پروازی استراتوسفری بر فراز و فرود بنیادگرایی اسلامی
✍#علیصاحبالحواشی
جنگ دوم جهانی که تمام شد، جنگسردِ دو بلوک شرق و غرب شروع شد که با فروپاشی اتحادشوروی آن هم به پایان آمد.
جنگ دوم جهانی، پیامدی از جنگ اول جهانی بود. این جنگ اول را علمداری "هویتمداریهای ملی" در متن و بستر فرسودگیِ "امپراطوریها"ی معناباخته قرننوزدهمی، رقم زد که در این میان، فرسودگی امپراطوری اتریشمجارستان و عثمانی، از همه بیشتر بود. خیزش عمده هویتمدارهایِ منتج به این جنگ، از منطقه آلمانیزبان، منطقهعمومی اسلاویِ بالکان، و هویتهای متکثر شرقمدیترانه و شمال آفریقا برخاست؛ هرچند که این آخریها نقش بیرمقی داشتند زیرا امپراطوری عثمانی از اواخر قرننوزدهم به چنان حال زاری افتاده بود که عنوان "پیرمردِ بیمارِ اروپا" بر ناصیهاش حک شده بود.
امپراطوری رومانفها در روسیه، منفعلانه به درون این جنگ "مکیده شد"، و ابداً هوسی به مشارکت نداشت، که سخت بحرانزده و پوسیده بود. اما کشیده شد و از هم پاشید.
اصلیترین موتور جنگ جهانی اول خیز هویتمداری آلمانی بود که در قامت قیصر ویلهلم تجلی نمود و چهارنعل بهسوی نظامیگری تاخت تا بشکه باروت هویتمداریهای فربهشده دیگر را منفجر کرد. بنابراین آن "روح" - به تعبیر هگل - که موجد جنگ جهانی اول شد، "راستگرا" بود.
جنگ دوم جهانی، تکملهای بر شکستِ خیزِ بزرگِ هویتآلمانی برای اعتلا بود که در جنگ اول نهتنها ناکام ماند، بلکه بشدت تحقیر هم شد. فاتحان جنگ اول نیز آن خردمندی را نداشتند تا "آلمان" را که شروعکننده جنگ بود و شکستخورده تمامعیار آن نیز شد، چنان در زیر پا له نکنند که تا مُمِدِّ هویتمداریِ گردنفرازتری گردد. لهش کردند و چنان غرامتهای هنگفتی بر ملت آلمان بستند و طوری برسرش کوفتند تا دمکراسیِ "جمهوری وایمار"، بختی و رمقی از استمرار نیافت و هیولای آدولفهیتلر از زهدان ملت سرخورده آلمان متولد شد و با هیجان فزونتری به راه نظامیگری رفت و کلید جنگ دوم جهانی را زد. جنگ دوم نیز پدیدهای "راستگرا" بود، چون "روحِ" آن، هویتمداری متورم و مهاجم ملی آلمانی بود؛ باقی اروپا در صدد دفاع از خود برآمدند.
وقتی جنگ دوم جهانی تمام شد، امپراطوری بریتانیا که از جنگ اول جان بهدر برده بود، در سراشیب زوال و فروپاشی افتاد و بزودی هم متلاشی گشت و از "کبیر" به "صغیر" تقلیل یافت.
این جنگ دو پیروز داشت: بولشویکهای لتوپارشده شوروی، و ایالات متحده آمریکایی که حتی یک گلوله در خاکش شلیک نشده بود!
اینک مقابله "ایدئولوژیک" در پیش بود، که بزودی آتش آن در شبهجزیره کره روشن شد و بهفاصله اندکی دامن ویتنام و کامبوج و لائوس را گرفت، و در اینطرف کرهزمین در کوبا و آمریکای لاتین هم نایرهها درگرفت، کودتای ۲۸ مرداد ما و کودتای اندونزی و کودتای ارتش شیلی و حکومت سرکوبگر سرهنگهای یونان و کودتای موبوتو سسهکو علیه پاتریس لومومبا و دیگر کودتاها و جنگهای داخلی آفریقا و بیش از اینها، همگی اخگرهای جنگ سرد "ایدئولوژیک" دوبلوک کمونیسم و سرمایهداری بودند.
بین ۱۹۳۰ تا نیمههای دهه ۱۹۷۰، برای بیش از نیمقرنِ تمام، مارکسیسم در میان همه اینتلیجنسیای جهان، بقول انگلیسیزبانان، بدل به یک sensation شده بود. هر اهل اندیشهای که مارکسیست نبود، یا که بدتر نقاد مارکسیسم بود، داغ باطله میخورد! اصلاً برای پذیرفتهشدن ذیلِ معنای "روشنفکری"، باید مارکسیست میبودی یا تظاهر به آن میکردی. این سخن به معنای "قلابیبودن" یا فرصتطلبانه بودن چپگرایی غالب "روشنفکران" جهان نیست، این چپگرایی "اصیل" بود! همین اصالت هم بود و شد که در آمریکا موجب برخاستنِ "مککارتیسم" گردید که لکه ننگ زنندهای بر چهره "دمکراسی" آمریکایی گشت.
ادامه مطلب
کانال نویسنده
✍#علیصاحبالحواشی
جنگ دوم جهانی که تمام شد، جنگسردِ دو بلوک شرق و غرب شروع شد که با فروپاشی اتحادشوروی آن هم به پایان آمد.
جنگ دوم جهانی، پیامدی از جنگ اول جهانی بود. این جنگ اول را علمداری "هویتمداریهای ملی" در متن و بستر فرسودگیِ "امپراطوریها"ی معناباخته قرننوزدهمی، رقم زد که در این میان، فرسودگی امپراطوری اتریشمجارستان و عثمانی، از همه بیشتر بود. خیزش عمده هویتمدارهایِ منتج به این جنگ، از منطقه آلمانیزبان، منطقهعمومی اسلاویِ بالکان، و هویتهای متکثر شرقمدیترانه و شمال آفریقا برخاست؛ هرچند که این آخریها نقش بیرمقی داشتند زیرا امپراطوری عثمانی از اواخر قرننوزدهم به چنان حال زاری افتاده بود که عنوان "پیرمردِ بیمارِ اروپا" بر ناصیهاش حک شده بود.
امپراطوری رومانفها در روسیه، منفعلانه به درون این جنگ "مکیده شد"، و ابداً هوسی به مشارکت نداشت، که سخت بحرانزده و پوسیده بود. اما کشیده شد و از هم پاشید.
اصلیترین موتور جنگ جهانی اول خیز هویتمداری آلمانی بود که در قامت قیصر ویلهلم تجلی نمود و چهارنعل بهسوی نظامیگری تاخت تا بشکه باروت هویتمداریهای فربهشده دیگر را منفجر کرد. بنابراین آن "روح" - به تعبیر هگل - که موجد جنگ جهانی اول شد، "راستگرا" بود.
جنگ دوم جهانی، تکملهای بر شکستِ خیزِ بزرگِ هویتآلمانی برای اعتلا بود که در جنگ اول نهتنها ناکام ماند، بلکه بشدت تحقیر هم شد. فاتحان جنگ اول نیز آن خردمندی را نداشتند تا "آلمان" را که شروعکننده جنگ بود و شکستخورده تمامعیار آن نیز شد، چنان در زیر پا له نکنند که تا مُمِدِّ هویتمداریِ گردنفرازتری گردد. لهش کردند و چنان غرامتهای هنگفتی بر ملت آلمان بستند و طوری برسرش کوفتند تا دمکراسیِ "جمهوری وایمار"، بختی و رمقی از استمرار نیافت و هیولای آدولفهیتلر از زهدان ملت سرخورده آلمان متولد شد و با هیجان فزونتری به راه نظامیگری رفت و کلید جنگ دوم جهانی را زد. جنگ دوم نیز پدیدهای "راستگرا" بود، چون "روحِ" آن، هویتمداری متورم و مهاجم ملی آلمانی بود؛ باقی اروپا در صدد دفاع از خود برآمدند.
وقتی جنگ دوم جهانی تمام شد، امپراطوری بریتانیا که از جنگ اول جان بهدر برده بود، در سراشیب زوال و فروپاشی افتاد و بزودی هم متلاشی گشت و از "کبیر" به "صغیر" تقلیل یافت.
این جنگ دو پیروز داشت: بولشویکهای لتوپارشده شوروی، و ایالات متحده آمریکایی که حتی یک گلوله در خاکش شلیک نشده بود!
اینک مقابله "ایدئولوژیک" در پیش بود، که بزودی آتش آن در شبهجزیره کره روشن شد و بهفاصله اندکی دامن ویتنام و کامبوج و لائوس را گرفت، و در اینطرف کرهزمین در کوبا و آمریکای لاتین هم نایرهها درگرفت، کودتای ۲۸ مرداد ما و کودتای اندونزی و کودتای ارتش شیلی و حکومت سرکوبگر سرهنگهای یونان و کودتای موبوتو سسهکو علیه پاتریس لومومبا و دیگر کودتاها و جنگهای داخلی آفریقا و بیش از اینها، همگی اخگرهای جنگ سرد "ایدئولوژیک" دوبلوک کمونیسم و سرمایهداری بودند.
بین ۱۹۳۰ تا نیمههای دهه ۱۹۷۰، برای بیش از نیمقرنِ تمام، مارکسیسم در میان همه اینتلیجنسیای جهان، بقول انگلیسیزبانان، بدل به یک sensation شده بود. هر اهل اندیشهای که مارکسیست نبود، یا که بدتر نقاد مارکسیسم بود، داغ باطله میخورد! اصلاً برای پذیرفتهشدن ذیلِ معنای "روشنفکری"، باید مارکسیست میبودی یا تظاهر به آن میکردی. این سخن به معنای "قلابیبودن" یا فرصتطلبانه بودن چپگرایی غالب "روشنفکران" جهان نیست، این چپگرایی "اصیل" بود! همین اصالت هم بود و شد که در آمریکا موجب برخاستنِ "مککارتیسم" گردید که لکه ننگ زنندهای بر چهره "دمکراسی" آمریکایی گشت.
ادامه مطلب
کانال نویسنده