▪️دلنوشت▪️ dan repost
امروز متفاوت بود انگار با تمام روز هايش فرق داشت بعد از اين كه وارد خانه شد به سرعت
به اتاق رفت او شروع به گريه كرد
خواستم برم و بقلش كنم و همراهش گريه كنم
اما وقتى در اتاق را باز كردم ديدم كه گيتارش را بقل كرده او گريه ميكند برايم باور نكردنى بود
يك ساعت گذشت او با لبخند به پيش ما امد
نميخواست كه متوجه دردش شويم
سلام كرد و باز به اتاقش رفت و شروع به زدن گيتارش كرد هر بار كه گيتار ميزد همه ساكت ميشدند. او گوش ميدادند
هيچ شبى نبود هيچ كسى نبود هيچ پنجره اى
نبود كه بدون صداى گيتار او به خواب برود
گيتار شكسته
#كيان_اسماعيلى
به اتاق رفت او شروع به گريه كرد
خواستم برم و بقلش كنم و همراهش گريه كنم
اما وقتى در اتاق را باز كردم ديدم كه گيتارش را بقل كرده او گريه ميكند برايم باور نكردنى بود
يك ساعت گذشت او با لبخند به پيش ما امد
نميخواست كه متوجه دردش شويم
سلام كرد و باز به اتاقش رفت و شروع به زدن گيتارش كرد هر بار كه گيتار ميزد همه ساكت ميشدند. او گوش ميدادند
هيچ شبى نبود هيچ كسى نبود هيچ پنجره اى
نبود كه بدون صداى گيتار او به خواب برود
گيتار شكسته
#كيان_اسماعيلى