این که وارد شدیم سر تا پام رو اسکن کرد.
-مگه نگفته بودم مشکی نپوش؟
لبخند زدم. +من لباسی غیر از مشکی ندارم.
آروم تاپ و شلوارم رو در آوردم.
با لبخند به پهنای صورت ادامه دادم. +ولی اون زیر داستان فرق داره.
چشماش گرد شد.
یه ست سکسی قرمز پوشیده بودم. سوتین حریر قرمز که وصل می شد به یه قلاده ظریف قرمز دور گردنم و یه شورت حریر قرمز. با جوراب های توری تا امتداد زانوهام.
چیزی نمی گفت. فقط نگاه می‌کرد. چند ثانیه به همین منوال گذشت. چشماش رو ازم برداشت و رفت توی آشپزخونه. چند ثانیه بعد با یه صندلی برگشت.
-بشین.
با دست به صندلی اشاره کرد.
خرامان خرامان رفتم سمت صندلی و آروم نشستم. به محض این که نشستم روی صندلی حس کردم چیزی پیچیده شد دور گردنم. طناب بود. طناب ضخیم. گردنم رو بست به چوب تکیه صندلی. جوری که سرم به عقب خم شده بود و اگر تکونش میدادم احساس خفگی بیشتر می‌ شد. به زور نفس میکشیدم.

داری خفه میشی؟ آره؟ این برای اینه که میدونم اگه بهت بگم سرتو نگه دار نگه نمیداری‌. همش تکون میخوری. همش میخوای ازم فرار کنی‌. لجبازی. دستات رو ببر پشتت.
دستام رو بردم پشت صندلی. محکم با طناب به هم بستشون. داشتم دیوانه می شدم. یعنی میخواد باهام چیکار کنه؟ صورتش رو نمیدیدم. دوست داشتم ببینم، بلکه شاید بتونم حدس بزنم میخواد باهام چیکار کنه. دستام پشت صندلی بسته شده بود و سرم رو با طناب ثابت نگه داشته بود. بالاخره اومد و جلوم ایستاد. یه نگاهی به طناب دور گردنم انداخت و زیر لب گفت خوبه. توی چشماش نگاه کردم. چند ثانیه نگاهمون قفل شد تا این که شروع کرد به لمس کردن سینه هام از روی سوتینم. آروم دستش رو می کشید روی سینه هام. با نوک انگشتاش سینه هام رو نوازش می کرد.
-سینه های قشنگی داری. قرمز بهشون میاد. کاش خودشونم قرمز بودن.
مکث کرد.
-البته میتونن قرمز باشن.
سوتینم رو باز کرد. دوباره نوازشش شروع شد. تازه فهمیدم منظورش از سینه قرمز چیه. دستش رو عقب برد و محکم روی سینه هام زد. درد توی قفسه سینم پیچید. نمیتونستم تکون بخورم و خودمو جمع کنم. کامل در اختیارش بودم. آروم ناله کردم و با التماس به چشم هاش نگاه کردم. خندید.
-تازه اولشه. از الان ناله میکنی؟
ضربه دوم روی سینه هام فرود اومد. دستش سنگین بود. بدون وقفه ضربه می زد. هر تکونی که میخوردم فشار طناب روی گردنم بیشتر می شد. مجبور بودم سرم رو بالا بگیرم و به صورتش نگاه کنم. چشم‌هاش برق میزد. از صورتش مشخص بود داره لذت میبره. سینه هام داغ شده بودن و با هر ضربه ناخودآگاه تکون میخوردم که نفس کشیدنم سخت‌تر میشد. بین درد ضربه ها روی سینم و گیجی نفس نکشیدن گیر کرده بودم. این که کاملا در اختیارش بودم بیشتر تحریکم می کرد. ناله میکردم و تکون میخوردم.
-میخوای فرار کنی؟ میخوای از زیر دست من فرار کنی؟
جوابی ندادم. ضربه ها رو محکمتر کرد.
-جواب منو بده.
+نه… نمیتونم…
ضربه بعدی روی گونه چپم فرود اومد. چپ و راست می زد توی صورتم و من بی دفاع بودم. به خاطر طناب روی گردنم نمیتونستم صورتم رو برگردونم. ناله کردم.
+لطفا…
-لطفا چی؟ فکر میکنی هر غلطی دلت خواست میکنی و من تنبیهت نمیکنم؟
دو طرف صورتم رو با دستش فشار می داد.
-بلند بگو. دیگه توی مهمونی با بقیه لاس نمیزنم.
محکم زد توی صورتم.
-شوخی ندارم. م

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

40 015

obunachilar
Kanal statistikasi