#پارت613
هانی رو به خانم بزرگ یواشکی چشمک زد
و گفت:ای بابا خانم بزرگ شما انگار تا این پدرام رو به جون من
نندازید دست بردار نیستیدا...هیچی دیگه
پدرام که گفت واسه چی...بعدش هم شما چرا پیله کردی به ما دوتا؟
اصلا میخوای برگردیم خونمون بعد از 1 ساعت باز بیایم اینجا؟
خانم بزرگ لبخند زد وگفت:نخیر لازم نکرده..
خیلی خب من که باورم شد...
پدرام حرفی نزد و هانی شروع کرد
به سر به سر گذاشتن خانم بزرگ...1 ساعت همینطوری گذشت...
از جام بلند شدم رفتم توی اشپزخونه تا زیر غذا رو خاموش کنم...
پشتم به در اشپزخونه بود...زیر گاز رو خاموش کردم...
خیلی خب اینم از این...دیگه کاری نداشتم...
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰
هانی رو به خانم بزرگ یواشکی چشمک زد
و گفت:ای بابا خانم بزرگ شما انگار تا این پدرام رو به جون من
نندازید دست بردار نیستیدا...هیچی دیگه
پدرام که گفت واسه چی...بعدش هم شما چرا پیله کردی به ما دوتا؟
اصلا میخوای برگردیم خونمون بعد از 1 ساعت باز بیایم اینجا؟
خانم بزرگ لبخند زد وگفت:نخیر لازم نکرده..
خیلی خب من که باورم شد...
پدرام حرفی نزد و هانی شروع کرد
به سر به سر گذاشتن خانم بزرگ...1 ساعت همینطوری گذشت...
از جام بلند شدم رفتم توی اشپزخونه تا زیر غذا رو خاموش کنم...
پشتم به در اشپزخونه بود...زیر گاز رو خاموش کردم...
خیلی خب اینم از این...دیگه کاری نداشتم...
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰