مرزهای ایران در نگاه شاه
س: چگونه این تصمیمات انفرادی میتوانست با تخصیصهای کلی سازمان برنامه و بودجهٔ سالانه سازگار شود؟ چه طور ممکن بود؟
ج: مسئلهٔ بسیار سادهای بود. بسیار ساده. به مجرد این که شاه تأیید میکرد، آنها رسماً به سازمان برنامه اعزام میشدند و کتباً ابلاغ میکردند که «این بودجه توسط اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه، بزرگ ارتشتاران تأیید شده است» و این نزد ما میآمد. ما بررسی میکردیم و میخواندیم تا مطمئن شویم، اما میدانستیم که کار چندانی نمیتوانیم انجام دهیم.
همانگونه که گفتم یک بار در این مدت، من بودجه را برداشتم و رفتم پیش این تیمسار و آن تیمسار و گفتم: «محض رضای خدا نگاه کنید، ما برای آموزش و پرورش، کشاورزی و ... پول کافی نداریم. کاری بکنید. کمکمان کنید. این کشور شما هم هست». کسانی بودند که حرف ما را شنیدند. اما همین که شاه تأیید کرد، آنها از این که بخواهند کاری بکنند، ترسیدند. به استثنای یکی، دو نفر. [ارتشبد محمد] خاتم جسارتش را داشت و گفت: «ببین، برو و به او بگو تعداد هواپیماها را کم کند و من هم تعداد فرودگاههایم، ساختمانهایم و اینها را کم میکنم». او گفت: «اگر موفق شدید، من سنگ پیش پایتان نمیاندازم. اصلاً ناراحت نمیشوم»...
به هر ترتیب، ما روش ایجاد بحران در شب آخر بودجه را ساخته بودیم -ترفندهای مشهور- با نشان دادن این که کشاورزی هیچ چیزی ندارد و همهٔ وزرا نزد شاه میرفتند و میگفتند: «ببین، پول نیست». من نزد شاه میرفتم و میگفتم: «قربان میل دارید من از کجا پول بیاورم؟ من پولی ندارم که به کشاورزی، به برق تخصیص بدهم». خاطرتان هست که بعدتر در تهران قطعی برق داشتیم؟
س: بله، تابستان ۱۹۷۷ [۱۳۵۶].
ج: من این قدر روشن خاطرم هست، وزیر وقت دکتر ایرج وحیدی استدلال میکرد و میگفت: «ما ظرفیت آماده به کار نداریم. طی دو تا سه سال دچار قطعی میشویم». و افراد خود من که برنامهٔ برق را مطالعه کرده بودند، برنامهٔ برقرسانی و ظرفیتهایش، گزارش وزارتخانه را تأیید میکردند. من برمیگشتم و میگفتم: «متأسفانه ما پولی نداریم و نمیتوانم به شما تخصیص بدهم». و اینطور که بود، آن اتفاق میافتاد، ما میدیدیم پیشبینیاش درست از آب در میآمد. البته هیچ پولی نبود. شما چه طور میخواستید تخصیص بدهید؟
چیزی که اتفاق افتاد این بود که در نتیجهٔ این بودجهٔ نظامی، بقیهٔ بودجه یک تهمانده بود، توجه میکنید؟ بودجهٔ نظامی حجم قابل توجهی را میبلعید. ارتش اشتهای سیریناپذیری داشت. خدایا، در آخر سال عجله داشتند پول خرج کنند که متهم به «جذب» نکردن بودجهٔ تخصیص دادهشده نشوند. نمونههای فراوانی از این قضیه بود.
ضمناً، در مورد آن پیشنهاد [ارتشبد] خاتم که قبلتر حرفش را زدم،رفتم پیش شاه و گفتم: «قربان، چرا تعداد اف۱۴ها را کم نمیکنید؟» شاه به من نگاه عاقل اندر سفیهی کرد در واقع. میدانستم که نمیخواهد، من علتها را میدانستم. من گفتم: «قربان، شما میدانید با پول یکی از این اف۱۴ها ما میتوانیم چند درمانگاه و بیمارستان در کل مملکت بسازیم و ما پول این کار را نداریم؟» شاه گفت: «وقتی من فکر میکنم...» (او حالا فوت کرده و من عین کلماتش را نقل میکنم)، او گفت: «وقتی من به خطراتی که این مملکت را از بیرون تهدید میکند، فکر میکنم» به قدر کافی بامزه است، او نگفت: "از داخل"؛ خاتم ادامهاش داد: «میگویم درمانگاه به درک». اینها کلمات او بودند.
من، درست یا غلط، حدس میزنم، این ادراک درستی بود که او داشت، یعنی این فهم او از امور بود، این چیزی است که میخواهم بگویم. شاه وجود خطر را درک میکرد. وقتی به امنیت مملکت و تهدیدی برای یکپارچگی مملکت میرسید، پارانویایی بود. واقعاً پارانویایی بود. او فکر میکرد یک تهدید ثابت برای مملکت وجود دارد و من همیشه متحیر بودم که این تهدید از کدام جهنّمی میآمد.
اگر از روسیه میآمد، خوب، ما نمیتوانستیم کار زیادی در مقابلش بکنیم. و عراق هم که در حد ایران نبود. ما حالا این را به یقین رسیده ایم، در طول این جنگ با ارتشی که کاملاً تخریب شده است، عراقیها چه توانسته اند بکنند؟ پاکستان که تهدید نبود، آنها نگران هند و بلوچها بودند. و ترکها، یقیناً، هیچوقت تهدیدی برای ایران نبودند، آنها یک کشور دوست بودند. افغانها؟
من نمیدانستم واقعاً این تهدید از کجا میآمد. امّا میدانید شاه چه میگفت؟ میگفت: «اشتباه شما این است که فکر میکنید مرزهای ما روی نقشه نشان داده شدهاند. مرزهای ما تا شاخ آفریقا کشیده شده». این کلمات مردی است که مُرده و من گزارششان میکنم.
با مدیران نامدار ایران همراه شوید
telegram.me/excellentmanagers
و اینجا در اینستاگرام با من باش
📌https://instagram.com/paktinat.hamed?igshid=z97nhxyu259o
س: چگونه این تصمیمات انفرادی میتوانست با تخصیصهای کلی سازمان برنامه و بودجهٔ سالانه سازگار شود؟ چه طور ممکن بود؟
ج: مسئلهٔ بسیار سادهای بود. بسیار ساده. به مجرد این که شاه تأیید میکرد، آنها رسماً به سازمان برنامه اعزام میشدند و کتباً ابلاغ میکردند که «این بودجه توسط اعلیحضرت همایونی، شاهنشاه، بزرگ ارتشتاران تأیید شده است» و این نزد ما میآمد. ما بررسی میکردیم و میخواندیم تا مطمئن شویم، اما میدانستیم که کار چندانی نمیتوانیم انجام دهیم.
همانگونه که گفتم یک بار در این مدت، من بودجه را برداشتم و رفتم پیش این تیمسار و آن تیمسار و گفتم: «محض رضای خدا نگاه کنید، ما برای آموزش و پرورش، کشاورزی و ... پول کافی نداریم. کاری بکنید. کمکمان کنید. این کشور شما هم هست». کسانی بودند که حرف ما را شنیدند. اما همین که شاه تأیید کرد، آنها از این که بخواهند کاری بکنند، ترسیدند. به استثنای یکی، دو نفر. [ارتشبد محمد] خاتم جسارتش را داشت و گفت: «ببین، برو و به او بگو تعداد هواپیماها را کم کند و من هم تعداد فرودگاههایم، ساختمانهایم و اینها را کم میکنم». او گفت: «اگر موفق شدید، من سنگ پیش پایتان نمیاندازم. اصلاً ناراحت نمیشوم»...
به هر ترتیب، ما روش ایجاد بحران در شب آخر بودجه را ساخته بودیم -ترفندهای مشهور- با نشان دادن این که کشاورزی هیچ چیزی ندارد و همهٔ وزرا نزد شاه میرفتند و میگفتند: «ببین، پول نیست». من نزد شاه میرفتم و میگفتم: «قربان میل دارید من از کجا پول بیاورم؟ من پولی ندارم که به کشاورزی، به برق تخصیص بدهم». خاطرتان هست که بعدتر در تهران قطعی برق داشتیم؟
س: بله، تابستان ۱۹۷۷ [۱۳۵۶].
ج: من این قدر روشن خاطرم هست، وزیر وقت دکتر ایرج وحیدی استدلال میکرد و میگفت: «ما ظرفیت آماده به کار نداریم. طی دو تا سه سال دچار قطعی میشویم». و افراد خود من که برنامهٔ برق را مطالعه کرده بودند، برنامهٔ برقرسانی و ظرفیتهایش، گزارش وزارتخانه را تأیید میکردند. من برمیگشتم و میگفتم: «متأسفانه ما پولی نداریم و نمیتوانم به شما تخصیص بدهم». و اینطور که بود، آن اتفاق میافتاد، ما میدیدیم پیشبینیاش درست از آب در میآمد. البته هیچ پولی نبود. شما چه طور میخواستید تخصیص بدهید؟
چیزی که اتفاق افتاد این بود که در نتیجهٔ این بودجهٔ نظامی، بقیهٔ بودجه یک تهمانده بود، توجه میکنید؟ بودجهٔ نظامی حجم قابل توجهی را میبلعید. ارتش اشتهای سیریناپذیری داشت. خدایا، در آخر سال عجله داشتند پول خرج کنند که متهم به «جذب» نکردن بودجهٔ تخصیص دادهشده نشوند. نمونههای فراوانی از این قضیه بود.
ضمناً، در مورد آن پیشنهاد [ارتشبد] خاتم که قبلتر حرفش را زدم،رفتم پیش شاه و گفتم: «قربان، چرا تعداد اف۱۴ها را کم نمیکنید؟» شاه به من نگاه عاقل اندر سفیهی کرد در واقع. میدانستم که نمیخواهد، من علتها را میدانستم. من گفتم: «قربان، شما میدانید با پول یکی از این اف۱۴ها ما میتوانیم چند درمانگاه و بیمارستان در کل مملکت بسازیم و ما پول این کار را نداریم؟» شاه گفت: «وقتی من فکر میکنم...» (او حالا فوت کرده و من عین کلماتش را نقل میکنم)، او گفت: «وقتی من به خطراتی که این مملکت را از بیرون تهدید میکند، فکر میکنم» به قدر کافی بامزه است، او نگفت: "از داخل"؛ خاتم ادامهاش داد: «میگویم درمانگاه به درک». اینها کلمات او بودند.
من، درست یا غلط، حدس میزنم، این ادراک درستی بود که او داشت، یعنی این فهم او از امور بود، این چیزی است که میخواهم بگویم. شاه وجود خطر را درک میکرد. وقتی به امنیت مملکت و تهدیدی برای یکپارچگی مملکت میرسید، پارانویایی بود. واقعاً پارانویایی بود. او فکر میکرد یک تهدید ثابت برای مملکت وجود دارد و من همیشه متحیر بودم که این تهدید از کدام جهنّمی میآمد.
اگر از روسیه میآمد، خوب، ما نمیتوانستیم کار زیادی در مقابلش بکنیم. و عراق هم که در حد ایران نبود. ما حالا این را به یقین رسیده ایم، در طول این جنگ با ارتشی که کاملاً تخریب شده است، عراقیها چه توانسته اند بکنند؟ پاکستان که تهدید نبود، آنها نگران هند و بلوچها بودند. و ترکها، یقیناً، هیچوقت تهدیدی برای ایران نبودند، آنها یک کشور دوست بودند. افغانها؟
من نمیدانستم واقعاً این تهدید از کجا میآمد. امّا میدانید شاه چه میگفت؟ میگفت: «اشتباه شما این است که فکر میکنید مرزهای ما روی نقشه نشان داده شدهاند. مرزهای ما تا شاخ آفریقا کشیده شده». این کلمات مردی است که مُرده و من گزارششان میکنم.
با مدیران نامدار ایران همراه شوید
telegram.me/excellentmanagers
و اینجا در اینستاگرام با من باش
📌https://instagram.com/paktinat.hamed?igshid=z97nhxyu259o