#احمق
يك روز نجاري به خانه کدخدا رفت تا براي اتاق های خانه دَر بسازد. نجار متر با خود نداشت تا اندازه در را بگيرد، اين بود كه دو دست خود را به دو طرف دراز كرد و به اين وسيله اندازه در را معين كرد. پس از اين كار به همان حالت از خانه خارج شد و در راه مراقب بود با كسي بر خورد نكند تا اندازه در به هم نخورد.
👳 @bohloolstories
در بین راه اتفاقا به داخل چاهي كه در سر راهش قرار داشت افتاد. چاه عمق زيادي نداشت. مردم دراطراف چاه جمع شدند و گفتند: دستت را بالا بياور تا ترا از داخل چاه خارج كنيم. اما مرد نجار گفت: دستم را نميتوانم بالا بياورم چون اندازه در بهم مي خورد، ريشم را بگيريد.
#ملانصرالدین
با معرفی بُهلول به دوستان، از او حمایت کنید:
👳 @bohloolstories
يك روز نجاري به خانه کدخدا رفت تا براي اتاق های خانه دَر بسازد. نجار متر با خود نداشت تا اندازه در را بگيرد، اين بود كه دو دست خود را به دو طرف دراز كرد و به اين وسيله اندازه در را معين كرد. پس از اين كار به همان حالت از خانه خارج شد و در راه مراقب بود با كسي بر خورد نكند تا اندازه در به هم نخورد.
👳 @bohloolstories
در بین راه اتفاقا به داخل چاهي كه در سر راهش قرار داشت افتاد. چاه عمق زيادي نداشت. مردم دراطراف چاه جمع شدند و گفتند: دستت را بالا بياور تا ترا از داخل چاه خارج كنيم. اما مرد نجار گفت: دستم را نميتوانم بالا بياورم چون اندازه در بهم مي خورد، ريشم را بگيريد.
#ملانصرالدین
با معرفی بُهلول به دوستان، از او حمایت کنید:
👳 @bohloolstories