شعر و غزل چامه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


اشعار اختصاصی از مجموعه ادبی چامه
شعر و غزل
@chaame تلفیق تک بیت و تصویر
@chaameadmin تماس با ما

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


سرِ جانان ندارد هرکه او را خوفِ جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد

مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساطِ پرنیان باشد

ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مِهرش در میان جان و مُهرش بر دهان باشد

پری‌رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم؟
پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد

نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقتِ جان دادن سرم بر آستان باشد

گر از رای تو برگردم، بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنّا کن که فرمانت روان باشد

به دریای غمت غرقم، گریزان از همه خلقم
گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد

خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد

میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد

به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم، میلم همچنان باشد

چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی می‌رود سعدی
ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد

#سعدی
@chaameghazal 🌙


مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار

تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار

مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار

چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای
چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار

عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد
ولیکن گله کردیم برای دل اغیار

مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی
چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار

سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی
زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار

ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار

ملالت نفزایید دلم را هوس دوست
اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار

چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ
چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار

ز سودای خیال تو شدستیم خیالی
کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار

همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم
حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار

#مولوی
@chaameghazal ⛵️


باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کس دیگری بزن

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانهٔ من هم سری بزن

ای دل به جنگِ جمع رقیبان شتاب کن
سربازِ نیمه‌جان! به صف لشکری بزن

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار سیلی محکم‌تری بزن!

شاید که جام بشکنم و توبه‌ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...

#سجاد_سامانى
@chaameghazal 🪐


گمان مبر که به‌غیر از تو آشنا دارم
به‌جز تو ره به کجا می‌برم که را دارم

به قدر زخم بود راه شانه را در زلف
به چاک‌های دل خود امیدها دارم

ز بس که در تن من داغ‌ها به هم پیوست
گمان برند زره در ته قبا دارم

درین محیط که بازوی موج خار و خس است
به دست‌بسته تمنای آشنا دارم

ز خاکساری من چشم می‌شود روشن
به چشم مردم از آنجا چو توتیا دارم

چو روسفیدی من در شکستگی بسته است
دریغ دانه خود چون ز آسیا دارم

ز داغ تشنه.لبی دل نمی‌توان برداشت
وگرنه راه به سرچشمهٔ بقا دارم

به مدعا نرسیدن شده است مطلب من
وگرنه رخصت اظهار مدعا دارم

مرا به باغ کسان نیست حاجتی چون صبح
ز چاک سینهٔ خود باغ دلگشا دارم

به پاره کردن من دوخته است عالم چشم
اگرچه چون حرم کعبه یک قبا دارم

ز راستی نبود شاخ‌های بی‌بر را
خجالتی که من از قامت دو تا دارم

گران چو سبزه بیگانه‌ام درین بستان
به جرم اینکه سخن‌های آشنا دارم

علاقه‌ای که کتان را بود به ماه تمام
به پاره‌پارهٔ دل من جدا‌جدا دارم

چنان خوش است به آزادگی مرا صائب
که وحشت قفس از نقش بوریا دارم

#صائب_تبریزی
@chaameghazal 🌙


گِردش همه جمع‌اند ولی جان‌به‌لبی نیست
تحویل نگیرند مرا هم عجبی نیست

چشمان من ابرند و دلم مرتع رنج است
ابرند و شبی نیست نبارند، شبی نیست

انداخت مرا دور و کسی نیست بگوید
این جامْ عتیقه‌ست شکستی، حلبی نیست

بی‌علت و یک‌باره دلم خون نشد از دوست
نومید شد از وصل، همین کم سببی نیست

این شورشی از سلطه‌ی او خسته شد اما
یک ذره به دنبال جدایی‌طلبی نیست

سَم خوردم و رفتم به درش با گله و اشک
گفتند که رفته‌‌ست سفر، چند شبی نیست!

#کاظم_بهمنی
@chaameghazal ⛱️


بیش از این با من بیچاره جفا نتوان کرد
با وجود ستمش ترک وفا نتوان کرد

چون طبیب من دل‌خسته تو باشی چه کنم
درد خود را ز تو ای دوست نهان نتوان کرد

در فراق رخ چون ماه تو ای نور دو چشم
غیر خون جگر از دیده روان نتوان کرد

دل ما برد رخ و لعل تو ای دوست ولی
تکیه بر آتش و بر آب روان نتوان کرد

اشتیاقی که مرا هست به دیدار رخت
شرح آن ای دل و دینم به زبان نتوان کرد

پایمردی کن و دریاب که از درد فراق
بیش از این بر سر کوی تو فغان نتوان کرد

هم به فریاد من خستهٔ بیچاره برس
دل چو بردی ز برم قصد به جان نتوان کرد

جان و دل هر دو زیان است مرا در غم تو
لیکن اندیشهٔ این سود و زیان نتوان کرد

#جهان_ملک_خاتون
@chaameghazal 🌙


رمضان آمد و شد کار صراحی از دست
به درستی که دل نازک ساغر بشکست

من که جز باده نمی‌بود به دستم نفسی
دست گیرید که هست این نفسم باد به دست

آنک بی‌مجلس مستان ننشستی یک دم
این زمان آمد و در مجلس تذکیر نشست

ماه نو چون ز لب بام بدیدم گفتم
ای دل از چنبر این ماه کجا خواهی جست

در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمی
که تو گویی رمضان بار سفر خواهد بست

خون ساغر به چنین روز نمی‌شاید ریخت
رگ بربط به چنین وقت نمی‌باید خست

ماه روزه‌ست و مرا شربت هجران روزی
روز توبه‌ست و تو را نرگس جادو سرمست

هیچ‌کس نیست که با شحنه بگوید که چرا
کند ابروی تو سرداری مستان پیوست

وقت افطار به‌جز خون جگر خواجو را
تو مپندار که در مشربه جلّابی هست

#خواجوی_کرمانی
@chaameghazal ⛵️


برایم عشقتان چون گوهری نایاب می‌ماند
تو را هر.کس که دارد تا ابد شاداب می‌ماند

چنان با درد‌دل کردن برای تو سبک گشتم
که جسم من از آن موقع به روی آب می‌ماند

اگر دریای چشم تو نباشد روبه‌روی من
دلم چون ماهی جامانده در مرداب می‌ماند

ببین مهتاب با چشم تو بر‌پا کرده رَمّالی
برایش خنده‌ات در حکم اُسطُرلاب* می‌ماند

هجومی را که چشم مست تو آهنگ آن کرده
به جان من شبیه حمله‌ٔ اعراب می‌ماند

تو مثل قاصدک‌ها بعد عاشق کردنم رفتی
دل من بی‌تو اما تا ابد بی‌خواب میماند

مرا هنگام رفتن در بغل کردی، ولی این کار
دقیقا مثل بسم الله یک قصاب می‌ماند

تصور هم مکن این را، که عکسِ من بدون تو
برای لحظه‌ای حتی درون قاب می‌ماند

تو رفتی - تا نماز عشق برپا شد - ولی این دل
همین‌جا تا تو برگردی در این محراب می‌ماند

#حسین_جعفری_جرجافکی
*:وسیله‌ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه‌گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن‌ها.
@chaameghazal 🌙


قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به ز آن که طُفیلِ خوان ناکس بودن

با نان جُوین خویش حقّا که به است
کآلوده و پالودهٔ هر خس بودن

#خیام
@chaameghazal ⛱️


کسی پا به کوی وفا می‌گذارد
که اول سری زیر پا می‌گذارد

لبی تشنه لب داردم چون سکندر
که منّت بر آب بقا می‌گذارد

دلی باید از خویش بیگانه گردد
که رو بر در آشنا می‌گذارد

سری کی شود قابل پای قاتل
که از تیغ رو به قفا می‌گذارد

کسی می‌زند چنگ بر تار مویش
که سر بر سر این هوا می‌گذارد

کجا کام حاصل شود رهروی را
که کام از پی مدعا می‌گذارد؟

کجا می‌توان بست کار کسی را
که اسباب کامش خدا می‌گذارد؟

دل آخر ز دست غمش می‌گریزد
مرا در میان بلا می‌گذارد

ز کویش به جای دگر می‌رود دل
ولی هر چه دارد به جا می‌گذارد

دو تا کرده قد مرا نازنینی
که بر چهره زلفِ دوتا می‌گذارد

دعای مرا بی‌اثر خواست ماهی
که تأثیر در هر دعا می‌گذارد

فتاده‌ست کارم به رعنا طبیبی
که هر درد را بی‌دوا می‌گذارد

سزد گر ببوسد لبت را فروغی
که در بزم سلطان ثنا می‌گذارد

عدو بند غازی ملک ناصرالدین
که گردون به حکمش قضا می‌گذارد

#فروغی_بسطامی
@chaameghazal 🪐


خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع
عشق را آغاز هست انجام نیست

کام هر جوینده‌ای را آخریست
عارفان را منتهای کام نیست

از هزاران در یکی گیرد سماع
زآن که هر کس محرم پیغام نیست

آشنایان ره بدین معنی برند
در سرای خاص، بار عام نیست

تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند کاین سخن با خام نیست

هر کسی را نام معشوقی که هست
می‌برد، معشوق ما را نام نیست

سرو را با جمله زیبایی که هست
پیش اندام تو هیچ اندام نیست

مستی از من پرس و شور عاشقی
و آن کجا داند که درد آشام نیست

باد صبح و خاک شیراز آتشی‌ست
هر که را در وی گرفت آرام نیست

خواب بی هنگامت از ره می‌برد
ور نه بانگ صبح بی هنگام نیست

سعدیا چون بت شکستی خود مباش
خود پرستی کمتر از اصنام نیست
 
#سعدی
@chaameghazal ⛵️














من از تمام دختران شهر، سر بودم
افسوس از بازی دنیا بی‌خبر بودم

از عکس‌هایی که به دیوار اتاقت بود
هر چند زیباتر نبودم، ساده‌تر بودم

هرجا کم آوردی کنارت بیشتر ماندم
با این که زن بودم ولی مرد خطر بودم

هر جا به خاکی می‌زدی از آن همه همراه
تنها یکی می‌ماند، من آن یک نفر بودم

هرجا یکی کم بود کاسه کوزه هایت را
روی سر او بشکنی، آن دور و بر بودم

از دور می‌فهمم چه حالی، شاد یا غمگین
اما تو چه؟ دیروز فهمیدی پکر بودم؟

از خود به تو، از تو به غم، از غم به تنهایی
من در تمام عمر در حال سفر بودم

من عاشقی کردم تو عادت، فرق ما این بود
اهل سیاست بودی و اهل هنر بودم

ای کاش آن روزی که گفتی دوستت دارم
یا لال بودی، نه! زبانم لال... کر بودم!

گفتی اگر تو جای من بودی چه می‌کردی؟
ترکت نمی‌کردم عزیزم من اگر بودم

برگشتی و تنهایی‌ام را بیشتر کردی
من هم به پایت سوختم، از بس که...

#مائده_هاشمی
@chaameghazal ⛱️


در سر از وصلِ تو هر طایفه را سودایی
در جهان از تو به هر گوشه دگر غوغایی

خلقی از شمعِ جمال تو چو پروانه بسوخت
تو خود از حسن نداری به کسی پروایی

سالکان در طلبت بس که جهان گردیدند
در جهان چون تو ندیدند جهان‌آرایی

کیست خورشید که در حسن تو داخل باشد
لاف خوبی نزند با تو زمین‌پیمایی

هرکه را پرتو مهرِ تو جگر گرم کند
دل بی‌طاقتش آرام نگیرد جایی

عاجزم در صفت حسن تو و می‌دانم
که نداری و نبوده‌ست تو را همتایی

زنده از بویِ تو گشتم که ز مبدایِ وجود
قالبِ خاکی من یافت از او احیایی

باز چون درگذرم چون به سرم برگذری
ناله برخیزد و فریاد ز هر اعضایی

غافل است آن‌که شکایت ز نزاری کرده‌ است
ورنه عاقل نکند سرزنش شیدایی

من به طوفان ملامت متغیّر نشوم
که به هر باد به هم بر نشود دریایی

#حکیم_نزاری
@chaameghazal 🌙


تا دامن از من کشیدی ای سرو سیمین‌تن من
هر شب ز خونابهٔ دل پرگل بود دامن من

جانا رخم زرد خواهی، جانم پر از درد خواهی
دانم چه‌ها کرد خواهی ای شعله با خرمن من

بنشین چو گل در کنارم تا بشکفد گل ز خارم
ای روی تو لاله‌زارم وی موی تو سوسن من

ای جان و دل مسکن تو، خون گِریَم از رفتن تو
دست من و دامن تو، اشک غم و دامن من

من کیستم بی‌نوایی با درد و غم آشنایی
هر لحظه گردد بلایی چون سایه پیرامن من

قسمت اگر زهر اگر مُل بالین اگر خار اگر گل
غمگین نباشم که باشد کوی رضا مسکن من

گر باد صرصر غباری انگیزد از هر کناری
گرد کدورت نگیرد آیینهٔ روشن من

تا عشق و رندی‌ست کیشم یکسان بود نوش و نیشم
من دشمن جان خویشم گر او بود دشمن من

ملک جهان تنگنایی با عرصهٔ همت ما
خلد برین خار زاری با ساحت گلشن من

پیرایه خاک و آبم روشنگر آفتابم
گنجم ولی در خرابم ویرانه من تن من

ای گریه دل را صفا ده، رنگی به رخسار ما ده
خاکم به باد فنا ده، ای سیل بنیان‌کن من

وی مرغ شب همرهی کن زاری به حال رهی کن
تا بر دلم رحمت آرد صیاد صیدافکن من

#رهی_معیری
@chaameghazal 🪐

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.