شعر و غزل چامه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


اشعار اختصاصی از مجموعه ادبی چامه
شعر و غزل
@chaame تلفیق تک بیت و تصویر
@chaameadmin تماس با ما

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیل سرشک ما ز دلش کین به در نبُرد
در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه‌نشینان حذر نکرد

ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخُفت
وآن شوخ‌دیده بین که سر از خواب بر نکرد

می‌خواستم که میرَمَش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

جانا کدام سنگدلِ بی‌کفایت است
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد؟

کِلک زبان‌بریدهٔ حافظ در انجمن
با کس نگفت راز تو تا تَرک سر نکرد

#حافظ
@chaameghazal ⛱️


می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم

می‌روم بی‌دل و بی‌یار و یقین می‌دانم
که من بی‌دل بی‌یار نه مرد سفرم

خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب‌و‌هوای دگرم

وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم
غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم

پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد
بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم

چه کنم دست ندارم به گریبان اجل
تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم

آتش خشم تو برد آب من خاک‌آلود
بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم

هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی
حرف‌ها بینی آلوده به خون جگرم

نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر
تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم

به هوای سر زلف تو درآویخته بود
از سر شاخ زبان برگ سخن‌های ترم

گر سخن گویم من بعد شکایت باشد
ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم

خار سودای تو آویخته در دامن دل
ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم

بصر روشنم از سرمهٔ خاک در توست
قیمت خاک تو من دانم کاهل‌بصرم

گرچه در کلبهٔ خلوت بودم نور حضور
هم‌سفر به که نماندست مجال حضرم

سرو بالای تو در باغ تصور برپای
شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم

گر به تن باز کنم جای دگر باکی نیست
که به دل غاشیه‌بر‌سر به رکاب تو درم

گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند
شرم بادم که همان سعدی کوته‌نظرم

به قدم رفتم و ناچار به سر بازآیم
گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم

شوخ‌چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو
به مگسران ملامت ز کنار شکرم

از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

#سعدی
@chaameghazal ⛵️


هرگه که دلم فرصت آن دم جوید
کز صد غم دل با تو یکی برگوید

نامحرم و ناجنس در آن دم گوئی
از چرخ ببارد از زمین بروید

#مهستی_گنجوی
@chaameghazal 🪐


تو را که روی به خلق است از خدا چه رسد؟
به پشت آینه پیداست کز صفا چه رسد

نه زلف شانه کند نه به چشم سرمه کشد
به خود نمی‌رسد آن شوخ تا به ما چه رسد!

دویدن است ز نعمت نصیب چشم حریص
ز دانه غیر تردد به آسیا چه رسد؟

ز شبنم است مهیا هزار دیده شور
ازین بهار به مرغان بینوا چه رسد؟

ز حرف مردم بیگانه گوش می‌گیرم
به آشنا و سخن‌های آشنا چه رسد

به چشم خیره خورشید آب می‌گردد
به دیده من ازان آتشین‌لقا چه رسد؟

ز چشم منتظران تا به مصر یک دام است
ز بوی پیرهن آخر به چشم ما چه رسد؟

ز عشق قسمت زاهد کلام بی‌مغزی است
به‌غیر کاه ز خرمن به کهربا چه رسد؟

رساند کسب هوا خانه حباب به آب
به مغز پوچ تو تا صائب از هوا چه رسد

#صائب_تبریزی
@chaameghazal ⛱️


تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما

تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نه‌ای حاضر گرفت آتش چنین بالا

اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا

عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو
به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما

خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی
چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی

هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا

تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه
پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی

زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا

زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی
که او شمسی‌ست نی شرقی و نی غربی و نی در جا

#مولوی
@chaameghazal ⛵️






از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هرچه آفاق بجویند کران تا به کران

می‌روم تا که به صاحب‌نظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته‌نظران

دل چون آینه اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بی‌خبران

دل من دار که در زلف شکن‌در‌شکنت
یادگاری‌ست ز سر حلقه شوریده‌سران

گل این باغ به‌جز حسرت و داغم نفزود
لاله‌رویا تو ببخشای به خونین‌جگران

ره بیدادگران بخت من آموخت تو را
ورنه دانم تو کجا و ره بیدادگران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربه‌دری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران

#شهریار
@chaameghazal ⛵️


بالابلند عشوه‌گر نقش‌باز من
کوتاه کرد قصهٔ زهد دراز من

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه‌باز من

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد
محراب ابروی تو حضور نماز من

مست است یار و یاد حریفان نمی‌کند
ذکرش به خیر ساقی مسکین‌نواز من

بر خود چو شمع خنده‌زنان گریه می‌کنم
تا با تو سنگ‌دل چه کند سوز‌و‌ساز من

زاهد چو از نماز تو کاری نمی‌رود
هم مستی شبانه و راز‌و‌نیاز من

#حافظ
@chaameghazal ⛱️


شب‌ها که دریا، می‌کوفت سر را
بر سنگ ساحل، چون سوگواران

شب‌ها که می‌خواند، آن مرغ دلتنگ
تنهاتر از ماه، بر شاخساران

شب‌ها که می‌ریخت، خون شقایق
از خنجر ماه، بر سبزه‌زاران

شب‌ها که می‌سوخت، چون اخگر سرخ
در پای آتش، دل‌های یاران

شب‌ها که بودیم، در غربت دشت
بوی سحر را، چشم‌انتظاران

شب‌ها که غمناک، با آتش دل
ره می‌سپردیم، در زیر باران

غمگین‌تر از ما، هرگز نمی‌دید
چشم ستاره، در روزگاران

ای صبح روشن! چشم و دل من
روی خوشت را آیینه‌داران

بازآ که پر کرد، چون خندهٔ تو
آفاق شب را، بانگ سواران

#فریدون_مشیری
@chaameghazal ⛵️




نشسته‌اند ملخ‌های شک به برگ یقینم
ببین چه زرد مرا می‌جوند سبزترینم

ببین چگونه مرا ابر کرد خاطره‌هایی
که در یکایک‌شان می‌شد آفتاب ببینم

شکستنی شده‌ام اعتراف می‌کنم اما
ز جنس شیشه‌ی عمر توام مزن به زمین‌ام

برای پرزدن از تو خوشا مرام عقابان
کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟

نمی‌رسند به هم دست اشتیاق تو و من
که تو همیشه همانی که من همیشه همینم

#محمدعلی_بهمنی
@chaameghazal ⛵️


غمت شود به دل من فزون، دقیقه دقیقه
دلم ز هجر شود پر ز خون، دقیقه دقیقه

هر آنچه خون به دلم شد ز اشتیاق جمالت
شد از دو دیدۀ زارم برون، دقیقه دقیقه

هر آن دلی که به دام کمند زلف تو افتد
ز غم، فتد به سر او جنون دقیقه دقیقه

هلاک می شدم از تیر ناز او، به نگاهی
اگر لب تو نمی شد مصون، دقیقه دقیقه

چه فتنه ایست به چشم سیاهکار تو، ای مه؟
به یک نظر، کند عالم فسون، دقیقه دقیقه

که را شهید نمودی به رهگذار، که ریزد
ز تیغ ناز تو پیوسته خون، دقیقه دقیقه

ز ضرب تیشۀ فرهاد و تیر غمزۀ شیرین
هنوز ناله کشد بیستون، دقیقه دقیقه

پس از حکایت مجنون ز عشق و از غم لیلی
کسی ندیده چو من تاکنون دقیقه دقیقه

ز کلک نغز صبوحی شکر ز خامه بریزد
ز وصف آن لب یاقوت گون، دقیقه دقیقه

#شاطرعباس_صبوحی
@chaameghazal 🪭


هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من
هرچه بری ببر مبر سنگدلی به کار من

هرچه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمر
هرچه دری بدر مدر پردۀ اعتبار من

هرچه کشی بکش مکش باده ببزم مدعی
هرچه خوری بخور مخور خون من ای نگار من

هرچه دهی بده مده زلف به باد ای صنم
هرچه نهی بنه منه پای به رهگذار من

هرچه کشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش
هرچه شوی بشو مشو تشنه بخون زار من

هر چه بری ببر مبر رشتۀ الفت مرا
هرچه کنی بکن مکن خانۀ اختیار من

هرچه روی برو مرو راه خلاف دوستی
هرچه زنی بزن مزن طعنه به روزگار من

#شوریده_شیرازی
@chaameghazal 🌙




آن مستی تو دوش ز پیمانهٔ که بود
چندین شراب در خم و خمخانهٔ که بود

ای مرغ زود رام که آورد نقل و می
دام فریب آب که و دانهٔ که بود

روشن به‌سان آتش حسنت می که شد
شمعت زبانه‌کش پی پروانهٔ که بود

آوازه‌ات به مستی و رندی بلند شد
افشای آن ز نعرهٔ مستانهٔ که بود

وحشی چه پرسش است که شد با که آشنا
خود گو که او به غیر تو بیگانهٔ که بود

#وحشی_بافقی
@chaameghazal ⛵️


چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی‌سروسامانی

من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی

خواهم که تو را در بر، بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانی

در سینه‌ی سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده‌ی بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه‌ی عودم تو زمزمه‌پردازی
من سلسله‌ی موجم تو سلسله‌جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی‌بینی، دردی که نمی‌دانی

دل با من و جان بی‌تو، نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من، نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی‌جویت؟
روی از من سرگردان، شاید که نگردانی

#رهی_معیری
@chaameghazal ⛱️


هر که را که بخت، دیده می‌دهد، در رخ تو بیننده می‌کند
وان که می‌کند سیر صورتت، وصف آفریننده می‌کند

خوی ناخوشش می‌کشد مرا، روی مهوشش زنده می‌کند
یار نازنین هر‌چه می‌کند، جمله را خوشاینده می‌کند

هر‌گه از درش خیمه می‌کنم، جامه می‌درم، نعره می‌زنم
من به حال دل گریه می‌کنم، دل به کار من خنده می‌کند

هست مدتی کان شکر‌دهن، می‌دهد مرا ره در انجمن
من حکایت از رفته می‌کنم، او حدیث از آینده می‌کند

گر در این چمن من به بوی یار، زندگی کنم بس عجب مدار
کز شمیم خود باد نوبهار، خاک مرده را زنده می‌کند

چون به روی خود پرده می‌کشد، روز روشنم تیره می‌شود
چون به زلف خود شانه می‌زند، خاطرم پراکنده می‌کند

چون به بام حسن می‌زند علم، ماه را پس پرده می‌برد
چون به باغ ناز می‌نهد قدم، سرو را سرافکنده می‌کند

کاسهٔ تهی هر‌چه باقی است، پُر‌کننده‌اش دست ساقی است
ما در این گمان کانچه می‌کند، آسمان گردنده می‌کند

گاه می‌دهد جام می به جم، گاه می‌زند پشت پا به غم
پیر می فروش از سر کرم، کارهای فرخنده می‌کند

جام باده چیست، کشتی نجات، باده خور کز اوست مایهٔ حیات
ورنه عاقبت سیل حادثات، خانهٔ تو برکنده می‌کند

گاهی آگهم، گاه بی‌خبر، گاه ایمنم، گاه در خطر
گاهم اختیار شاه تاجور، گاهم اضطرار بنده می‌کند

نو‌عروس بخت هر شب از دری، جلوه می‌دهد ماه انوری
وانچه می‌کند مشق دلبری، بهر خان بخشنده می‌کند

خازن ملک، گنج خوش‌دلی، نام او حسین، اسم وی علی
کز جبین اوست هر‌چه منجلی، آفتاب تابنده می‌کند

زان فروغی از شور آن پری، مشتهر شدم در سخنوری
کز فروغ خود مهر خاوری، ذره را فروزنده می‌کند

#فروغی_بسطامی
@chaameghazal ⛵️




سنین عمر به هفتاد می‌رسد ما را
خدای من که به فریاد می‌رسد ما را؟

گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند
دگر چه فایده از یاد می‌رسد ما را؟

حدیث قصه سهراب و نوشداروی او
فسانه نیست کز اجداد می‌رسد ما را

اگر که دجله پر از قایق نجات شود
پس از خرابی بغداد می‌رسد ما را

به چاه گور دگر منعکس شود فریاد
چه جای داد که بیداد می‌رسد ما را

تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر
علی و آل به امداد می‌رسد ما را

#شهریار
@chaameghazal 🌱

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.