Postlar filtri


بنرها dan repost
.

🍏پروفایل پروفایل پروفایل
@naweshtaha321

🍏بزرگترین کانال تـلاوت قـرآن كریم
@telavat_rozaneh

🍏کـانـال  روانشناسی اسلامی  کــودک 
@tarbiytf

🍏مژده مژده یک ساله حافظ کل قراان شو
@hefzz_quran

باطل کردن سحروجادووطلسم به اذن الله قرآن درمانی
@ghoran_darmane

🍏ملیون ها کتاب اسلامی
@Library_5

🍏سوال و جواب
@onlinoo

🍏نشید شاد نشید جهادی نشید غمگین
@anashidi

🍏آشـپز خـــونه خوشـــمزه مـــن
@tahchin2

🍏عاشقانه های زن وشوهری
@Goles_taan

🍏یادگیری زبان عربی‌ مث خوردن آب
@Arabic200

🍏تـــرکــــــــ گنــــاه
@aaaagojhin

🍏حرف هایی که بایدتوذهنمان هک کرد
@marenmkl

🍏بهتـرین ســرودهای اسلامــی
@iSLamSrOodha

🍏قرآن واحادیث
@allahmehrban

🍏بهترین نشیدهای محمدی
@Nashidhaimuhamadi

🍏لااله‌الاالله‌روح‌زندگی
@roohe_zendegi

🍏استوری های اسلامی به زبان های مختلف
@Islamicstory00000

🍏با خریدهرکتابی؛ از ما کتاب هدیه بگیرید
@nashrshafei

🍏آموزش تلفنی حفظ و تجوید
@sepidevahye

🍏حقوق مرد بر زن در اسلام
@DOKHTARAN00

🍏جهنم وعذاب های وحشتناک آن
@allah_1000

🍏باخـــــ𝐊𝐇𝐎𝐃𝐀ـداباش پادشــــــاهی کن
@aboadnanazami3618

🍏پـــــرسش 🅐&🅐 پـــــاســــخ
@Quiz_quran

🍏نُـکـات هـمـسرداری
@nokat_hamsaranh

🍏بیـــᏪـــوگࢪافے،اســتــᏪــورے
@Shabab_aljana

🍏هرسوالی که داری راجب دین به اینجاسربزن
@my_project_75

🍏اجتمــاع دخـتــران باایــمــان
@GOLASTAN_HJAB_8

🍏اطلاعات پزشکی و سلامت
@ss_salamat

🍏داستان های زیبا و با حال
@Dastanhayiziba

🍏کــانـال مخصوص زوجهــای جــــوان
@DOKHTARAN00

🍏کـانـــال گلچیـن کلیپهــای اســلامـی
@lSh_M_Saleh_pordel

🍏دکوری|فانتزی| جهیزیه| لوازم آشپزخانه|ماگ
@noora_home_shop

🍏مونجوق بافی هرچی که دلت بخوادبامن جذاب شو
@sakhtebadalijat

🍏راهی به سوی بهشت
@jannt_ferdwos

🍏خدایاامیدم تویی
@yaallahshukrat

🍏«اناشید بدون موزیک»
@nourhadaayat3

🍏استـوری اسلامـی
@mostafamoghadamofficial

🍏فَٱصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ ٱللَّهِ حَقٌّ
@NourHadayat1401

🍏فـرشــته‌هـاے چـادرے
@Freshta_Chadori

🍏صفحه های قرانی
@Rabiol_Qolob

🍏«کفه حسناتت را سنگین کن »
@Saqqil_Mavazinak

🍏انواع رحمت الله بر مردم
@Dangi_Minbar

🍏حـجـابسـرای نــورا
@hejab_saraye_nora20

🍏مــسیـر جــنــت
@MUSLEMIN_7

🍏راحِـه‌القَلـب‌بذِکْـرِالله
@rahea_galbi1

🍏حامیان حق
@hamiyanhagh

🍏سخنان مهم ومفید
@geyamattt

🍏قران معنای زندگی
@mRameznoorzaee

🍏فیلم های مفید
@lslam_video

🍏بسوی حقیقت
@BeSuyeHaq

🍏پست واستوری های دلگرم
@BoyeAtr_khoda

🍏کانــال اهلسنــت وجماعت
@Islam_Ahlusant

🍏شفای روح های خسته
@Ganjineye_doa_tv

🍏سلامت کده شفادرطبیعت معجزه عسل دردرمان
@Asalkordustan

🍏کـانـال تجوید قـرآن کریم
@aamoozeshetejvid

🍏کانال علمـاهـای بزرگ در خارج از کشـور
@Sokhanan_Ulama

🍏سوالات آزمون مخزن و الاسرار
@brain_drain2024

🍏زن| ZAN
t.me/WOMAN_ZAN

🍏تلاوة | صوتي♡
@Telavat786

💚کانال اناشید اسلامی
@Anashid_islami0

🍏صحیح بخاری و مسلم
@sahyh_albukhariy

🍏سوالات‌چهار‌گزینه‌ای‌اسلامی
@Soalat_Officail

🍏دنیای سوال و جواب
@Saeld2050

🍏آموزش صحیح تجوید قرآن کریم
@Tajweed_of_the_Quran1402

🍏گنجینه ای سوالات آزمون
@poetry2090

🍏أقوالِ علما، سخنرانی، نشید
@daneshmandan_islam

🍏فروشگاه قرآن | ذکرشمار | کتاب
@quran_zekrr

🍏اللهم لقائک
@telavat07

🍏باهم تاجنت فردوس
@Baham_Ta_Janat

🍏تاریخ‌_سازان_مسلمان
@mohebanersolallah

🍏داستان های🅳A🆂🆃A🅽واقعی وعبرت آموز
@Ghalbii_khashe

🍏 ئــیـــــسلامـه‌کـه‌م
@delagheh

🍏داستان های جالب و جذاب
@dastan_roman_aslame

🍏عـبــارات آرام
@Danyya9

🍏استوری های مناسب اینستا ،واتساپ
@amozande73

🍏دعا و تسبیح گویان
@tasbih_guyan

🍏تسکین دل
https://t.me/taskine_del

🍏عکس مهتاب/خاص وزیبا
@akseMahtab

🍏کانال رسمی مولانا ابراهیم رودینی
@ebrahim_roudini

🍏سخنرانی های علمای بزرگ
@Allah_rabiy1

🍏بزگترین کانال شعائر/دلنشین
@shaaer_is

🍏صفرتاصد دروس تجویدتخصصی قرآن کریم 
@dros_tajweed

🍏آرامش باصدای قرآن
@Ava_Quran

🍏زيباترين عکسهای اسلامی
@IslamPictures4

🍏سـوالات چنـد گُـزیـنـہ‌ اِےاهـل سُنـَت
@soalat_12

🍏ذاکرین الله
@zakerin_allah1

🍏سرودهای جذب کننده
@iSLaMSrOod1

🍏فقط کتاب‌خوان‌هاعضو شوند
@MUTAliagaran

🍏اشـ؏ـارناب؛مولانا،حافظ،شهریار
@ASHAAR_Nabb

🍏مناجات با الله ﷻ
@PrayerswithGod

🍏سـرود عربی سـرود فارسی سرود بلوچی
@sroodislam

🍏قشنگ ترین دلنوشتہ ها و زیباترین متنها
@kolbeh_EhsAs3

🍏فن بیان و گویندگی
@bekhodat1Aeman1d

🍏بزرگترین کانال تجویدقرآن ڪریم
@tajvidkalamollah

🍏با خدا غصه ها قصه می شود
@be_soye_aramesh1

.


عکس های قرآنی dan repost
#رسول_الله♥️


My project dan repost
حباب لذت.pdf
6.1Mb
عنوان: حباب لذت | آیا ملحد به لذت مداوم خواهد رسید؟

نویسنده: کویستان ابراهیمی
تهیه شده توسط: مای پروجکت


#قصه_و_داستان

ورود برخدای‌ کریم

مردی حکیم از گذرگاهی عبور می‌کرد. گروهی را دید که می‌خواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند، و زنی به شدت از پی او گریه می‌کرد.
پرسید: این زن کیست؟
گفتند: مادر اوست.
دلش به رحم آمد و نزد جمعیت برای جوان شفاعت کرد و گفت: این بار او را ببخشید، اگر باز به گناه و فساد بازگشت، آن‌گاه می‌توانید او را از شهر بیرون کنید.
حکیم می‌گوید: پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم. از پشت در صدای ناله‌ای شنیدم و گمان کردم شاید آن جوان به خاطر ادامه گناه از شهر بیرون شده و مادر از فراق او می‌نالد. در زدم، مادر در را باز کرد. از حال جوان پرسیدم.
گفت: از دنیا رفت. ولی چگونه رفتنی؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت:
مادر، همسایگان را از مرگ من آگاه مکن. آنان مرا به خاطر گناهانم سرزنش و شماتت کرده‌اند و نمی‌خواهم در کنار جنازه‌ام حاضر شوند. خودت عهده‌دار تجهیز من باش و این انگشتر را که مدت‌ها پیش خریده‌ام و بر آن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» نقش بسته است، با من دفن کن. کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد.
به وصیتش عمل کردم. وقتی از دفنش برمی‌گشتم، گویی شنیدم: «مادر، برو آسوده باش، من بر خدای کریم وارد شدم.»


داستان آموزنـده

در روزگار قدیم یک روستایی ظرف عسلی را برای فروش به شهر می برد در هنگام ورود به شهر ماموران دروازه ی شهر به منظور بازرسی سر ظرف عسل را باز کرده و او را معطل کرده و باعث می شوند، چند مگس داخل ظرف عسل بیفتد. روستایی عسل را به نزد مشتری همیشگی اش می برد اما به علت وجود مگس در داخل عسل مشتری از خرید عسل سرباز می زند.

روستایی با دیدن این وضع ظرف عسل خود را به محکمه ی شهر می برد و در آنجا شکایت خود از ماموران دروازه را به قاضی ‌شهر می کند، قاضی که می خواهد روستایی را از سرش باز کند می گوید :ای برادر، ماموران دروازه وظیفه ی خویش را انجام داده اند تقصیر از مگس ها است که داخل عسل تو افتاده اند. تو می توانی هر کجا مگسی دیدی آنها را به این جرم بکشی!

روستایی بیچاره کمی از این حکم عجیب جا خورده و می گوید: جناب قاضی حکم شما را می پذیرم به شرط آنکه شما این حکم را روی کاغذی برای من بنویسید تا اگر زمانی دیگران مانع اجرای حکم شدند از جانب شما سند معتبری داشته باشم.


قاضي پیش خودش می گوید عجب ساده لوحی هست پس حکمی برای روستایی می نویسد و آنرا به دستش می دهد در همین حال که روستایی با حکمش درباره حال خروج از محکمه است مگسی روی صورت قاضی می نشیند و روستایی درنگ نکرده و ضربه ی محکمی به صورت قاضی می زند ماموران دادگاه با دیدن این رفتار سراسیمه شده و به‌سوی مرد هجوم می برند اما روستایی با خونسردی حکم قاضی را نشان می دهد و می گوید :" خود قاضی در این حکم فرمان داده اند که من هر جایی مگس مزاحمی دیدم آنرا به سزایش برسانم!"


#قصه_و_داستان

پیرمردی با پسر، عروس و نوه‌اش زندگی می‌کرد. او دستانش می‌لرزید و چشمانش خوب نمی‌دید و به سختی می‌توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.
پسر و عروس از این کثیف‌کاری پیرمرد ناراحت شدند و گفتند: "باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم، وگرنه تمام خانه را به هم می‌ریزد." آنها یک میز کوچک در گوشه‌ی اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از اینکه یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه‌ی چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می‌کردند، پدربزرگ فقط اشک می‌ریخت و هیچ نمی‌گفت.
یک روز عصر، قبل از شام، پدر متوجه پسر چهار ساله‌اش شد که با چند تکه چوب بازی می‌کرد. پدر رو به او کرد و گفت: "پسرم، چی درست می‌کنی؟" پسر با شیرین‌زبانی گفت: "برای تو و مادر جانم کاسه‌های چوبی درست می‌کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید."

✍ یادمان بماند که: "زمین گرد است..."
این داستان یادآوری می‌کند که با بزرگان مهربان و با احترام برخورد کنیم. رفتار ما با دیگران به نسل‌های آینده منتقل می‌شود و به خود ما بازمی‌گردد. همانگونه که با دیگران رفتار می‌کنیم، با ما رفتار خواهد شد.


📚#داستان_کوتاه_آموزنده

✍من بی حیا نیستم

عابد خداپرست در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا می کرد. آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا بالا رفته بود که خداوند هر شب به فرشتگانش امر می کرد تا از اطعمه بهشتی، برایش ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت، روزی خدا به فرشتگانش فرمود: امشب برای او چیزی نبرید؛ می خواهم او را امتحان کنم. آن شب عابد هر چه ماند، خبری نشد؛ تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.

طاقتش تمام شد. از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت. از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد. سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت. مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت: ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جل، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال، سگ در خانه مردی هستم. شبهایی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

‌‎‌‌


My project dan repost
پروژهٔ فرهنگی و علمی‌ات را که با ارزش‌ترین اوقات خود را برایش داده‌ای و از سلامتی‌ات برایش مایه گذاشته‌ای، هرگز در درگیری‌ها و بحث و جدل‌ها تباه نکن.

به راهت ادامه بده و مواظب این تقاطع‌های حواس پرت‌کن باش!

- عبدالله الشهری

پروژه‌هایم | My Project


کانال جامع حفظ قرآن کریم dan repost
اگه مدتهاست قصد حفظ قرآن رو داری! امروز با یه بسم الله محکم و پر انرژی شروع کن دوست خوبم!
اگر شما قصد حفظ قرآن را دارید، از هم اکنون منفی بافی را در مورد خودتان کنار بگذارید و از گفتن جملاتی مانند:
من نمی توانم قرآن حفظ کنم،
استعداد من کم است،
من برای این کار ساخته نشده ام،☹️💔
دوری کنید و در عوض مثبت اندیش باشید و جملاتی مانند:
من می خواهم پس می توانم
من شروع می کنم و حتماً موفق می شوم.
من به خود اعتماد کامل دارم😊
را به خود القا کنید .


از تلقین منفی به خود به شدت اجتناب کنید و همیشه انرژی مثبت به خودتان تلقین کنید، بدانید که بسیاری از افراد در سن بالاتر از شما، فقط با توکل بر خدا و همت بلند، حافظ قرآن شده اند.

#بهترین_روشهای_حفظ 🤩
#همراه_با_مشاوره_رایگان 😍
#با_ما_به_راحتی_تو_حفظ_فول_شو 😇
پُل ارتباطی ما با شما عزیزان گرامی👇

🆔@khway
📞۰۹۱۸۰۶۳۰۹۱۴

رسول اللهﷺفرمودند:
«کسی که قران مجید را بخواند و حفظ کند و حلالش را حلال وحرامش را حرام بداند، الله متعال اورا در بهشت داخل کرده و شفاعت اورا در حق« ۱٠» نفر که جهنم بر انها واجب شده،قبول میفرماید»🕊🕯


▫️اینستاگرام
▫️روبیکا


#پست
الشعراء آیه125

إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ
من پیغمبر امینی برای شما هستم.


دوستان، نفرت و غضب از ظالمین باعث نشه تا از سوختن و مردنِ زن ها و بچه ها و سالمندان و حیوانات آنها خوشحال باشید!
آتش سوزی لس آنجلس ممکنه به علت عذاب الهی باشه و یا دلایلی دیگر...
الله اعلم

در اون سرزمین ها مسلمان ها هم زندگی می‌کنند و تر و خشک با هم میسوزند!

انصاف در این هست از خداوند عافیت بطلبیم و از دیدن همچین صحنه هایی عبرت بگیریم و از خداوند طلب بخشش کنیم تا ما را هم به همچین بلایی دچار نکنه و آنها را با یاد آوری همچین بلا هایی مسخره نکنیم و یادمان باشه که ما مسلمین هم دچار این فجایع میشدیم!

اگر #برخی آنها از بلایا و حوادثی که برای ما مسلمین رخ می‌دهد خوشحال میشوند و با یاد آوری آن وقایع ما را مسخره می‌کنند، ما نمی‌کنیم چون مسلمان هستیم و نسبت به هر ملتی برای دیگر ملل خیر خواه و دلسوز هستیم و لزوما #همه‌ی آنها را هم عقیده و مدافع ظالمین نمی‌دانیم! بلکه فقط می‌خواهیم خداوند از #ظالمینِ آنها انتقام بگیرد!

#تلنگر


📚داستان کوتاه

"از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو"

در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد ...

در روز اول ازدواج، جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر دور هم جمع شدند.

مرد سهم بیشتری از غذا را با احترام خاص به همسرش و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد، بدون هیچ احترامی!!

در این لحظه عروس که "شخصیت اصیل و با حکمتی داشت،" وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت:
شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم!

""متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند، فکر می کنند بر مادر شوهر پیروز شدند.!!"

عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و مدتی بعد با همسری که به مادر خودش احترام می‌گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد ...

یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند و به مادرشان بسیار احترام می گذاشتند.

در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد.!

مادر به فرزندانش گفت: آن پیرمرد را بیاورید.

وقتی او را آوردند مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت:
چرا هیچ کس به تو اعتنا و کمکی نمی کند؟!
آنها کی هستند؟!

گفت: فرزندانم هستند ...
گفت : من رامی شناسی؟
پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ...

"همانگونه که می کاری درو خواهی کرد..."

به فرزندان من نگاه کن!
چقدر به من احترام می گذارند ...

حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی، این جزای کارهای خودت هست ...

زن با تدبیر به فرزندانش گفت: "کمکش کنید برای خدا..."

* بدانیم؛ فرزندانمان همانگونه با ما رفتار خواهند کرد که ما با پدر و مادر خود رفتار می‌کنیم.!*


📙#حکایت

سگی از کنار شیری رد می شد. چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.
شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو می دهم.
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی.
شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.

📕#کلیله_و_دمنه


🔷🔹🔹🔹🔹
📚داستان‌های پندآموز
امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی

در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می‌کشید، هرکس به نزد او می‌آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می‌داد!عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت!رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.

گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.

بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!!


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
دونالد ترامپ: اگر تا زمان تحلیف در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ (۱ بهمن ۱۴۰۳) گروگان‌هایی که هنوز در غزه هستند آزاد نشوند، در خاورمیانه جهنم به پا خواهم کرد...

و اکنون و پیش از فرا رسیدن ۲۰ ژانویه، لس‌آنجلس، شهری با بیشترین حمایت‌های مالی از اسرائیل، دارد جرعه‌ای از یک جهنم را تجربه می‌کند.


بنرررررر dan repost
یه خبر خوب دارم براتون باهرخریدتون یک هدیه ازمون بگیرین 😍😍😍

انواع جواهرت هرچیزی که بخوایین تاج عروس تل ریسه مو دستبند گردن بدن گل سینه وغیره میسازم 🥰چه پسرونه چه دخترونه / حتی برای ماشینتونم خواسته ای باشه میپذیریم
😍❤️
باقیمت خیلی مناسب بهتون وارزونترازهمه جاارسال میشه
حتما نگاه کنین به کانالمون شایدپسندکردین🤗❤️

ایدی برای سفارش @hayderashidi

فقط ایران
لینک کانال👇
https://t.me/sakhtebadalijat


روزی شاگردی از استاد خود پرسید:
*سم* چیست؟
استاد به زیبایی پاسخ داد:
هرآنچه که بیش از نیاز و ضرورت ما
باشد، سم است!
مانند: قدرت، ثروت،
بلند پروازی،  عشق، نفرت و یا هر چیز دیگری.
شاگرد بار دیگر پرسید:
استاد، *حسادت* چیست؟
استاد ادامه داد:
عدم پذیرش داشته‌ها و موقعیت‌های خوب در دیگران.
و اگر ما آن خوبیها در دیگران را
بپذیریم، به الهام و انگیزه تبدیل
خواهد شد...
شاگرد: *خشم* چیست؟
استاد: رد و عدم قبول چیزهایی که
فراتر از کنترل و توانایی ما است...
اگر ما آن را پذیرا باشیم، این ویژگی
به صبر و شکیبایی بدل خواهد شد..
شاگرد: *نفرت* چیست؟
‌استاد: عدم پذیرش شخص به همان صورتی که هست.
و اگر ما شخص را بدون قید و شرط
پذیرا باشیم، این‌ نفرت به‌ عشق تبدیل خواهد شد!  ‎ ‌
*وجـدان*
تنها دوست واقعی انسان...
وجـدانت را دوست بشمار
به حرفش گوش کن 
و یک روز ...
اگر میان عقل و وجدانت ماندی
وجـدانت را انتخاب کـن
چون عقلت از توانایی هایت
محافظت می کند
ولی وجدانت از انسانیتت..


«مرد گِل خوار و عطار قند فروش»

فردی دچار بیماری گِل خواری بود و چون چشمش به گِل می افتاد، اراده اش سست می شد و شروع به خوردن آن می نمود. وی روزی برای خریدن قند به دکان عطاری رفت. عطار در دکان سنگِ ترازو نداشت و از گِل سرشوی برای وزن کشی استفاده می کرد.
عطار به مرد گفت: من از گِل به عنوان سنگِ ترازو استفاده می کنم. برای تو مشکلی نیست؟
مرد گفت: من قند می خواهم و برایم فرق نمی کند از چه چیزی برای وزن کشی استفاده کنی. در همین هنگام مرد در دل خود می گفت: چه بهتر از این! سنگ به چه دردی می خورد برای من گِل از طلا با ارزش تر است. اگر سنگ نداری و گِل به جای آن می گذاری باعث خوشحالی من است.
عطار به جای سنگ در یک کفه ی ترازو، گِل گذاشت و برای شکستن قند به انتهای مغازه رفت. در همین اثنا، مرد گِل خوار دزدکی شروع به خوردن از گِلی که در کفه ی ترازو بود کرد. او تند تند می خورد و می ترسید مبادا عطار متوجه ماجرا شود.
عطار زیرچشمی متوجه ی گل خوردن مشتری شد ولی به روی خودش نیاورد. بلکه به بهانه پیدا کردن تیشه قند شکن، خود را معطل می کرد.
عطار در دل خود می گفت: تا می توانی از آن گل بخور. چون هر چقدر از آن می دزدی در واقع از خودت می دزدی! تو بخاطر حماقتت می ترسی که من متوجه دزدیت بشوم. در حالیکه من از این می ترسم که تو کمتر گل بخوری! تا می توانی گل بخور. تو فکر می کنی من احمق هستم؟ نه! این طور نیست. بلکه هنگامی که در پایان کار، مقدار قندت را دیدی، خواهی فهمید که چه کسی احمق و چه کسی عاقل است!

این داستان یکی از حکایت های زیبای مولوی در مثنوی معنوی است. مولانا با ظرافتی ستودنی گل را به مال دنیا و قند را به بهای واقعی زندگی آدمی تشبیه می کند. در نظر او آنان که به گمان زرنگ بودن تنها در پی رنگ و لعاب دنیا هستند همانند آن شخص گِل خواری هستند که پی در پی از کفه ترازوی خود می دزدند که در عوض از وزن آنچه در مقابل دریافت می کنند، کاسته می شود.


🏵📕حکایت موی پیشانی گرگ🐺

یکی از بزرگترین نعمتهای خدا به بشر همین اثر زیبای جادوی کلام است و به کاربردن اصطلاحات به طرز صحیح و به موقع
همچنین آداب و معاشرت های زیبا با تفاهم و صبر و گذشت داشتن در مقابل دیگران
اما روزی روزگاری خانمی که از شرارت شوهر به ستوه آمده بود به نزد رمال رفت که چاره اندیشی کند.
رمال نیز با اخذ مبالغی گزاف و وعده وعیدهای آنچنانی زن بیچاره را اغفال کرد اما ثمری نبخشید.
روزی هنگامی که برای دوستش درد دل می کرد دوست وی عنوان یک مرد حکیم ودانا را به وی داد.
زن بیچاره که به هر دری می زد که شوهرش سازگار شود ناچار به نزد حکیم دانا رفت.
ابتدا حکیم حرفهای و درد ودلهای زن را خوب شنید سپس دستور داد این تنها علاجش موی پیشانی گرگ زنده است!
زن بیچاره با خود اندیشید چون همه از این حکیم دانا حرف شنوی دارند بهتر است تا من هم امتحان کنم.
پس روی به صحرا نهاد و در صدد پیدا کردن گرگ بود که ناگه آشیان گرگی یافت که با توله هایش در آن زندگی
میکرد زن هر روز مقداری گوشت تازه را به کنار لانه گرگ می برد و خودش دورتر می نشست ابتدا
گرگ بسیار محتاطانه عمل میکرد ولی با گذر زمان کم کم به وجود انسانی در نزدیکی لانه اش عادت کرد
به ویژه اینکه هر روز یک ران گوسفند نیز دریافت می نمود.
زن نیز هر روز سعی می کرد تا کمی به آشیان نزدیک تر بشود تا اینکه پس از گذشت چهلروز کم کم با توله بازی میکرد
و گرگ نیز کنارش لم میداد زن نیز با دستش پشت گرگ و سر گرگ را نوازش میداد
روزی حین نوازش تعدادی موی پیشانی گرگ را چید و با خود به نزد حکیم برد!
حکیم ماجرا را از زن پرسید و زن نیز سختی هایی که متحمل شده بود برای حکیم توضیح داد.
حکیم تبسمی کرد و گفت ببین تو با کوشش و نرمخویی توانستی بر درنده ای غالب شوی اما بدان که
شوهر تو از جنس خود توست و با کمی تحمل و و انعطاف پذیری می توانی به مراد دلت برسی
زن از فکر و ذکاوت حیکم دانا تشکر کرد و به خانه برگشت و سعی کرد دستورات را مو به مو اجرا کند
با گذشت زمان مرد قصه ما نیز مهربان شد و سالیان سال به خوشی و خرمی با هم زندگی کردند...
‌‌‎
#پندو_حکایت📚


📚 داستان کوتاه
بهلول و قیمت پادشاهی هارون

روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده.
بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرعه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.

بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟
گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حبس البول مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟

قابل توجه مسئولین محترم....

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.