به یاد افسانه مشهور «ضیافت افلاطون» افتاد:
در زمانهای خیلی پیش، جنسیت زن و مرد در انسانها یکجور و باهم یکی بود تا این که مشیت خداوند بر آن قرار گرفت که آنان را به دو نیمه متفاوت، از یکدیگر جدا کند. از آن زمان افراد بشر در جهان سرگردانند و در جستوجوی یکدیگرند. عشق درواقع آنگونه اشتیاق و تمایلی است که ما، به آن نیمه از دست رفته خویشتن داریم.
اگر این افسانه را بپذیریم، در آن صورت هر کدام از ما در گوشهای از جهان، همزادی داریم که با او در گذشته، جسم واحدی را تشکیل میدادهایم.
بار هستی
میلان کوندرا
@kalamat_k
در زمانهای خیلی پیش، جنسیت زن و مرد در انسانها یکجور و باهم یکی بود تا این که مشیت خداوند بر آن قرار گرفت که آنان را به دو نیمه متفاوت، از یکدیگر جدا کند. از آن زمان افراد بشر در جهان سرگردانند و در جستوجوی یکدیگرند. عشق درواقع آنگونه اشتیاق و تمایلی است که ما، به آن نیمه از دست رفته خویشتن داریم.
اگر این افسانه را بپذیریم، در آن صورت هر کدام از ما در گوشهای از جهان، همزادی داریم که با او در گذشته، جسم واحدی را تشکیل میدادهایم.
بار هستی
میلان کوندرا
@kalamat_k