Postlar filtri


اد بیا بذار ابت بیاد بریم یخ زدم اینجا.گف باش پ بکنم.گفتم اره.زیر شلواری سیاه و شرتشو اورد تا زانوش.کیرش متوسط اما ساقش یه کم کج بود و سر موشکی.التش بزرگ نبود.اما سیخه سیخ.حتی سر التش ا پیشابش خیس .دس گلیمو سابیدم به درخت و ساپورتم یه کم تف زدم به پشتم.گفتم بیا جلو نمیتونم زیرتر این بیام.اومد جلو من یه کم حالت سگی.اونم رو دو زانو.کیرشو گرفتم داغیشو حس کردم اوردم سرشو چسبوندم به پشتم.گف ا پش؟گفتم اره.اروم فشار بده.جا باز کرد کمر بزن.شل گرفتم.نمیتونم خوب بگم.وقتی اروم داشت میرفت داخل انگار دنیا رو بهم دادن.تو دلم گذشت جندش شو بذار خوب بگادت.از حالت عادی خارج شدم.واقعا خوشحال بودم خفتم کرده.ایییییی اییییی.اروم صدا میکردم.چند تلمبه اروم که زد دندونامو رو هم فشار دادم بدنم سفت شد ارضا شدم.دو نفس کشیدم.صداش اومد ارضا؟…اره شدم.بزن تا ابت بیاد تو هم …مال منم الان‌میاد…شروع کرد به تلمبه شدن.دوباره لذت همه وجودمو گرفت و شاشیدم کل ساپورتم ا شاشم خیس شد.حس کردم التش داره نبض میزنه.منم نزدیک ارضا دومم بودم.واقعا ارضا دوم از ارضا اول قویتره.حشرم از خود بیخودم کرد.برگشتم با نفس نفس زدن گفتمش بهزاد عزیزم.وقتی خواست آبت بیاد خیلی محکم بزن توروخدا.فک کن این سوراخ بی صاحابه.پارش کن.میخوام ا کونمممممممم حامله شم.رحم نکن.الان که این حرفا یادم میاد خجالت میکشم.اما حسم نمیتونم توصیف کنم.عین مستی.از خود بی خود شدن.رو قله و اوج شهوت بودن.چند تلمبه واقعا محکم زد.برگشتم سرشو گرفتم کشیدم سمت خودم.لبمو چسبوندم به لبش.زبونمو فشار دادم سمت دهنش به دندوناش خورد اما باز کرد و تا چند ثانیه زبونمو مکید.فشار داد تا گرما ابشو تو عمق پشتم حس کردم منم ارضا شدم و به حالت گریه ارضا شدم.لبمو جدا کردم ارنجام زدم زمین سرم سر.اه خدا.اه خدا.اروم عقب اومد و کشیدش بیرون.اونم کیرشو به درخت چلوند.پاشو پاشو بکش بالا برو دیگه.یه هو زیر چشمی نگاه کردم دیدم داره میدوه سمت قسمتی میره که ماشینا تو تاریکی پارکن.منم بلند شدم.زانوها گلیمو تکوندم.که از علف سبز شده بودن و اروم رفتم سمت ساختمون باغ.پیاده که میرفتم از مقعدم یه لذت داشت به کل بدنم منتشر میشد و حس پری که داشتم از آبش.حس دوگانه تحقیر و لذت و استرس که داخل چی شده.دیدم انگار پیف پاف زدن همه رو.غشه غش کرده بودن.حتی شوهرم که زنشو ته باغ گاییدن.ذهنم اومد برم یه گوشه ابشو خالی کنم اما گفتم بذار بمونه.لباسمو زود عوض کردم و خوابیدم و فردا من و بهزاد انگار نه انگار این کارو کردیم و تا الان رفتارمون خشکه باهم.نه من اشناییت میدم نه اون.من الان سه بچه دارم و اون زنشو طلاق داده.به منم بدوبیراه نگید توکامنت ها.چون شما حرومزاده ها که کامنت میذارید باعث میشید یکی دو دل باشه خاطرات زندگیشو بگه یا نه.چون از هرچیزی یه عنی درمیارید.نخواستم با جزیات بیشتری از خودم بگم به دلایلی و اما اسامی واقعیه حتی خود این تجربه زندگیم.بدرود
نوشته: سمانه

@dastan_shabzadegan


تجاوز به من در دوران حاملگی

#تجاوز

اهل داستان نویسی نیستم.اینم کوتاهش میکنم.و خاطره دردناکیه برام اما متضادش اینه بعد از سال ها تحریکم میکنه
سال ۹۲ ازدواج کردم با پسر داییم.من الان ۴۲ سالمه و بدنم سفید و گوشتیه.تو دوره مجردی رابطه مقعدی داشتم و برا من حداقل از رابطه واژن لذتش بیشتره.اما این سکس اون موقع احساس حقارت بهم داد.تجاوزی دردناک.اما الان حتی یه سال بعد از این اتفاق هر بار بهش فکر میکنم شهوت تمام وجودمو میگیره.هر اتفاقی تو این دنیا دو وجهه داره.بیست روز قبل از عید تمام فامیل تو باغ عموی بزرگم دعوت بودن.حدودا چهار سال و نیم از ازدواجم گذشته بود.حتی فامیل های دورمون هم از رشت اومده بودن.توی این فامیل ها .که میشد پسره دختر عمه بزرگم.که اسمش بهزاد بود حدودا ۲۰ ساله.کشتی گیر با یه گوش شکسته.از اون پسر قلدرها و گردن کلفت.ماه هشتم بارداریم بود و دو ماه بود با شوهرم سکس نداشتم حتی یه جا هم نمیخوابیدیمو به شدت شهوتی بودم.شب سوم توی باغ.حدود ساعت دو شب بیدار شدم که برم دستشویی.رفتم تو دستشویی ته باغ که دیدم آب نریختن و…بوی بد و… خلاصه.تصمیم گرفتم برم قسمت سمت راست گوشه این باغ چهار هکتاری.تو تاریکی بشینم کارمو کنم برگردم داخل.پشت یه درخت شرت و ساپورت مشکی رو باهم خوردم زیر نشستم.یه کم که ادرارم در اومد.یه دست اومد سمت دهنم که وایسا وایسا نه بلند نشو.ادرارم بند اومد.اروم گف بخدا دوستت دارم.منم و اینا نترس.دستشو برداشتم گفتم بهزاد چته اینجور میکنی؟ترس همه وجودمو گرفته بود ضربان قلبم هزار.واقعا مرز سکته بودم.لرزش زانوهامو حس میکردم.بهزاد دسشو برد سمت کصم و دو لپشو با دو انگشت محکم گرفت.دستشو برداشتم گفتم جیغ میزنم شوهرم و مهدی پسرعموم بیان همینجا بکشنت.یه هو حالت عصبانیت.دست چپشو اورد بالا به حالت مشت.گفت جیغ بزن تا یه مشت بزنم تو شکمت بچتو نفله کنم از دیوار بپرم بیرون ببینی خدا هم نمیتونه منو بگیره.سر هیچ و پیچ بچه عزیزتو سقط نکن.گناه داره.اشکام اومد تو چشمام حالت گریه التماس.ببین چته جون مامان ریحانت.من میخوام مادر بشم.الانم نرم داخل میان دنبالم.بزار برم تورو خدا.زندگیم نابود نکن.بهزاد اروم گف یه لحظه دس میزنم برو.همش دو دقیقه.نمونی مشت رو میزنم الفرار.تو وایسا.ساکت موندم.سرشو اورد زیر نگا کصم کرد.گف لبه زده باد کرده.نه حاملم بهزاد.وایسا تکی تو بده به درخت.اروم عقب رفتم تکیه دادم.یواشکی نگاه ساختمون باغ و چراغاش کردم که تقریبا دور بود.حالا نگرانیم این بود تو این وضعیت کسی ببینم و دعا میکردم یکی نیاد.اما دو دقیقه قبلش دعا میکردم یکی بیاد نجاتم بده.بهزاد:پاتو یه کم باز کن.باز کردم.صورتشو چسبوند بین پام.ا بین کصم بو کشید.حقیقت یه کم شهوتی شدم.اما تمام بدنم میلرزید سرما و یخ زدن دستام.ترس استرس سرما شهوت همه چی قاطی بود.بدنمو دادم جلو.چشاش اومد بالا یه نگا بم کرد که داشتم نگاش میکردم.اروم کصمو خورد و محکم میمکید.نفس زدنام شروع شد.اروم گفتم الان یکی میاد.گف خفه دیگه.بگو بیاد یا فردا بگی.یا من میکشمش یا اون منو.در دوحالتم تو بدبختی.زدم زیر گریه.خدااااا بابا ولم کن جون عزیزات تروخدا تروخدا یا امام حسین کمکم کن.خدایا…انگار کر و لال شده بود.همینجوری میمکید چشماشم بسته بود.سرشو اورد بالا منم اشکامو با استینم پاک کردم با صدای اروم گف میدونی دارم ادرارتو قورت میدم.با حالت صدا گرفتم و وحشت کردم گفتم خب چرا میخوری؟گف بخدا دوستت دارم.قلبی نه الکی.تو این باغ دو باره دارم جق میزنم نیاز دارم خو.گفتمش بذار با دست ابتو بیارم بریم.گف تو تکی تو بده.با دس فشارم داد به درخت.یه نفس عمیق بکش.کشیدم.اروم اروم فقط اروم باش هیچی نمیشه.از شدت علاقه بهت دارم این کارو میکنم.فکر هیچیو نکن.من یه کم اروم شدم دیگه خودمو واگذار کردم.شله شل.گفتم بیا بخور زودتر تموم شه.وقتی بار دوم لبشو چسبوند به چوچولمو میمکید یه لذت همه وجودمو گرفت چشامو بستم تو دلم گذشت بذار بخوره.دستشو زد به کونم گف برگرد.برگشتم.دو لپ پشتمو باز کرد و شروع کرد به سوراخ پشتم زبون زدن.من رابطه مقعدی داشتم اما کسی تا حالا پشتمو نخورده بود.اروم ناله کردم و نفس نفس زدم.صدا کثافتش اومد که ببین چقد خوبه.هی الکی اره نه میکنی.گور پدر خانواده تو خانواده من.بگو ریدم دنبال اب میگشتم.منم که گفتم تو ماشین میخوابم الان تو ماشین خوابم.اینا رو که گفت اروم کمرمو قوس کردم.دوباره با فشار بیشتر مقعدمو لیس میزد دیگه واقعا داشتم لذت میبردم.زبونشو میکرد تو پشتم.ناله میکردم و سه چهار دقیقه که گذشت حس کردم دو رون پام بی حس شده و واقعا تو فضا بودم.شهوت و حشریت کل وجودمو گرفته بود برگشتم با نوری که خیلی ضعیف از چراغا میومد چشاشو دیدم که بستس داره میخوره پشتمو .گوش شکسته سمت چپش رو هم دیدم که حس اطمینان بهم داد.نمیدونم چرا ولی داد.دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بهز




رد که کامل رودهاش تمیز شد اومدیم یه سیگار دادم بهش گفت بسه بزار برم گفتم میبرمت داریم حال میکنیم که ساکت شد و خوابوندمش میدونستم نباید زیاد اذیت بشه تا دوباره هم بیاد برا همین حسابی سوراخشو انگشتمو ژل زدم و گشادش کردم و کیرمو گذاشتم رو سوراخش کل ژلو خالی کردم و با سر کیرم رو سوراخش بازی میدادم تا حسابی لیز شد اروم میکردم یکم تو و یکم بیرون و ادامه دادم تا همش جا شد تو کونش گوشیمو رو اپن گذاشته بودم که زنگ خورد رفتم برداشتم قطع کردم و زدم رو فیلم و گذاشتم سمت خودمون و دوباره نشستم پشتش البته بگم این مراحل اوپن کردنش زمان برد حدود ۴۰دیقه ای چون خیلی تکون میخورد و اخ و اوخ میکرد که هردفعه تکون خوردنش مساوری بود با یه سیلی محکم روی کونش به حدی که سرخ شده بود تا اخر توش بود و داغی سوراخش بهم حال میداد خوابیدم روش و گفتم تکون نخور کامل شل کن که نیاد بیرون همینطور که روش بودم دستمو دراز کردم سمت قندون و کشیدمش جلو یه قند بردم جلو دهنش گفتم بخور فشارت نیوفته دهنشو باز کرد و قندو خورد منم دو سه تا قند گذاشتم تو دهنم و جویدم و کامل کیرمو کشیدم بیرون دوباره کردم توش و چند بار تکرار کردم تا سوراخش باز موند و تف قندیمو انداختم تو سوراخش و تکرار کردم و شروع کردم تلمبه زدن و ابمو ریختم توش و کیرمو در نیاوردم تا خودش اومد بیرون نیم ساعتی روش خوابیدم و اونم بیحرکت بود که گفتم پاشو بپوش بریم
ادامه داره خودم خسته شدم از تایپ کردن اگه دوست داشتین بقیشو مینویسم اگه هم ن که هیچی
نوشته: امیر

@dastan_shabzadegan


چشمم مهرشاد رو گرفت

#سکس_خشن #رفیق #گی

سلام ۲۸سالمه و از سن پایین گی بودم قدم متوسط و عضلانیه
مهرشاد یه پسر بچه ۱۷ ۱۸ ساله به شدت لاغر و سبزه بود که پوستش خیلی لطیف بود و به شدت بچه پرو البته بگم اسمشو مستعار نوشتم
تو محل کار بودم که چنتا بچه به سن و سال مهرشاد اومده بودن برای کار که همشون میخورد بچه های شر و شوری باشن و از اون دسته پسرایی بودن که تازه با سیگار و مشروب اشنا شده بودن و هر از گاهی دوشاخه محبتشون (منظور گرفتن سیگار از دیگران) جلوی سن بالا تر ها دراز بود مهرشاد بیشتر از من سیگار میگرفت و برا همین بهم نزدیک شده بود یه روز حین کار کردن اچار در رفت و به دستش برخورد کرد که من ناراحت شدم و برا این که از دلش در بیارم بغلش کردم و ناخوداگاه گردنشو بوسیدم که دیدم چیزی نگفت اولین بار کیرم اونجا براش بلند شد و گفتم بیا یه سیگاری بکشیم کون لق کار و گذشت چند روز بعد تو پارک محله دیدمش و حال و احوال کردیم یکم موند پیشم با دوستاش بود و اروم بهم گفت میخوایم بریم گل بکشیم میشه یه چنتا سیگار بهم بدی گفتم یه پاکت میخرم برات و گرفتم دادمش یه تعارف زدن که میکشی بیا منم بدم نمیومد رفتم چنتا کام گرفتم گذشت و تو فکرش بودم پنج شنبه بود گفتم فردا میخوام برم باغ یه شراب ناب به دستم رسیده بخورم گفت تنها تنها گفتم شاید یکی دوتا دوستامم بیان شایدم نیان معلوم نیس یه عقاب همیشه تنهاس گفت من اگه بیکار بودم بیام؟ گفتم بیا اگه دوس داری گفت کجاس باغتون ادرس دادم گفت اووو خیلی دوره من وسیله ندارم گفتم اگه خواستی بیای زنگ بزن اگه نرفته بودم باهم بریم پیش خودم گفتم کوسشعر میگه و نمیاد که دیدم فردا صبح زنگ زد گفت من میام من هنوز خواب بودم گفتم پس ساعت ۱۰بیا تو پارک میام دنبالت رفتم باهم خرید کردیم و رفتیم باغ تو راه گفت کاش گلم بود حال میده گفتم اگه میخوای میگیریم گفت جدی میگی؟گفتم ن کوس میگم و زنگ زدم رفتیم گرفتیم تو مسیر یه رول گل پیچید و هی میکشید رو دماغش و بو میکرد و میگفت جاااان جان رسیدیم باغ بساطو پهن کردم گفت رفیقات نمیان گفتم زنگ میزنم ببینم چی میگن زنگ زدم یکی کار بود یکی با زنش بیرون خلاصه هرکدوم گیر بودن ذغالو درست کردم قلیون و کتف و بالم اماده کردم یه اهنگ هایده هم گذاشتم و تو حال و هوای مشروب خوری بودیم که گلو روشن کرد و تعارف کرد منم کشیدم و داشتیم عشق و حال میکردیم من دراز کشیدم و خوابیده سیگار میکشیدم قفل بودم رو درختای بالا سرم و اهنگ و سیگار که اومد سرشو گذاشت کنارم و‌ اونم مث من گفتم پسر الان یه خواب میچسبه گفت اره ولی حیفه چتیمون میپره گفتم یه چرتی نزنیم یعنی گفت نمیدونم هرچی که بگی گفتم بیا سرتو بزار رو بالشت من بلاخره یه کاری میکنیم هوا یکم خوب بشه چت میکنیم میریم تو پارک گفت پایم همینطور که خوابید من دستمو انداختم روش و کشیدمش طرف خودم و گردنشو دوباره بوس کردم دیدم چیزی نگفت ادامه دادم که گفت نکن بدم میاد توجه نکردم دستمو بردم سمت کیرش گفت نکن نرین حالمون من دیگه هیچی حالیم نبود دیدم کیرش زیر دستم داره بلند میشه ادامه دادم تا کامل بلند شد کشیدمش سمت خودم و اومدم لباشو بخورم صورتشو کشید عقب که چونشو محلم گرفتم و لبامو نزدیکش کردم لباسو رو هم فشار داد و صورتشو خم کرد به یه طرف دست کشیدم تو موهاش و اروم شصتمو از بالا به پایین رو لباش حرکت دادم که دیدم بازم خودشو صفت نگه داشته و زل زده بود تو چشمام که یهو یه سیلی محکم زدم تو صورتش که یهو شل شد و گاردشو ازاد کرد اشک تو چشماش حلقه زد اروم گفت بزار برم که گلوشو محکم فشار دادم و افتادم به جون لباش و خوردم بی حرکت بود و عکس العملی نشون نمیداد نشستم رو شکمش و روم دکمه های پیرهنشو باز کردم و پیرهنشو در اوردم بدنشو خوردم و شلوارشم کشیدم تا بالای زانوهاش پایین نشستم رو کونشم و لباس خودمم در اوردم و شلوار خودمم کامل در اوردم بلندشدم جلواش ایستادم و گفتم بخورش گفت بدم میاد یه دست رو صورتش کشیدم و در گوشش اروم گفتم سس بزن و بخور سس خرسی و برداشتم و ریختم رو کیرم و گفتم یالا بجنب کار داریم اومد جلو و با اکراه میخورد گفتم اگه سس بمونه روش بد میشه هااااا اونم شروع کرد منم سس میزدم و اون میخورد بهش گفتم تو چشام نگا کن و بخور و موقع خوردن گوششو پیچوندم و گفتم پلک نزن وقتی میخوری و اونم نگا میکرد تو چشمام و میخورد داشت ابم میومد گفتم دهنتو باز کن باز کرد ریختم تو دهنش و گفتم یه قطرشم نریزی که از اول باید ابمو بیاری حالا دهنتو باز نگه دار ابمو ببینم و گفتم قورت بده که داد و هیچی نمیگفت گفتم بلند شو بریم دسشویی اومد و سوالی نپرسید گفتم برو خودتو خالی کن رفت تو دسشویی اومد درو ببنده گفتم بزار باز باشه و فقط منو نگا کن کارشو کرد و خودشو شست گفتم حالا ابو ولرم کن شلنگو بچسبون رو سوراخت گفت که چی بشه گفتم انجام بده انجام داد و چند باری خالی ک




ام گفت: حاجی نمک پرورده ایم نیازی به این کارا نیست. حاجی گفت: حقتونه یه اشتباهی کردم باید تاوان بدم.
خداییش تو اون مدت هم نذاشت آب تو دلمون تکون بخوره، حتی برای بابا پرستار هم گرفت که به کارای بابا رسیدگی می کرد و ورزش هایی که دکتر گفته بود رو با بابا انجام می داد.
روزها به سرعت گذشت و کنکور دادم، تو رشته مکانیک دانشگاه امیرکبیر قبول شدم. دو هفته ای بود که دانشگاه می رفتم. تا یه روز یه قیافه خیلی آشنایی دیدم هرچی فکر کردم یادم نمی اومد کجا دیدمش. رفتم جلو تا چشمش به من افتاد، نگاهم کرد و گفت: تو کورش نیستی؟ گفتم: چرا خودمم ولی هر چی فکر می کنم نمی دونم کجا دیدمت. گفت: خُلِه فرنگیسم دیگه بچه محل قدیمیتون. تازه یادم افتاد. فرنگیس دختر خجالتی و خوشگل محلمون. از معدود دخترایی بود که از دستمالی جلال و رسول دور مونده بود. بعد از رفتن جلال، اونا هم از محلمون رفته بودن. و چند سال بود ندیده بودمش. واقعا زیبا بود و تو این سال ها زیباتر شده بود. رفتیم کافه و کلی مرور خاطرات کردیم و ازم پرسید از رفیقت چه خبر؟ گفتم: اگه جلال رو می گی خوبه، درس رو ول کرد و الان یه بازاری تمام عیار شده ولی از رسول دو سالی هست خبر ندارم. گفت رسول رو این اواخر زیاد دیدم تو یه رستوران کار می کنه. یکم دیگه صحبت کردیم و فهمیدم سال بالایی منه و الکترونیک می خونه.
بعد از تموم شدن کلاس هام مستقیم رفتم خونه معمار پیش جلال. جلال بعد از قضیه سارا یه مدتی باهام قطع رابطه کرد ولی بعدها خودش اومد دنبالم و رابطمون شروع شد. البته به گرمی قبل نبود. جلال کلا عوض شده بود یعنی خیلی بدتر از قبل. دیگه سراغ زن و دخترهای مجرد نمی رفت فقط زنای شوهردار رو می کرد. انگار میخواست انتقام سارا رو از همه زنای دنیا بگیره. به اکرم گفتم: خاله، جلال هست؟ گفت: تازه اومده بیا تو. مستقیم رفتم تو اتاق زیر شیروونی جلال داشت لباس عوض می کرد. من رو که دید گفت: چته بابا مثل آدم بیا تو. گفتم: یه چی بگم فکت می خوره زمین. گفت: بنال ببینم. گفتم: فرنگیس رو دیدم همون بچه محل قدیممون نمیدونی چه دافی شده. با تعجب گفت: دروغ میگی، کجا دیدیش. گفتم دانشگاه، باور نمی کنی فردا صبح بیا دنبالم تا باهم بریم.
صبح زود جلال با پیکان جوانان گوجه ای که تازه خریده بود اومد دنبالم و با هم رفتیم دانشگاه. کلی دنبال فرنگیس گشتیم تا دیدیمش و این شد اول رابطه جلال و فرنگیس. بعد از آشنایی با فرنگیس جلال یکم سر براه شده بود. البته رازش رو که همون رابطه با عمش بود رو به من گفت و می دونستم رابطش رو محدود کرده به عمش و زن یکی که قبلا تو کمیته بود و یه زن متاهل دیگه. بعد از دو سال از آشناییشون اتفاقات بدی افتاد هم رابطه شوهر عمش با مادر سیاوش لو رفت هم رابطه جلال با عمش. افتضاحی شده بود. عمش و شوهرش از هم جدا شدن، حتی زندگی سارا هم لطمه دید و اگه پای دخترش وسط نبود شاید اون و سیاوش هم جدا می شدن. معمار از شدت ناراحتی سکته کرد و نصف صورتش کج شد. خاله اکرم هم یه مدتی تو بیمارستان روانی بستری شد. مدتی که گذشت و آب ها از آسیاب افتاد پدر مادر جلال به این فکر افتادن که براش زن بگیرن و خب کی بهتر از فرنگیس ؟
فارغ التحصیل که شدم رفتم سربازی و بعدش استخدام یکی از کارخانه های خودرو سازی شدم. چند سال بعد به سمت مهندس ناظر کیفی ارتقا پیدا کردم و کل فامیل و دوست آشنا دنبال زن بودن برام. تو یه روز سرد پاییزی خبر آوردن جلال سکته مغزی کرده. هر چی هم دنبال فرنگیس می گردن پیداش نمی کنن.
منم خیلی دنبالش گشتم ولی انگار آب شده بود و رفته بود تو زمین، حتی خانوادش هم خبر نداشتن ازش. تا یک هفته بعد بطور اتفاقی یادم افتاد فرنگیس بهم گفته بود رسول تو یه رستوران کار می کنه. با بدبختی رستوران رو پیدا کردم. رسول نبود یکی از همکاراش که می گفتن دوست صمیمی رسوله گفت چند روزیه رسول نیومده سر کار فقط پیغام گذاشته من با دوست دخترم دارم میرم ترکیه. البته گفته بود که با زنی به اسم فرنگیس دوست شده. بعدها توسط همین دوست رسول فهمیدم اون و فرنگیس چند سالی بود ریخته بودن رو هم و یه روز که تو خونه جلال در حال سکس بودن جلال سر می رسه و با رسول گلاویز میشن. رسول فرار میکنه و چند روزی می ره شهرستان بعد با فرنگیس که پولای جلال رو دزدیده بود به ترکیه فرار می کنه، جلال هم که دستش به جایی بند نبود سکته می کنه و می افته گوشه بیمارستان و بعد از یکی دو روز میره تو کما.
الان سه هفته ای هست که هر روز میرم بیمارستان و به جلال سر میزنم. سر راهم هم برای بابام سیگار یا دارو می گیرم. هر روز ِ هر روز. همیشه هم تو راه بیمارستان به یاد این شعر می افتم که بابام همیشه زیر لب می خوند : از مکافات عمل غافل نشو گندم از گندم بروید جو زِ جو …
پایان .
نوشته: مبهم (DrAner)

@dastan_shabzadegan


می دم جلال برات بیاره. فردا ظهر می آیم دنبالت، ناهار رو بیرون می خوریم و بعد میریم فرودگاه.
به محض اینکه رسیدم خونه یه دوش گرفتم و خونه رو حسابی تمیز کردم . ساعت یک بود که جلال با یه قابلمه غذا اومد. حسابی غر زد و خط و نشون کشید که اول باید سارا رو بکنه بعد اگه سارا خواست من برم سراغش. هیچی نگفتم ناهار رو خوردیم تا سارا اومد. با هر دو تامون روبوسی کرد و به جلال گفت تا آماده می شه بره دوش بگیره. تا جلال رفت تو حموم سریع اومد پیشم و گفت: لخت شو و خودش هم سریع لخت شد. نمی دونستم چه نقشه ای کشیده فقط هر کاری می گفت انجام می دادم. جلوم زانو زد و شروع کرد به ساک زدن و با دستش کسش رو می مالید و آروم ناله می کرد حسابی که کیرم رو خیس کرد ازم خواست جلوی در حموم دراز بکشم، خودش اومد روم و به سختی و آروم آروم کیرم رو کرد تو کسش. معلوم بود هنوز درد داره. یکم صبر کرد و شروع کرد به تکون دادن خودش، یکم که جا باز کرد شروع کرد به بالا و پایین کردن و ناله هاش بلندتر شد. جلال از حموم اومد بیرون، صحنه رو که دید ماتش برد. گفت: چیکار دارین میکنین؟ سارا با صدای حشریش گفت: داری میبینی که دارم به کورش کس میدم. جلال دیوونه شد. گفت: مگه قرار نبود من پردتو بزنم؟ سارا گفت: خودم پردم رو زدم تو لیاقتش رو نداشتی و به بالا و پایین کردن ادامه داد.جلال لال شده بود و هیچی نمی گفت. سارا گفت اگه می خوای بکنی زود باش من ارضا شم ممکنه پشیمون بشم. جلال حولش رو انداخت و اومد سمت سارا. سارا به من گفت: اجازه میدی براش بخورم؟ گفتم: نه میخوام لبات رو بخورم کیری می شه دوست ندارم. روم دراز کشید و شروع کرد به خوردن لبام. با دستش کیر جلال رو گرفت و شروع کرد به جلق زدن. سارا انگشتام رو کرد تو دهنش و حسابی خیسش کرد و گفت بکنم تو کونش. همینجور که داشت روم بالا و پایین میرفت، انگشت وسطم رو کردم تو کونش که ناله ای از روی رضایت کشید. حسابی انگشتم رو تو پشتش می چرخوندم و جلو عقب میکردم، یکم که جا باز کرد دومی رو هم کردم توش. سارا با ناله گفت: یواش تر لعنتی. حرکاتش تندتر شده بود و ناله هاش بلندتر با گفتن چند بار جانم جانم رو کیرم ارضا شد و چند لحظه بعد بلند شد و خوابید رو زمین. به جلال گفت کسش رو بخوره و از من خواست کیرمو بکنم تو دهنش. جلال با اکراه شروع کرد به خوردن کسش تا دوباره حشری شد. به جلال گفت بخوابه رو زمین و رفت نشست رو کیرش و تمام وزنش رو انداخت روش. با دو تا دستش کونش رو باز کرد و ازم خواست بکنم توش. جلال گفت: حداقل بذار کونت رو من اول بکنم. سارا بدون اینکه چیزی بگه لبهاش رو گذاشت رو لب های جلال و منم نشستم پشتش و کیرمو خیلی آروم کردم تو کونش. یواش یواش فرو می کردم تو تا نصفه هاش کردم تو که سارا گفت: بسه همونجا نگهش دار. جلال خیلی عصبی شده بود داشت تکون میخورد تا بتونه بلند شه ولی سارا نمیذاشت. جلال که دید کاری ازش بر نمیاد آروم گرفت ولی کیرش شل شده بود و از کس سارا اومد بیرون. به خواست سارا تلمبه هام رو محکمتر می زدم. سارا گفت: کورش جان با تمام زورت بزن کونم رو جر بده میخوام ارضا بشم. حسابی عرق کرده بودم و پاهام خسته شده بود ولی اینقدر ادامه دادم تا سارا خودش رو محکم منقبض کرد و با شدت ارضا شد. بهش گفتم دارم میام سارا چکار کنم؟ گفت بریز تو دهنم، سریع از روش بلند شدم و سارا کیرم رو کرد تو دهنش و تا قطره آخر آبم رو با لذت خورد. کارد میزدی به جلال خونش در نمی اومد. بلند شد و لگدی به من و سارا زد و لباس پوشید و رفت.
یکم تو بغل سارا خوابیدم تا بلند شد رفت خودش رو شست و کلی ازم تشکر کرد و رفت. شش ماه بعد هم با سیاوش ازدواج کرد.
فردا ظهر معمار و زنش اومدن دنبالم یه جیپ آهو آورده بود که پشتش رو رختخواب پهن کرده بودن برای بابام. ناهار رو خوردیم و رفتیم فرودگاه. بعد از چند ساعت معطلی مامان در حالی که داشت ویلچری رو که بابام روش نشسته بود هل می داد اومد. بعد از کلی بغل و بوس و نوازش های مادرانه، معمار بابام رو گذاشت پشت ماشین و رفتیم سمت خونه. معمار شام رو از بیرون سفارش داد. شام رو خونه خودمون خوردیم. معمار پول هایی که حاجی داده بود رو داد بابام و گفت: اینا رو حاجی داده برای این چند وقت که دستتون خالی نباشه. فردا ظهر هم مزاحمتون میشیم با یه خبر خوش.
فردا نزدیکیای ظهر معمار و حاجی اومدن. کلی هم میوه و تنقلات خریده بودن. حاجی از وضع بابام پرسید و وقتی فهمید تا یکسال دیگه بابام نمی تونه راه بره خیلی ناراحت شد. گفت: نگران هیچی نباشین نمیزارم آب تو دلتون تکون بخوره همه خرجاتون تا وقتی آقای بهرامی دوباره سر پا بشن من عهده می گیرم. تازه یه واحد هم تو همون ساختمون براتون در نظر گرفتم. البته میدونین که دنبال شکایت نباید برین. هر چی هم لازم داشتین به آقا معمار بگین براتون فراهم می کنم. باب


تا بخوره زمین؟ یه لحظه هنگ کردم، چی گفت ؟ همینجوری نگاهشون می کردم. عمه با صدای بلندتر گفت: پرسیدم سارا بهت گفت بزنی زیر پاش؟ اگه یه طوریش می شد چه خاکی تو سرم می کردم؟ اگه یه جاش میشکست جواب باباش رو چی می دادم ؟ تازه منظور حرفاشون رو فهمیدم. از اینکه اصل موضوع رو نمی دونستن تو بند بند وجودم عروسی بود ناخودآگاه لبخندی زدم که باعث شد عمه بیشتر عصبانی بشه. قبل از اینکه چیزی بگه گفتم: من کی زدم زیر پای سارا؟ من پشت سارا داشتم میومدم، اینقدر هم فاصله داشتم که حتی دراز هم می کشیدم به سارا نمی رسیدم. خودش خورد زمین. افتاد رو تپه ماسه، اونجایی که دارن ساخت و ساز می کنن. اکرم نفس عمیقی کشید و به عمه گفت: دیدی گفتم کار کورش نیست؟ سارا رو صدا کن ببینیم حرفش چیه.
سارا اومد چشماش از گریه قرمز و پف کرده بود و گشاد گشاد راه می رفتم. معلوم بود با هر قدمی که برمی داره درد میکشه. مامانش گفت: سارا کوروش چی میگه؟ با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود گفت: چی میگه؟ گفتم: من که باهات خیلی فاصله داشتم، خودت داشتی تند راه میرفتی و می گفتی خیلی دیر شده. من کی بهت پشت پا زدم؟ گفت: مگه من گفتم تو زدی؟عمه تو صورت سارا بُراق شد و گفت: تو نگفتی؟سارا گفت:نه من نگفتم کورش زده گفتم پام به یه چیزی خود انگار که یکی پا جلو پام گرفته باشه. منظورم اصلا کورش نبود.
جلال خنده احمقانه ای کرد و گفت: دختر عمه ما رو باش چند ساعته ما رو گذاشته سر کار. بعد رو به من کرد و گفت: پس چرا گفتی سارا خودش خواست؟ و شیطنت لبخندی هم زد. گفتم: سارا خواست با من بیاد گفت حوصلم سر رفته چند روزه بیرون نرفتم میخوام به بهانه تو بیام بیرون. مگه من چیکار کردم؟ چرا اینجوری با من برخورد میکنی. کاش خاله اکرم خودت با من می اومدی و با حالت قهر از سر میز بلند شدم و رفتم تو اتاق. در رو که بستم از خوشحالی چند تا قر دادم و بالا و پایین پریدم. صدای دعوا کردن اکرم داشت می اومد که چکار این بچه دارین؟ مظلوم تر و سربه راه تر از این دیدین؟ عوض اینکه ننه باباش نیستن بهش محبت کنین اذیتش می کنین.
رو تخت دراز کشیدم نفهمیدم چقدر طول کشید با صدای در بیدار شدم.اکرم بود برام غذا آورده بود.کلی ناز و نوازشم کرد تا از دلم در بیاره، دید که آروم شدم پا شد رفت. غذا رو خوردم و دیگه بی خیال درس شدم، گرفتم خوابیدم.
صبح با بوسه ای از خواب بیدار شدم، سارا بود گفت حال شوهرم چطوره؟ عجب بازیگری هستی ناقلا دیشب خودمم باورم شده بود که قهر کردی. پس بجز درس خوندن کارای دیگه هم بلدی. گفتم: مگه ندیدی دیروز رو تخت چیکار کردم؟ با مشت ضربه ای به دستم زد و گفت: بخاطر اون کار که می کشمت، حالا بیا بریم صبحونه بخوریم تا بعد.
وقتی رفتم برای صبحانه بر خلاف همیشه عمه چادر سرش نبود و موهاش روی روشونه هاش ریخته بود بغلم کرد و من رو به سینه های درشتش فشار داد. جلال حق داشت که عمش رو بکنه واقعا بدن گرم و نرمی داشت. کلی بوسم کرد و ازم عذر خواست و همه این ها رو جلال داشت با حرص می دید.
فردای اون روز معمار و شوهر عمه جلال برگشتن. خوشحال بودن، ظاهرا کارهای ویلاها درست شده بود و از یکی دو ماهه دیگه کارهای اولیه رو انجام میدادن تا بعد از فصل بارندگی ساخت رو شروع کنن.
عصرش عمه خانم وسایلش رو جمع کرد و رفت. تا یک ماه بعدش هم اتفاق خاصی نیفتاد. پدر و مادر من هم حدود دو ماهی بود که رفته بودن. تا یه شب معمار برگشت خونه و با لبخند بهم گفت: پدر و مادرت هفته بعد میان بلیط گرفتن. بابات چند تا عمل کرده حالش خوبه فقط یه چند وقتی مراقبت می خواد. خیلی خوشحال شدم. اون یه هفته با هر بدبختی که بود گذشت. دو روز مونده بود تا بابا بیاد سارا و مامانش اومدن خونه معمار. منم وسایلم رو جمع کرده بودم که برم خونمون. سارا من رو یه گوشه ای کشوند و گفت: شنیدم مامانت اینا دارن برمیگردن؟ کی میرسن؟ گفتم پس فردا عصر. گفت: عالیه. گفتم: چطور؟ گفت با جلال قرار سکس دارم فقط یه شرطی گذاشتم. گفتم: چی؟ گفت: قراره تو هم باشی. البته جلال اصلا موافق نبود ولی گفتم فقط اگه تو باشی حاضرم باهاش سکس کنم. در ضمن جا هم که نداریم پس مجبوریم بیایم خونه شما. گفتم: دیوونه شدی سارا؟ گفت: نه ولی باید انتقام بگیرم از جلال، حالا وایسا ببین چیکار می کنم. فقط هرچی میگم گوش کن و نه نیار بهت قول میدم همه چی عالی پیش بره. سری تکون دادم و گفتم باشه. گفت: هر جوری شده خاله اکرم رو راضی کن که فردا بری خونه. تنها مشکل همینه. امیدوارم بتونی حلش کنی.
صبح زود با صدای معمار از خواب بلند شدم. وسایلم رو که شب قبل جمع کرده بودم برداشتم و رفتم سر میز. قبل از اینکه چیزی بگن گفتم: خیلی این چند وقت زحمتتون دادم با اجازتون میخوام برم خونمون دیگه. هرچی معمار و اکرم اصرار کردن گوش نکردم. آخرش اکرم گفت: پس آقا معمار می رسوندت، ظهر هم غذا


ش رو سفت کرده بود و معلوم بود خیلی درد میکشه ولی بخاطر اینکه نترسم چیزی نمی گفت. گفت: بیشتر فشار بده منم فشار رو بیشتر کردم یکم سرش رفت تو ولی بیشتر تو نمی رفت انگار یه چیزی جلوش رو گرفته بود. سارا عصبی داد زد بکن دیگه بی عرضه، فقط درس خوندن بلدی؟ حسابی استرس داشتم ولی بخاطر اینکه خودم رو نشون بدم یه دفعه تمام وزنم رو انداختم رو کیرم و با تمام توان فشار دادم. انگار راه کیرم یه دفعه باز شد تا نصفه رفت تو. سارا ملحفه رو چنگ می زد و به شدت خودش رو تکون می داد تا از زیرم بیاد بیرون. صورتش کاملا قرمز شده بود و از بس لبش رو گاز گرفته بود خون می اومد. فشار رو بیشتر کردم و کیرم ور تا ته کردم تو. سارا دیگه طاقت نیاورد و شروع کرد به داد زدن. گفت: وحشی نفهم مگه نمیگم آروم، جر خوردم دیگه نمی تونم راه برم. به فریادهاش توجهی نکردم. تازه خوشم اومده بود شروع کردم به تلمبه زدم. سارا پشتم رو چنگ می انداخت و من بی توجه به سوزش پشتم همچنان تلمبه می زدم. دور کیرم و تخمام احساس گرم شدن و بیشتر بهم حال می داد. سارا دیگه دست از داد زدن برداشته بود و بی حال شده بود و زیر لب داشت ناله می کرد. حرکت کیرم روونتر شده بود و شدت تلمبه هام بیشتر. سارا با بی حالی گفت: حیوون آبت رو نریزی تو. سرعتم رو بیشتر کردم و کیرم رو کشیدم بیرون، آبم با شدت زیاد پاشید بیرون تا چونه سارا رو خیس کرد. دستم لزج و چسبناک شده بود، نگاه کردم دیدم خونیه. حسابی وحشت کردم و چند بار پشت سر گفتم: خون خون. سارا با بی حالی گفت: احمق جون نترس پرده رو که بزنی خون میاد دیگه. چند تا دستمال بهم بده. کیرم و تخمام خونی شده بود. با دستمال کس و کون سارا که خونی شده بود رو پاک کردم بعدشم آبم رو از رو تنش تمیز کردم و کنارش دراز کشیدم و محکم بغلش کردم. یکم حالش که جا اومد گفت: عوضی کیرت خیلی کلفته ها حسابی جرم دادی. بعد گفت: کمکم کن بلند شم. دستش رو گرفتم و با هزار زحمت بلندش کردم. زیر بغلش رو گرفتم تا دسشویی بردمش و بعد با آب ولرم از کمر به پایینش رو کامل شستم. یکم بهتر شده بود ولی گشاد گشاد راه می رفت. گفت: تا حاضر میشم خودت رو تمیز کن و زنگ بزن آژانس بیاد. سریع خودم رو تمیز کردم و زنگ زدم آژانس.
نزدیک خونه که رسیدیم آژانس رو نگه داشت و پیاده شدیم. آروم قدم بر میداشت، معلوم بود خیلی درد داره. چند تا خونه مونده بود که برسیم، داشتن ساخت ساز می کردن و یه تپه شن و ماسه جلو درش بود، سارا بهم گفت: من رو هل بده رو اینا. گفتم: مگه دیوونه شدی؟ گفت تو هل بده کاریت نباشه فقط محکم. منم محکم هلش دادم بطوریکه یکم رو زمین کشیده شد. یکم هم خودش غلت خورد و بعد بلندش کردم. حسابی خاکی شده بود و سر زانوش پاره شده بود، یکم خراش هم برداشته بود. کمکش کردم تا رسیدیم خونه.
اکرم و عمه خانم با دیدن سرو وضع سارا حسابی هول شدن، جلال هم همینطور خیره داشت نگاهمون می کرد. عمه خانم زد تو صورتش و گفت: خدا مرگم بده چی شده؟ سارا گفت حواسم نبود رو تپه شن و ماسه خوردم زمین. کمکش کردن لباساش رو در آورد و رفت حموم، وقتی اومد بیرون بد جوری لنگ می زد. عمه و اکرم کلی غرغر کردن به خودشون فحش و لعنت می فرستادن. جلال که عین خیالش نبود، منم از ترسم رفتم تو اتاق و در رو بستم …

از ترسم تا وقت شام از اتاقم بیرون نیومدم، نه از جلال خبری شد نه از سارا و نه از هیچکس دیگه. خیلی ترسیده بودم، همش نگران بودم که متوجه شده باشن. اکرم خانم برای شام صدام کرد، با هزار ترس و لرز رفتم بیرون، اولین چیزی رو که دیدم قیافه درهم جلال بود، ضربان قلبم رو هزار رفته بود و دهنم کاملا خشک شده بود. همش منتظر بودم یه دعوای مفصل باهام بکنن. عمه خانم مثل میشه نفر اول سر میز شام نشسته بود، سلامم رو با اخم جواب داد، دیگه داشتم سکته میکردم، مطمئن شده بودم همه چی رو فهمیدن. چند دقیقه ای طول کشید تا اکرم شام رو آورد. بر خلاف همیشه برخورد گرمی ازش ندیدم. بدون هیچ حرفی بشقابم رو برداشت و غذا کشید و داد دستم. منتظر بودم سارا بیاد، انقدر استرس داشتم که داشت اشکم در میومد. جلال هم اومد ولی سارا نه. جلال نشست سر میز و با کنایه گفت: درسات چطورن بچه درس خون؟ اکرم بهش تشر زد که ساکت باشه. جلال هم با پررویی گفت: اینقدری که این خرخون رو قبول داشتی اگه من رو هم قبول داشتی الان وضعم این نبود. نگاش کن حتی عرضه مراقبت از یه دختر رو هم نداره. عمش گفت: کوروش از تو انتظار نداشتم. فکر می کردم مرد شدی عاقل شدی، این چه کاری بود با سارا کردی؟ چشمام از فشار هیجان و ترس داشت سیاهی می رفت و فقط سکوت کرده بودم. اکرم گفت: من که گفتم اینا با هم نرن چرا اینقدر اصرار کردی؟ آروم و بریده بریده گفتم: خود سارا خواست بخدا تقصیر من نبود. بزور بغضم رو قورت دادم. عمه با لحن شاکی که داشت گفت: سارا گفت بزنی زیر پاش


فرستادن ببینن به جلال بر میخوره یا نه. چشمک مامان و راضی شدن خاله بخاطر همین بود. سری تکون دادم و سکوت کردم. به یه خیابونی که رسیدیم سارا از راننده خواست همونجا پیادش کنه در حالی که داشت کرایه رو حساب می کرد و یه پول اضافی هم به راننده بابت حق سکوت میداد بهم گفت: تا من می آم یه دوش بگیر.
رسیدم خونه، سریع رفتم حموم، بعد یه سری کتاب و جزوه برداشتم و منتظر سارا شدم. یک ربع بعد سارا رسید. رفت تو اتاق خواب مامان و بابا و گفت هر وقت صدات کردم بیا. چند دقیقه ای طول کشید تا صدام کرد. یه لباس سفید نازک حریر تنش کرده بود با شورت و سوتین سفید، موهاش هنوز نم داشت، معلوم بود تازه از حموم در اومده. داشتم مات و مبهوت نگاهش می کردم که گفت: کجایی شادوماد نمی خوای عروست رو ببوسی؟ دستام رو انداختم دور گردنش و محکم به خودم فشارش دادم، با آرایشی که کرده بود واقعا بی نظیر شده بود. اول پیشانی و بعد لب هاش رو بوسیدم. خودش لبهام رو گرفت تو لبهاش و شروع کرد به خوردن لبهام و زبون زدن، منم همراهیش کردم. از دیشب یه چیزایی یاد گرفته بودم. از گرمای تنش و لب گرفتناش کیرم داشت سفت می شد که یادم اومد به اکرم زنگ نزدم. بهش گفتم یادم رفته زنگ بزنم. گفت: بهتر الان زنگ بزن و بهش بگو تازه رسیدی، اینجوری بیشتر هم وقت داریم. سریع زنگ زدم به اکرم و گفتم کارم رو زود انجام می دم و می آیم.
برگشتم تو بغل سارا و حسابی مشغول شدیم. لباسش رو در آوردم و اونم لباس های من رو. یه پارچه سفید از تو کیفش در آورد و پهنش کرد رو تخت و خوابید، منم خوابیدم روش و حسابی لب هاش رو خوردم. لبهام رو آروم روی پوست سفیدش می کشیدم و می اومدم پایین، دیشب فهمیده بودم که گلو و گوش هاش خیلی حساسه. گلوش رو آروم مک می زدم و لاله گوشش رو لمس می کردم. نفسش تندتر شده بود. بازم لبهام رو رو پوستش کشیدم و رسیدم به سینه هاش، نه خیلی نرم بودن و نه خیلی سفت، سفید بود و با هاله کرم روشن که نوکش بر اثر مک زدن هام حسابی سفت و سیخ شده بودن. یکیشون رو می خوردم و یکیشون رو می مالیدم. حسابی حشری شده بود و به تنش پیچ و تاب می داد، همونجوری لب هام رو خیلی آروم رو پوستش می لغزوندم و میومدم پایین تر دور نافش رو حسابی خوردم و توش رو لیس زدم. بازم آروم اومدم پایین تر هر چی به کسش نزدیک تر میشدم صدای سارا بالاتر می رفت و لرزش خفیفی به بدنش می داد. زبونم رو به بالای کسش کشیدم و بدون اینکه کسش رو لمس کنم رفتم سمت روناش. رونای پر و قشنگی داشت. زبونم رو آروم روش کشیدم و رفتم تا سمت انگشتاش. انگشتای کشیده و ظریف که لاک زرشکی رنگ فوق العادش کرده بود. چند بار بوسیدمشون و دونه دونشون رو مک زدم، سارا با اون یکی پاش کیرم رو می مالید. کف پاش رو حسابی لیس زدم و گذاشتم رو کیرم. سارا کیرم رو با دو تا پاهاش گرفت و شروع کرد به مالیدن. دوباره خوابیدم روش، یکم لب های هم رو خوردیم. اینبار سریعتر لبهام رو روی پوستش کشیدم و زبونم رو رسوندم به کسش و از پایین به بالا محکم لیس زدم. سارا پاهاش رو جمع کرد تو شکمش و تا میتونست بازشون کرد، با دستش سرم رو به سمت کسش هدایت کرد. زبونم که به چوچولش خورد با یه جیغ نسبتا بلند شروع کرد به منقبض کردن و لرزوندن خودش و سرم رو محکم به کسش فشار می داد. یکم که آروم شد بلند شد و من رو خوابوند، از تو کیفش یه اسپری در آورد و زد زیر تخمام و بعدش شروع کرد به لیس زدن کیرم و تا ته کردش تو دهنش. حلقش رو حس میکردم یکم همینجوری نگهش داشت و شروع کرد به ساک زدن. حسابی کیرم رو خورد. بعد یکم از اون اسپری زد به زیر کیرم و روم دراز کشید و دوباره لب بازیمون شروع شد. بلند شد و نشست رو صورتم و کسش رو میمالید رو لبها و بینیم. خیلی تحریک شده بود، حسابی از کنترل خارج شده بود و داشت تند تند نفس نفس می زد. از روم بلند شد و تمام صورتم رو لیس زد. کنارم دراز کشید و بالش های مامان و بابا رو گذاشت زیر کمرش و پاهاش رو باز کرد و گفت: پاشو کسم رو خوب ببین. با دو تا دستش کسش رو باز کرد، دو تا سوراخ داشت، یکی بالاتر که خیلی ریز بود، یکی هم که جلوش چروک خورده بود تقریبا می شد گفت سوراخش معلوم نبود پایین تر. گفت: کیرت رو باید بکنی تو اون پایینی. گفتم: اینجا که سوراخش معلوم نیست. گفت: احمق پشت پردمه دیگه. کیرم رو گرفتم دستم و کمی رو کسش کشیدم و با کمک خودش گذاشتم دم سوراخش. گفت: آروم آروم فشار بده، با فشار اول جیغ خیلی بلندی کشید. ترسیم و از روش پاشدم. گفت: نترس عوضی بیا بکن هرچی شد توجهی نکن فقط آروم فشار بده تا خودم بهت بگم. دوباره رفتم توش و همون کاری که می گفت رو کردم، احساس می کردم سر کیرم به جایی گیر کرده و تو نمیره. سارا گفت: بخواب روم و فشار رو بیشتر کن ولی یواش. خوابیدم روش و دوباره کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و آروم فشار دادم. سارا حسابی خود


جلال (۳ و پایانی)

#دنباله_دار #فوت_فتیش #بکارت

...قسمت قبل
این قسمت دارای صحنه های باز جنسی است
صبح با دیوونه بازی های سارا بلند شدم. تو کسری از ثانیه اتفاقات دیشب رو مرور کردم. انگار یه خواب دیده بود یه رویای شیرین. کمی طول کشید تا بخودم اومدم. سارا اینقدر به در کوبید تا از جام بلند شدم. در رو که باز کردم سارا رو دیدم که نیشش تا بنا گوش باز بود و آروم گفت: صبح بخیر شادوماد، آروم به دستم زد و برگشت که بره، هنوز یکم لنگ می زد، خندم گرفته بود. برگشت و با اخم ساختگی گفت: کوفت، تا صبح از درد نخوابیدم.
رفتم دستشویی، آبی به سرو صورتم زدم و نشستم سر میز برای صبحونه. جلال و عمش در گوشی یه چیز گفتن و خندیدن. اکرم مثل همیشه با خوشرویی اومد و یه بشقاب نیمرو جلو گذاشت و گفت: چطوری آرش جان؟ خوب خوابیدی؟ زیر چشی به سارا نگاهی کردم و گفتم: عالی. گفت: آرش جان چقدر خودت رو اذیت می کنی؟ یکم تفریح کن با جلال برو بیرون همش تو اتاقی و داری درس می خونی. گفتم: وقت برای تفریح زیاده خاله، کلی درس نخونده دارم، تازه سال بعد هم کنکور دارم میخوام یه رشته خوب قبول بشم. آهی کشید و گفت: درد و بلات بخوره تو سر هر چی بچه ناخلفه، جلال من که درس خون نشد حداقل تو بخون حتما یه آدم بدرد بخوری میشی، منم بهت افتخار می کنم.
جلال چشم غره ای به من رفت و مجبور شدم سکوت کنم. بعد از صبحانه جلال گفت: میرم مغازه دیرم شده، این بار ازم نخواست باهاش برم، معلوم بود حسابی از تیکه های اکرم خانم دلخور شده. منم طبق معمول رفتم تو اتاق و شروع کردم به درس خوندن. برنامه امروزم ریاضی سوم دبیرستان بود و تست زدن.
دو سه ساعتی مشغول بودم که سارا در زد و اومد تو. گفت: خسته نشدی؟ من حوصلم سر رفته. گفتم: چرا اتفاقا. ازش خواستم بشینه رو تخت و خودمم رفتم کنارش نشستم. گونم رو بوسید و گفت: راجع به حرفای دیشبم فکر کردی؟ گفتم فکر نمی خواد که، فقط جلال رو چکار کنیم؟ وقتی بفهمه پرده نداری حسابی شر می شه. گفت: نگران نباش فکرش رو کردم. گفتم: می ترسم رفاقتمون بهم بخوره، آخه غیر جلال رفیق بدرد بخوری ندارم.گفت: جلال اونقدرها هم بدرد بخور نیست. ولی رفاقتتون بهم نمی خوره، اگر هم خورد خودم یه کاری برات می کنم. گفتم: خب کجا بریم؟ یکی دو روز دیگه بابات و معمار بر می گردن، دیگه معلوم نیست کی همو ببینیم. گفت: یه فکرایی دارم، باید تا قبل از اومدن جلال تمومش کنیم. گفتم: چی؟ گفت: نیم ساعت دیگه برو پیش خاله اکرم بگو یسری کتاب و جزوه هات خونه است باید بری بیاری. چون خونتون دوره اجازه نمیده میگه وایسا تا جلال بیاد. اونوقت من میگم خاله باهاش میرم و بر می گردیم زود.
نیم ساعت بعد لباسام رو پوشیدم و رفتم پیش اکرم، گفت: اوغور بخیر آرش خان، شال و کلاه کردی، کجا به سلامتی؟ گفتم: باید برم خونه یسری کتابام رو نیاوردم، خیلی لازمشون دارم. گفت: تنهایی؟ نمیشه که خاله قربونت بره بذار جلال بیاد با هم برید. گفتم: تا جلال بیاد خیلی طول میکشه، باید تست های درسایی که خوندم رو بزنم تا یادم نره. گفت: پس وایسا حاضر بشم با هم بریم.داشت نقشه هامون خراب می شد، سریع رفتم پیش سارا و بهش قضیه رو گفتم. دستم رو گرفت و اومدیم تو پذیرایی. چند دقیقه بعد اکرم حاضر شد گفت: زنگ زدم آژانس بیاد، برسه می ریم.
سارا گفت: کجا خاله؟ گفت: آرش وسیله می خواد بریم از خونه شون بیاریم. سارا گفت: خاله بذار من باهاش میرم، هم حوصلم سر رفته هم مامان تنهاست بمونی پیشش بهتره. گفت: نه سارا جان درست نیست آرش دستم امانته. سارا با دلخوری گفت: خاله هنوز من رو به چشم بچه ها می بینی، بخدا دیگه بزرگ شدم، دلمم پوسید تو خونه خب میریم و می آیم دیگه، بعدش هم آژانس گرفتی مشکلی نیست، از اونورم آژانس میگیریم برمی گردیم. عمه خانم هم گفت: اکرم جان سخت نگیر عزیزم. سارا با همه سخت گیری باباش کاراش رو تنهایی می کنه، حالا که باباش نیست اجازه بده با هم برن، بچم یه نفسی بکشه، بعدشم یه چشمک به اکرم زد. اکرم که اصرار سارا و مامانش رو دید گفت: پناه بر خدا، باشه ولی خیلی مراقب باشین، زود هم بر گردین نگران نشم. آرش جان رسیدی خونه زنگ بزن. درحالیکه سعی می کردم خوشحالیم رو پنهون کنم گفتم: چشم خاله. سارا سریع لباس پوشید، آژانس که اومد راه افتادیم.
تو ماشین که نشستیم سارا گفت: متوجه چشمک مامانم به اکرم شدی؟ گفتم: آره چطور مگه؟ گفت: از همون بچگی هام مامانم و معمار من و جلال رو برای هم می خواستن، خاله اکرم هم خیلی با این قضیه مشکلی نداره، فقط از بابام خیلی بدش می آد که اونم بهش حق میدم. گفتم: چه ربطی به قضیه چشمک داشت این؟ گفت: الان چند وقتیه هر دو تا خانواده دارن امتحانمون می کنن ببینن من و جلال چقدر همو دوست داریم، اوایلش خب هنوز سنم کمتر بود و جلال رو واقعا دوست داشتم ولی از وقتی فهمیدم جلال هم یکی شبیه بابامه خیلی بدم اومد ازش، الان هم من رو با تو




سفر بیاد موندنی

#گی #جنده

با درود خدمت دوستان یه جریانی برای من سالها پیش اتفاق افتاد خواستم تعریف کنم امیدوارم خوشتون بیاد
تازه از خدمت اومده بودم خونه و کارت پایان خدمت رو گرفتم بیکار بودم که با دوتا از رفیقام قرار شد بریم شمال پیمان و علی اسم دوستانم
علی یه پسر سبزه با قد متوسط شیطون و بامزه ولی پیمان یه پسر سفید و بور تقریبا خوشگل کم حرف تر قدش هم تقریبا بلند خودم قد بلند و گندمی و عشق سکس با دختر
با ماشین پیمان رفتیم پدر پیمان وضع مالی خوبی داشت تو شمال هم ویلا داشتن
تو راه علی خیلی مسخره بازی می‌کرد با مردم شوخی می‌کرد نزدیک بود چند بار دعوا بشه خلاصه رسیدیم به ویلا چند باری رفته بودیم اونجا رفتیم داخل دوش گرفتیم استراحت کردیم
شب علی میگفت بچه ها چند تا جنده بیاریم حال کنیم
پیمان زیاد راضی نبود ولی منم بدم نمیومد بعد مدتها یه حالی بکنم
که پیمان قبول کرد و شماره یه کسی رو گرفت و قرار شد دو تا با مشروب برامون بیاره دو ساعت بعد یارو اومد و دوتا خانم ۳۰ یا ۳۵ سال رو آورده بود با مشروب تخمی پول رو گرفت و رفت
زیاد قیافه خوشگلی نداشتن فقط آرایش آماتوری کرده بودن ولی لنگه کفش تو بیابون نعمته
اسم یکی مژگان بود که بدن خوبی داشت سبزه با باسن برجسته و سینه های شق اون یکی سهیلا بود سفید با هیکل معمولی
من به علی گفتم مژگان مال من اونم از خداش بود چون عاشق سفید بود
پیمان به ما گفت من سکس نمیکنم فقط مشروب میخورم
شروع کردیم به خوردن مشروب خوبی هم نبود انگار الکل و آب بود ولی مستی آور بود که من دست مژگان رو گرفتم بردم حموم
لخت شدیم بدنش عالی بود کون قلبی سبزه بدن شیو شده
ممه های شق رو به بالا آب رو باز کردم حسابی کف مالی کردن و لاس قبلش تاخیری خورده بودم بیشتر لاس میزدم اثر کنه بعد بکنمش بردمش بیرون حموم با حوله خشک کردیم کاندوم خار درشت خریده بودم گذاشتم رو کیرم شروع کردم به کردن مژگان تلمبه های انفجاری میزدم صدا پیچیده بود تو اتاق
مست مست هم من هم مژگان در باز شد پیمان اومد داخل لخت بود شورت هم نداشت چه بدنی داشت پیمان رفت حموم در هم باز منم رو تخت مست مژگان رو می‌کردم
چشمم افتاد به پیمان داره خودش رو میشوره به ما نگاه میکنه
بفرما زدم بیا دو ترکه بزنیم گفت نه دیدم داره خودش رو شیو میکنه موهای ا و کون و کیرش رو میزنه البته کم مو بود
منم رو کوس و مست حالیم نبود
دختره هم مست مست شده بود بی‌حال از مستی و انفجاری تلمبه زدن من حالیش نبود چه خبره فقط ناله می‌کرد
کرم مرطوب کننده رو میز بود برداشتم زدم به کیرم رفتم رو کار کون دختره نای اعتراض هم نداشت کردم تو کونش دردش گرفت ولی مستی نمی گذاشت مانع بشه
که علی اومد با سهیلا کارشون تموم شده بود میخواست بره حموم پیمان اومد بیرون اون دوتا رفتن که دیدم مژگان دیگه نا نداره گشاد شده و حالش خرابه ‌یرم رو درآوردم از کون گشادش رفتم داخل حموم
هنوز ارضا نشده بودم میخواستم سهیلا رو بکنم علی انداختم بیرون چسبیدم به سهیلا دوباره اومدیم بیرون رو تخت که مژگان بی‌حال بود لنگای سهیلا رو دادم بالا کردم تو خودم خسته شده بودم ولی لامصب الکل و قرص نمیذاشت ارضا بشم
خسته ولش کردم افتادم رو تخت وسط دوتا جنده
علی که تگری زده بود
پیمان هم اون دوتا رو راهی کرده بود به هوش که شدیم به پیمان میگم مادر قحبه من هنوز ارضا نشدم چرا اونها رو فرستادی الان تو رو بکنم یا علی رو علی هم میگفت من اون سبزه رو میخواستم بکنم با اون کون برجسته اش
پیمان هی بهونه می‌آورد اعصابم خرد شده بود ولی کاری نمیشد کرد
علی رفت بخوابه اتاق خواب کوچیکه من و پیمان هم تو اتاق بزرگه من با یه شرت خوابیدم سریع خوابم برد
نمیدونم ساعت چند بود اتاق تاریک فقط فهمیدم یکی داره کیرم رو میخوره پیش خودم میگفتم کیه حال نداشتم بپرسم
گفتم حتما مژگان هستش تخمام رو می‌کرد تو دهنش میک میزد
دیدم نه آقا پیمانه تا اون موقع نمیدونستم کونیه
پیش خودم گفتم من که ارضا نشدم کون لقش پیمان رو میکنم
کیرم رو درآوردم گفتم قنبل کن چراغ خواب رو روشن کرد وازلین آورد داد به من
وای که چه کونی داشت اول با انگشت چربش کردم بعد با کیرم فشار می‌آوردم به سوراخ کونش
دادم رفت تو تلمبه شروع شد داشت حال می‌کرد ولی من هنوز ارضا نشده بودم حالا حالت عادی زود میومد یه ربع کردمش خودش ارضا شد منم به زور ارضا شدم ریختم داخلش که دوباره مجبور شدیم بریم حموم تو اون مسافرت هر شب می‌کردمش فقط میگفت به علی نگم دهن لقه هر وقت خواستی بگو بهت حال میدم
بعد چند روز اومدیم تهران و تا چند وقت می‌کردمش که دیگه رابطه ما تموم شد چون من بیشتر دختر رو ترجیح میدادم با تشکر از ادمین و همه دوستان
نوشته: حسین

@dastan_shabzadegan




ا سینه هاش ور میرفتم هی میخواست منو پس بزنه
نمیتونست عین خواهرش سکسی بود حتی بیشتر چون نه زایمان کرده بود تازه ۲۹ یا ۳۰ سالش بود فکر کنم دو سه سالی جوان تر بود حسابی تو اون فرصت کم مالوندمش که صدای باز شدن در توالت و دوباره بسته شدنش اومد پریدم تو جام از پنجره دیدم داره سیگار میکشه پری گفت بگیر بخواب الان میاد بالا گفتم داره سیگار میکشه
گفت دیشب معصومه رو حسابی گاییدی
گفتم بهت گفت
گفت اره الو تو دهن معصوم خیس نمیمونه گفتم آره بریم تهران حسابی وقت گیر بیارم میکنمت دیگه مثل چند ماه پیش نجیب نیستم وحشی شدم تو منو عاشق سکس کردی
گفت حالا بیا بخواب تا بعد رفتم خوابیدم
دیدم عموم اومد داره با پری حرف میزنه نگو پری میگه که حشمت بکنتش حشمت میگه ول کن محسن بیدار میشه پری هم الکی میگه نه خواب خوابه نگو میخواد حرص منو در بیاره
هی با عموم لاس میزد منم دارم میبینم زیر پتو تکون میخوره و بلاخره عموم راضی شد کرد تو کسش ولی خیلی بی‌صدا
پری یواش ولی طوری که من بشنوم هی ناله می‌کرد
که من دیوونه شده بودم کاری هم ازم بر نمیومد هی حرفای سکسی میزد عموم هی میگفت هیس
اعصابم خراب شده بود ولی پری ول کن نبود بیشرف حشری
خلاصه عموم ارضا شد رفت بشوره خودش رو دوباره رفت پایین
به پری گفتم خیلی بیشرفی پس من چی گفت تا عموت نیومده بیا بکن توش منم با کیر شق شده رفتم کردم تو کسش
خیلی خیس بود هنوز آب کیر عموم داشت میرفت بیرون که منم سریع ارضا شدم توش کلی آب کیر از کسش سرازیر شده بود که پری با دستمال پاک کرد باتشکر از ادمین و بچه های شهوانی اگه دوست داشتید بگید بقیه ماجرای پری جون رو تعریف کنم
نوشته: محسن

@dastan_shabzadegan


و جویای نام
همش لبهای معصومه رو میخوردم آروم شد همکاری می‌کرد
رفتم سراغ لباسش درآوردم لخت لخت بود لامصب ماهی سفید بود
شروع کردم سینه خوردن حالا بخور کی بخور تا حالا همچین فرصتی نداشتم تو عمرم یه‌کم شکم داشت عین برف میخوردم شکمش رو که سرم رو سمت کسش هدایت کرد عین کلوچه بود برآمده خیس خیس شروع کردم خوردن وسواس رو گذاشتم کنار
خوردم حسابی لپ کونش هم خوردم وای چه کونی داشت حیف این کس و کون افتاده بود دست مرتیکه عملی
یکم برام ساک زد داشت آبم میومد کشیدم بیرون هی میخواست ادامه بده که گفتم میخوام بکنم تو کست پاهارو داد بالا خودش
کمک کرد کردم تو وای چه حالی به هم میداد تا حالا نکرده بودم
یه دقیقه نشده داشتم خودم رو خراب می‌کردم کشیدم بیرون
باز از حال و هوا در اومدم کردم تو چند بار همین کار رو کردم دیگه نتونستم ریختم همه آبم رو تو
با دستمال پاک کرد بازم تو بغلش بودم لخت لخت خیلی حال کرده بودیم جفتمون شروع کرد حرف زدن از شوهرش که دیگه زیاد نمیکنه و کیرش کوچیکه و خیلی چیزا تا رسیدیم به پری
گفت که دیشب پری همه چیز رو به من گفته که با پری سر و سر دارم
تعجب کردم از حرفش و چیزی گفت اون زمان پشمام ریخت که پری به خاطر چی آنقدر میاد شمال …

اول گفت که محسن تو پری رو کردی یا نه گفتم نه هنوز اگه شما نبودید شاید دیشب میتونستم
گفت که خودش و پری با پسرخاله داوود رابطه دارن هم بکنن خوبیه هم کیر خوبی داره ولی الان مسافرت هستش با زنش پری هم بخاطر داوود زیاد میاد شمال گفتم پس بگو از شمال اومد پری تهران به من کاری نداشت نگو آقا داوود حسابی گاییدتش
گفتم خودت چی
گفت منم رابطه داشتم باهاش ولی نه اندازه پری چون من بچه دارم نمیتونم هی بیام شمال
گفتم خوار تو گاییدم عمو با این زن جندت
هنوز من و معصومه لخت بودیم که شروع کردم با سینه هاش بازی کردن عین دوتا توپ گرد بود لامصب عین پری ژله‌ای بود
افتادم روش نرم نرم بود خیلی حال میداد
میگفت عجب بچه پررویی هستی تو ول کن نیستی گفتم دیگه از این موقعیت ها گیرم نمیاد باید استفاده کنم
لباش داغ و خوردنی بود زیر گردنش رو گفت که بخورم منم میخوردم ناله های کم صدایی می‌کرد ، حال آدم جا میومد
گوشش رو میگفت بخورم کلا عین کلاس آموزشی بود برام منم با ولع میخوردم
عین سگ همه‌ جاش رو میلیسیدم خیلی حال می‌کرد منم خوشم میومد
افتاد رو من نه کامل زانوهاش رو زمین بود کیرم لای چاک کس و کونش لباش رو لبام بادستام لای کونش رو باز می‌کردم یه انگشتم رو به سوراخ کونش میمالیدم خیلی خوب بود بهترین لحظات عمرم بود حاضر نبودم تموم بشه شب دامادی من بود اون شب
خودش کیرم رو رو کسش تنظیم کرد نشست روش تکون می‌خورد
دیگه مثل دفعه اول آبم نمی‌خواست بیاد داشتیم جفتمون حال می‌کردیم
سینه هاش رو میخوردم که دوباره منو آورد روش شروع کردم تلمبه زدن آه وناله یواش می‌کرد همین آه و ناله هاش منو بیشتر تحریک می‌کرد
که دوباره ریختم توش اونم یواش تکون می‌خورد فکر کنم ارضا شد نمیدونم
دوباره تمیز کاری کردیم من رفتم توالت دیدم صدای حشمت و پری هم نمیاد فکر کنم کار اونا هم تموم شده بود
دیگه اومدم رفتم تو جام که خوابم برد فردا صبح زود بیدار شدم دیدم معصومه هنوز خوابه با بچه هاش خزیدم تو جاش وای پتو زدم کنار لباسش رو دادم بالا وای چه صحنه ای بود یه زن توپول و سفید با اندام تحریک کننده
گفت بچه برو گمشو پدر منو درآوردی ، یکی میاد میبینه
گفتم کاری ندارم فقط نگاه میکنم گفت اره ارواح خیکت
اولش با همین نگاه شروع میشه برو کنار بچه ها بیدار میشن که من پر رو ول کن نبودم آخرش اومد گفت فقط برات ساک میزنم
گفتم باشه اومدش یه ساک زد ولی آبم نیومد خسته شد ول کرد
منم پیش خودم گفتم ول کن کسی میبینه ضایع میشم
رفتم تو حال پری رو دیدم با لبخند گفت خوش گذشت
گفتم جای شما خالی دولا شد چیزی از رو زمین برداره که یه انگشت کردمش پرید بالا یه دونه زد تو سرم
گفت خاک تو سرت عموت میبینه انگار دیشب حسابی راه افتادی مارمولک
گفتم آره در گوشش گفتم کی تو رو بکنم خندید رفتم پایین
اون روز هم همش خوش گذرونی بودیم
شب شد گفتم امشب هم دلی از عزا در میارم که شوهر گور بگوری معصومه شب اومد ، شب مجبور شدم برم اتاق عموم بخوابم تا صبح به خودم و شوهر معصومه فحش میدادم
تو این چند روز پدر مادر خودم رو انگار فراموش کرده بودم
دوست نداشتم این مسافرت تموم بشه به عموم که خواب بود و پری که عین ماهی وول می‌خورد تو جاش نگاه میکردم هم برای عموم افسوس میخوردم هم میگفتم چه کس و کونی میکنه ناکس، که یهو عموم بیدار شد رفت بیرون حالا دستشویی یا سیگار
صدای پله ها رو شنیدم و بستن در دستشویی افتادم تو بغل پری ترسید گفت عموت میاد گفتم چند دقیقه وقت داریم دستم رو کردم تو شرتش با انگشت می‌کردم تو کسش هی لب میگرفتم و ب


سرگرم کردم تا شب …


شب شد موقع خواب رسید از شانس بد من معصومه خواهر بزرگترش با شوهر و بچه هاش هم اومدن برادراش ولی همه همونجا ساکن بودن معصومه هم شبیه پری بود شوهرش هم مال همونجا بود رفت خونه پدر مادر خودش ولی معصومه با یه پسر شیطون ۱۰ ساله و دختر ۷ ساله مونده بود دوتا خواهر به هم رسیده بودن همش پچ پچ میکردن انگار پری منو فراموش کرده بود فقط بعد اتوبوس چند تا ماچ و بوسه کرده بودیم
خیلی تو کف بودم خواهرش هم عین خودش توپول و گوشتی بود با رونهای بزرگتر جلوی من خیلی راحت بود و عین پری مهربون و خونگرم انگار ۲۰ ساله منو میشناسه
طبقه بالا یه هال داشت با دوتا اتاق خواب جای منو تو یکی از اتاقا انداختن با محمد پسر معصومه که وقتی خوابش برد آوردنش انداختن تو جاش منم خیلی ناراحت بودم پیش خودم خیال بافته بودم شب تنهاییم و چه شود که کیرم به سنگ خورده بود
تا صبح هیچ اتفاقی نیفتاد و بیدار شدیم و رفتیم این و اون ور تا ناهار که عمو حشمت با پیکان سفیدش وارد خونه بابای پری شد
منو میگی آبسرد ریختن روم انگار ،حالم گرفته شد
گفتم پری بی پری رفتم سلام دادم عید رو تبریک گفتم و عمو حشمت ۵۰۰ تومن عیدی داد بهم حال کردم اون زمان خیلی پول بود همه ۱۰۰ یا ۵۰ میدادن از راه و اتوبوس سوال کرد که چطور بود مشکلی نداشتید و از اینجور حرفا
ناهار رو خوردیم که قرار شد مارو لب دریا ببره پری جلو نشست منو معصومه و محمد دخترش ریحانه عقب پاهام چسبیده بود به رونهای معصومه وسط ماشین نشسته بود دوتا بچه هاش هم کنارش دستم رو گذاشتم رو پام ولی یکی دوتا انگشتم رو رون معصومه بود ولی انقد توپولی بود توجه نمی‌کرد منم کم کم دستم رو رو رونش گذاشتم بازم چیزی نگفت فقط یه کله حرف می‌زد کیرم بلند شده بود یواش جا به جاش کردم که یه نگاهی به من کرد ولی دوباره حرف می‌زد با حشمت خیلی عشوه داشت از پری خیلی بیشتر خلاصه رفتیم لب آب و گردش و تفریح محمد هم خیلی شیطون بود اعصاب همه رو ریخته بود به هم
لب آب آتیش روشن کردیم و من همش چشمم به پری و معصومه بود که یواش با لهجه شمالی یه چیزی به پری گفت خندیدن بعد پاشد رفت دنبال محمد که گم و گور نشه
عمو هم لب آب بود از پری پرسیدم چی گفت خندیدید که گفت معصوم میگه تو خیلی هیزی و تو ماشین کیرت بلند شده معصوم رو هم دستمالی کردی گفتم دروغ میگه و انکار گفتم اصلا موقع برگشت من جلو میشینم پری هم گفت نترس معصومه اخلاقش اینجوری هستش بدش نیومده که فقط زیاد ناز و عشوه داره ببین الان داره با حشمت شوخی میکنه ، انگار حشمت هم بدش نمیاد با خنده
دیگه موقع رفتن شد سوار شدیم به همون ترتیب قبل دیدم بیشتر اومده سمت من داشتم له میشدم آرنجم همش می‌خورد به سینه های بزرگش بازم دست گذاشتم رو پاهاش حرفه‌ای پری منو شجاع کرده بود معصومه هم عین خیالش نبود فقط فک می‌زد که منم کمی دستم رو بالا پایین می‌کردم بازم چیزی نمی‌گفت بیشتر شجاع شدم با دست راستم که سمت شیشه بود آوردم سینه معصومه رو گرفتم عکس‌العملی نداشت فهمیدم از پری بدتره این دیگه رسیدیم به روستا که شوهر معصومه منتظر معصومه بود که شام برن خونه فامیلشون
شام رو خوردیم همش فکرم پیش معصومه بود که پری رو یه جا گیر آوردم گفتم خواهرت دیگه رفت با خنده گفت به تو چه ‌گفتم همینجوری میگم گفت نه شب میاد ولی فکر نکنم شوهرش بیاد اون میره خونه داداشش تریاک کشی
موقع خواب عمو زن عمو رفتن تو اتاق راستی منم رفتم سمت چپی خوابم نمی‌برد که صدا اومد معصومه و بچه هاش اومدن یکم با پری کس شعر گفتن اومد جای خودش و بچه هارو انداخت اتاق من محمد شیطونی می‌کرد که معصومه بد دعواش کرد گرفت خوابید فکر کنم معصومه ۳۰ تا ۳۵ رو داشت منم که ۱۵ ۱۶سالم بود کونش از پری هم گنده تر بود سفید استایل پری رو داشت.
جو منو گرفته بود من که تا شش ماه پیش هیچ کاری بلد نبودم الان به واسطه پری خانم اوستا شده بودم البته سکس نکرده بودم بچه ها خوابیده بودن منم چون جام دورتر از معصومه بود خایه کاری نداشتم که از اتاق عمو حشمت یه صداهایی میومد انگار داشت پری رو بدجور می‌کرد ولی صدا ضعیف بود
به یاد کارای بعدظهر افتادم بازم حشری شدم من یه طرف اتاق بودم معصومه و بچه‌ها یه طرف دیگه معصومه سمت پنجره بود
کونش رو داده بود به سمت پنجره بچه ها سمت دیوار منم یواش رفتم از پشت ّبغلش کردم شوکه شد گفت چته بچه پرو برو انگار عصر بهت خوش گذشته پاشو الان شوهرم میاد گفتم شوهرت نمیاد میدونم گفت پری میاد گفتم عموم داره بهش حال میده نمیاد تا اومد حرف بزنه لبم رو گذاشتم رو لباش میک محکم زدم ساکت شد لامصب کوه گوشت بود تو نور کم جاهای لخت بدنش برق می‌زد یه لباس بلند داشت زیرش نه سینه بند داشت نه شرت
من اون زمان لاغر اندام بودم و چهره ام خوب بود کیرم هم سایزش خوب بود و کلفت با کله گنده جوان بودم


ش برام تازگی داشت تا اون زمان نمیدونستم اونجای خانم ها مرطوب هستش ما زیر کرسی روبروی در آشپزخانه نشسته بودیم پری حواسش به مادرم بود البته دیدی نداشت مادرم ولی اگه به قیافه من زوم می‌کرد شایدشک می‌کرد
دستم رو همینطور آروم بالا پایین می‌کرد که دست خودش رو برداشت شاید میخواست ببینه عکس‌العمل من چیه اول کمی مردد بودم ولی گفتم از خودم یه جنم نشون بدم خودم ادامه دادم بعد چند بار بالا پایین دنبال سوراخ کس بودم که یه هو انگار دریچه ای باز شد انگشتم دو سه سانتی داخل رفت پری یه تکون خورد پاهاش رو بیشتر باز کرد فهمیدم آکی رو داده دستم رو بیشتر داخل کردم بیشتر خیس میشد …
…پری خانم دست خودش رو گذاشت رو کیر من یهو انگار برق منو گرفته خیلی ترسیدم پری هم فهمید زیر لب یه هیس یواش گفت من به خودم اومدم ولی فقط دستم رو کسش بود بازم یواش گفت ادامه بده که منم دوانگشتی می‌کردم داخل کوسش لبهاش رو گاز میزد که مادرم وارد شد هر دو دستامون رو درآوردیم ساکت شدیم یه‌کم فاصله ام را بیشتر کردم از پری که مادرم شک نکنه
اون شب گذشت و نتونستیم کار دیگه ای بکنیم چون پدر و عموم باهم رسیدن خونه و رفتن تو اتاق خودشون پری خانم میخواست بره شهر خودش چند وقت بمونه من خیلی ناراحت بودم چون تازه به جاهای خوب رسیده بودم داداشش از شمال اومده بود که پری رو چند وقتی ببره سمت رشت شاید یک ماه طول بکشه که برگرده فقط موقع رفتن منو دید و خداحافظی کرد چشمک هم زد که دل منو برد
خونه بدون پری خانم برام عین زندان شده بود صبح میرفتم مدرسه سال سوم راهنمایی بودم درس هم درست حسابی نمیخوندم همیشه تابستونا میرفتم پیش عمو حشمت مکانیکی بابام میگفت سیکلت رو گرفتی دیگه برو پیش عموت مکانیک شو منم از خدام بود چون عموم بهم پول میداد منم همیشه از لحاظ مالی تو تنگنا بودم خدا خدا می‌کردم امتحان نهایی قبول بشم دیگه راحت برم مکانیکی بهمن ماه بود که پری زن عمو رفته بود شمال خونه پدری تا ۱۰ روز مونده به عید اومد تهران من از
خوشحالی بال درآوردم نزدیک چهل روز شد رفتنش چون پدرش
مریض شده بود انقدر طول کشید
امتحانهای ثلث دوم بود درس میخوندم از پنجره دیدم زن عمو داره کارای عیدش رو انجام میده خیلی دوست داشتم بیاد منو برای کمک ببره ولی نیومد منم سرم تو کار خودم بود چند روزی گذشت که تو خیابون دیدمش خرت و پرت خریده خرکش کرده رفتم کمک سلام دادم باگرمی جواب داد وسایل رو گرفتم گفتم چند وقته خبری نیست از شما گفت شیطون شدی گفتم استادم شما هستید خندید گفت از روزی اومدم عموت ول کن نیست از بس کرده منو جر خوردم دیگه چیزی به تو نرسید الانم عادت شدم داره از من خون میره فعلا شرمنده تو و عموت هستم تا عید که بهت یه عیدی خوب میدم خندید و رسیدیم خونه
مادر پدرم یه پس‌انداز کرده بودن و بلیط قطار گرفته بودن برن مشهد زیارت ولی من نمی‌رفتم حوصله مشهد رفتن نداشتم
عموم گفت پس با ما بیا رشت که منم از خدا خواسته قبول کردم نمیدونم پری که دوباره میخواست برگرده چرا اومده بود که بعدا فهمیدم وقت دکتر زنان داشته بخاطر بچه دار شدن شب قبل عید بابام و مادرم و بچه ها رفتن مشهد ما هم قرار بود با ماشین عمو بریم که انگار کلی کار برای عموم درست شده بود ماشین رفیقاش و مشتری هاش شب عیدی خراب بودن که نتونسته بود جواب کنه پری خانم عصبانی بود که دوتا بلیط اتوبوس برای منو پری گرفته بود که ما بریم اونم چند روز دیگه بیاد من از خدام بود نریم شمال من چند روز با پری تنها باشم که نشد
رفتیم داخل اتوبوس آخرین صندلی بودیم ساعت دوازده شب راه افتادیم دست همو گرفته بودیم عین نامزدها که چراغها خاموش شد صورتش رو آورد نزدیک چندتا لب آمریکایی از من گرفت حالم خراب شد همش همو دستمالی می‌کردیم کیر من شق شق بود زیپ شلوارم رو کشید پایین خودم درآوردم بیرون بغل ما دیگه صندلی نبود در عقب بود کسی ما رو نمی‌دید سرش رو آورد پایین ساک میزد برام چند بار که زد آبم داشت میومد نذاشتم
کیرم رو درآوردم بعد چند دقیقه دوباره برام ساک زد آبم ریخت تو دهنش اوق زد حالش بد شد همه رو تف کرد تو دستمال دیگه تا برسیم کاری نکردیم
از اتوبوس پیاده شدیم یه ماشین گرفتیم به سمت روستای پری خانم رسیدیم به روستاشون بهشت واقعی خیلی قشنگ بود بارون نم نم و پودری میومد رسیدیم خونه پدری پری یه خونه قدیمی گیلانی دوطبقه عین فیلما محوطه بزرگ پدر مادری مهربون عین خود پری خونگرم و دست و دل باز استقبال گرمی کردن منو میشناختن تهران اومده بودن دیده بودم پدر مادرش رو
ساعت ده صبح رسیدیم چون تو راه ترافیک بود ساعت ۱ ظهر هم سال تحویل بود عید شد و سال نو اومد و پری جلوی پدر مادرش منو بوس کرد و سال رو تبریک گفت شروع شد کل فک و فامیل و همسایه و دوست و آشنا میومدن خونه پدرش من رفتم تو محوطه خونه خودم رو با مرغ و اردک


زن عمو پری

#زن_عمو

سلام دوستان
خاطره برای خیلی سال پیش هستش زمان نوجوانی بنده
ما تو یک خونه قدیمی زندگی می‌کردیم با عموم و زن‌ عمو یه حیاط قدیمی وسط حوض، توالت تو زیر زمین حموم هم که نداشتیم از کودکی و زمانی که خودم رو شناختم همونجوری زندگی می‌کردیم
زن عموم یه زن توپول و سفید و خوشگل بود که بچه دار نمیشد به خاطر خوشگلی که داشت عمو حشمت طلاقش نداده بود
ولی خیلی باهم بگو مگو داشتن و اکثرا قهر بودن برای من زن عمو پری خیلی جذاب بود خیلی منو دوست داشت من تک پسر بودم و دوتا خواهر کوچیک داشتم مادرم یه آدم مذهبی همش سرش تو نماز و روزه بود پدرم یه کارگر صبح تا شب جون می‌کند ولی عموم مکانیک بود و اوضاع و احوال بدی نداشت بگذریم
از پری بگم قد متوسط با سینه های برجسته لبهای خوش فرم موهای خرمایی چشم عسلی باسن گرد و رونهای چاق ولی پاهای کوچک شماره پاش عین بچه ها بود دست و دلباز همیشه یه چیز برای خوردن داشت
من ۱۵ سال داشتم تازه غول شهوت سراغ من اومده بود و همش دنبال مسائل جنسی بودم رابطه ام با پری خوب بود
یه روز اومد در اتاق ما رو زد منو صدا کرد که برم تو اتاقش کمکش کنم منم رفتم میخواست فرش رو پهن کنه کلی کار داشت یه لباس پوشیده بود تا دولا میشد چاک سینه معلوم میشد منم نگاهم میرفت لای سینه شلوار تنگی هم داشت اندامش تو شلوار قالب گرفته بود خیلی داغ شده بودم دست خودم نبود راه که میرفت بدنش عین ژله چند ثانیه تکون می‌خورد
بعضی موقع تماس بدنی پیدا می‌کردم دلم هوری می‌ریخت پایین
فقط پیش خودم لخت پری رو تصور می‌کردم اومد جلو گفت محسن من تورو خیلی دوست دارم تو هم منو دوست داری گفتم بله زن عمو خندید گفت اگه دختر داشتم حتما باید داماد من میشدی خندیدم اومد منو از لپ ماچ کرد خیلی بهم حال داد اون ماچ کارم تموم شد تشکر کرد یه کم خوراکی داد بهم که با خواهرام بخورم منم رفتم
چند وقت گذشت هوا سرد بود برف اومده بود ما کرسی می‌گذاشتیم زیر کرسی بودیم که پری با یه کاسه تخمه اومد عموم و بابام نبودن منو خواهرام که ۱۰ و ۵ سالشون بود زیر کرسی بودیم ساعت ۹ شب بود مادرم کارای شام رو می‌کرد پری اومد روبروی من نشست گفت حوصله اش سر رفته اومده پیش ما احساس کردم پاش رو به پای من فشار داده دامن پاش بود با زهرا خواهر کوچیکم بازی می‌کرد یه مقدار خودش رو داخل کرسی ولو کرد احساس کردم پام رفت تو دامنش پآهای لختش رو حس کردم ولی حرکتی نکردم خیلی استرس گرفتم هی خودش رو تکون میداد بیشتر انگار فرو میرفت داخل کرسی دیگه پاهام به رونش رسیده بود منم خودم رو بیشتر داخل کرسی سر دادم به جایی رسید که جفت پاهاش به هم چسبیده بود منم فشار بیشتر ندادم همونجا نگه داشتم یه نگاه به من کرد کمی ترسیدم نگاهش رو برداشت خودش رو مشغول کرد با زهرا دیدم پاهاش رو کمی بازتر کرد ولی پاهای من بیشتر نمی‌رفت دیدم الکی خودش رو تکون داد ولی بازم پام به جایی نرسید یه مقدار خودش رو اینور اونور کرد بیشتر اومد سمت من که پاهام با یه چیزی برخورد کرد که فقط میدونستم ممنوعه هستش ولی برام تازگی داشت یه بافت خاصی داشت و برجستگی جالبی داشت یه‌کم هم چسبنده ولی پری عادی رفتار می‌کرد فقط حس میکردم زیر چشمی حواسش هست به من منم دل رو زدم به دریا با پام کوس ش رو مالیدم هی خیس تر میشد هم تازگی داشت هم چندش ناک بود چسبندگی که یهو بابام اومد خودش رو جمع و جور کرد وخداحافظی کرد که بره منم خودم رو جمع کردم که از تو حیاط داد زد محسن بیا منم رفتم هوا طوری سرد بود که انگار به آدم شلاق میزد پری گفت بیا تو زیر زمین من برم توالت از زیر زمین میترسم راست می‌گفت همه این رو می‌دونستن رفتیم پایین رو به من کرد گفت زیر کرسی چیکار میکردی با من منم ترسیدم که یه هو از من یه لب گرفت چند ثانیه نگه داشت حالم بد شد از شدت شهوت یکهو ول کرد رفت تو اتاقش بدون رفتن به توالت منم رفتم داخل خو نه همش فکر پری بودم تا خوابم برد فردا دوباره اومد تواتاق ما ساعت ۸ شب بود هوا سرد ما هم رفته بودیم زیر کرسی پری هم یه چیزی برای بچه ها آورده بود ایندفه نزدیک من نشست مادر طبق معمول سرش به کاراش گرم بود منم بی حرکت سر جام نشسته بودم منتظر حرکت پری خانم دستش رو گذاشت رو دستم فاصله ما به اندازه ۳۰، ۴۰ سانت بود دستم رو فشار کمی میداد ولی روش به دخترا بود و صحبت می‌کرد منم عین میخ شده بودم که کمی نزدیک تر شد با یه حرکت باسن نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیافته که دست منو برد به سمت خودش انگار دامن رو بالا داده باشه دستم رو گذاشت روی توپولی کس دست خودش هم رو دستم بود یه کم خودش رو وازتر کرد که راحت دستم بره لای پاهای توپولش از خجالت سرخ بودم تا به‌حال همچین حالی نداشتم هم خیلی خوب بودم هم بد نمیدونستم اون زمان قصد غرض واقعی پری چیه
بازم حس کردم لا پاش و لای چاک کوچیک کسش نمناک و چسبنده هست

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.