اندیشه


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Telegram


«اگر همهٔ ما یکسان بی‌اندیشیم، در واقع نمی‌اندیشیم.»
- والتر لیپمن

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


- سکون


«کارگران ژاپنی در تهران مشغول به کار هستند»؛ این زیرنویس عکسی ا‌ست که در سال‌ ١٣۵۴ در یکی از روزنامه‌های ایران چاپ شده بود، اما خب چرخ روزگار چرخید و کار به جایی رسید که ژاپنی‌ها حتی برای پذیرش کارگران ایرانی هم هزار شرط می‌گذارند.

ژاپن اما تنها کشوری نیست که در طول ۴٠ سال گذشته به اندازۀ چهل هزار سال نوری از ما پیشی گرفته است، زمانی که ایرانی‌ها در کارخانهٔ «ایران ناسیونال» در کار تولید و مونتاژ پیکان بودند، مردم کرهٔ جنوبی در کارخانهٔ «کیا» دلشان به تولید دوچرخه خوش بود، اما امروز همان کره و همان کیا، خودروهایی می‌سازد که در بازارهای آمریکا به فروش می‌رسند. می‌گویند سود خالص دو شرکت «ال‌جی» و «سامسونگ» کره از کل فروش نفت ایران - تازه آن هم در حالت فروش عادی و بدون تحریم - بالاتر است.

تا همین ۴۰ سال پیش چین هم حرفی برای گفتن نداشت و کشوری بود فقیر، پرجمعیت و هر لحظه در آستانۀ مصیبتی تازه‌ اما چین بدبخت دیروز، امروز به جایی رسیده که از سوزن خیاطی تا ماهواره را می‌سازد. چینی‌ها تا همین سه چهار دههٔ پیش حتی یک کیلومتر اتوبان نداشتند و اینک یکی از بزرگترین شبکه‌های بزرگراهی دنیا متعلق به چین است.

مالزی هم ماجرایی مشابه دارد، ٢۵ سال پیش که دکتر «ماهاتیر محمد» مطب خود در آمریکا را به مقصد دفتر نخست وزیری مالزی ترک کرد روی تابلوی کوچکی بر در مطبش نوشت: «دکتر برای معالجه به کشورش رفته و به زودی بازمی‌گردد» و به زودی هم برگشت زیرا برای رساندن کشوری که اکثر مردمانش بالای درخت‌ زندگی می‌کردند به آنجایی که هم‌اکنون هست تنها ٢۵ سال تلاش و برنامه‌ریزی کافی بود.

امارات‌متحده هم نمونه‌ای دیگر است، امارات هر چند کشوری صنعتی که دارای فناوری‌های خاص خود باشد نیست اما شیوخ عرب توانستند در کوتاه زمانی یک صحرای لم‌یزرع را به یکی از مراکز بزرگ تجاری-توریستی جهان تبدیل کنند، یکی از ایرانیانی که از ده‌ها سال پیش در دوبی قهوه‌خانه داشت و هنوز هم دارد، تعریف می‌کرد که قبل از انقلاب اهالی دوبی کنار ساحل می‌رفتند و به دریا نگاه می‌کردند تا ببینند لنج‌های ایرانی کی از راه میرسند تا برایشان آب شیرین بیاورند.

ادامه دادن این فهرست کار چندان مشکلی نیست و افزودن نام کشورهای دیگری مثل هند، ترکیه، سنگاپور و آذربایجان و ارمنستان و ... چیزی جز حسرت بیشتر به دنبال نخواهد آورد. در این میان هنوز برخی مثلاً روشنفکران در بحث‌های کلان به اجماع نرسیده‌اند، هنوز عده‌ای استاد دانشگاه تصور می‌کنند، اقتصاد دستوری و فوق‌بستهٔ ما نئولیبرال است و هرچه می‌کشیم از حکومتی سرمایه‌داری است! هنوز سر «فرم» حکومت مطلوب دعواست، بی‌آنکه بدانیم، مهم لیبرالیسم و محتوای «سکولار دموکراسی» حکومت است و گرنه چیزی که در دنیا فراوان است کشورهای جمهوری مستبدند، و بدانیم که می‌توانیم فرم حکومت را با رفراندومی سالم تعیین کنیم.

با همهٔ این اوصاف، باور کنید با توجه به نسل پرشور و آگاه کنونی ایران، ما هم قادریم به کشوری روبه‌توسعه بدل شویم، اگر بخواهیم، اگر استقامت و اندیشه بورزیم و البته اگر قدری شانس یارمان باشد.
ـــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- دورنمای «درز اطلاعات» در پروندهٔ انفجار اخیر


تلاش نهادهای حکومتی ایران برای مخفی‌کاری در پروندهٔ انفجاربندر شهید رجایی، به دلایل مشخص شانسی برای موفقیت ندارد.‌ از جمله به این دلیل که بندر فوق، کانون رقابت‌‌‌ نهادها و باندهای حکومتی در واردات و صادرات است: ابعاد میلیارد دلاری این رقابت، انگیزهٔ رقبا برای «درز دادن اطلاعات» علیه همدیگر را به‌شدت افزایش می‌دهد.

انتشار این خبر در رسانه‌های رسمی ایران که فاجعهٔ اخیر نتیجهٔ انفجار یک «محموله بسیار خطرناک» بوده -و آنکه محموله فوق تحت عنوان «کالای معمولی» وارد بندر شده- احتمالاً از نخستین نشانه‌های رقابت ذکر شده است. نیاز به توضیح نیست که حذف دستپاچهٔ این خبر از رسانه‌های رسمی ایران به دستور نهادهای امنیتی عملا بی‌نتیجه بوده، چون در موتورهای جستجو، هنوز در دسترس قرار دارد.

می‌توان تصور کرد که فرایند «درز» اطلاعات بیشتر در مورد انفجار بندر عباس، در آینده هم ادامه داشته باشد. اطلاعاتی که حتی اگر در رسانه‌های رسمی داخل جلوی انتشار آن‌ها گرفته شود، لاجرم راه خود را به دیگر رسانه‌های مجازی و غیرمجازی باز خواهند کرد.

از سوی دیگر اما، دورنمای ذکر شده، مسئولیت بسیار سنگینی را بر عهدهٔ روزنامه‌نگاران حرفه‌ای یا کارشناسان حاضر در فضای مجازی می‌گذارد. به این علت که وقتی پای منافع نجومی اقتصادی و امنیتی در میان باشد، انگیزههٔ حکومت یا باندهای حکومتی برای درز دادن اطلاعات و ضداطلاعات، همزمان افزایش می‌یابد.

در چنین شرایط پیچیده‌ای، تنها چارهٔ کار، راستی آزماییِ به‌شدت سخت‌گیرانهٔ هر گونه اطلاعات دریافتی است -و مشخصاً هرآنچه تحت عنوان «اطلاعات محرمانه» به دست روزنامه‌نگاران و کارشناسان می‌رسد.

ساده گرفتن این فرایند، ممکن است انگیزهٔ «انتشار سریع‌تر اخبار اختصاصی» را، به‌سادگی در خدمت پروژه‌های ضداطلاعات تولید شده در نهادها یا باندهای حکومتی قرار دهد.


حسین باستانی
ـــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


دربارهٔ انفجار اسکلهٔ رجایی در بندرعباس اگرچه ذهن‌ها قاعدتاً به سمت عاملیت اسراییل هم می‌چرخد، اما از آنجایی که چنین اتفاقاتی موجب وحشت حکومت و مصمم‌ شدن رهبران جمهوری اسلامی برای تداوم مذاکره و حتی دادن امتیازات بیشتر می‌شود، پس به ضرر اسراییل است و چنین کاری را حداقل تا تعیین تکلیف مذاکرات انجام نمی‌دهد.

ماجرای «یک انفجار» یا «سه انفجار» هم چندان سند محکمی محسوب نمی‌شود. در فیلم‌ها مشخص است که ابتدا یک نقطه منفجر می‌شود و طبیعی است که حرارت یا ترکش‌های آن به کانتینر‌های محتوی مواد مشابه سرایت‌ کند و آنها را هم منفجر کند، حتی اگر این محموله‌ها دقیقاً در کنار هم نباشند.

احتمال قریب به یقین همان ناکارآمدی، شلختگی، مخفی‌کاری و پدرسوختگی حکومت است که سوخت موشک را در بندری غیرنظامی نگه‌ داشته و این فاجعه را رقم زده‌ است. اتفاقی دیگر نظیر متروپل آبادان، پلاسکوی تهران، کشتی سانچی، قطار نیشابور و ده‌ها حادثهٔ تلخ دیگری که طی این چهل‌وچند ساله بر سر ما آوار شده‌اند.


نجات بهرامی
تحلیل‌گر سیاسی
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- چرا شاه اسرائیل را متحد طبیعی ایران می‌دانست؟


محمدرضاشاه فقید اسرائیل را متحد طبیعی ایران قلمداد می‌کرد. وی از چند منظر مناسبات با اسرائیل را به سود ایرانیان میدانست:

•• رشد پرشتاب پیشرفت اسرائیل، او را مجذوب خود کرده بود و قصد داشت تا ااز برخی و‌جوه آن برای توسعهٔ سریع‌تر ایران، الگوبرداری کند.

•• برای درگیری با جهان عرب متخاصم، به‌ویژه رژیم بعث عراق، از جمله دوگانهٔ حسن البکر و صدام حسین، اسرائیل را پشتیبان ایران می‌دانست.

•• همپای اسرائیل با نفوذ کمونیست‌ها در منطقه جنگیده بود و این رویکرد همسو را موجب تقویت مناسبات طرفین می‌دانست.

•• می‌خواست تا از طریق اسرائیل و لابی‌های توانمندش در کاخ و کنگره و پشتیبانی آی پک و آژانس یهود، کاخ سفید را همراه ایران داشته باشد.

•• قصد داشت تا با پشتیبانی لابی اسرائیل، حمایت رسانه‌ها، کمپانی‌ها و نهادهای پولی-اعتباری-بانکی جهانی را در اختیار بگیرد.

•• مناسبات با اسرائیل را زاییدهٔ منافع درهم‌بافته در برابر استراتژی پان‌عربی جمال عبدالناصر و صدام حسین و دیگر عفلقی‌ها و بعثی‌ها می‌دانست.

در همین راستا بود که موساد در قالبی سیستماتیک و بی‌وقفه تحرکات سیاسی مصر و به‌ویژه تحرکات نظامی عراق (صدام-البکر) و نیز گزارش تحرکات کمونیست‌ها در ایران را به دربار ایران گزارش می‌داد.

شاه حتی طی یک گفت‌وگوی رسانه‌ای در پاسخ به این پرسش که در صورت وقوع جنگ بین اعراب و اسرائیل، طرف چه کسی را خواهد گرفت، بی‌درنگ‌ از اسرائیل نام‌ برد (بنگرید به: خون و نفت، خاطرات منوچهر فرمانفرمایان، انتشارات ققنوس). 

گرایش شاهنشاهی ایران به اسرائیل طی سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۹ شیب تندی پیدا کرد. به گونه‌ای که طی این پنج سال، اسحاق رابین، ایگال آلون، موشه دایان و شیمون پرز بارها به ایران سفر کردند. همچنین عباسعلی خلعتبری دو سال قبل از انقلاب ۵۷، طی سفری رسمی به تل‌آویو دعوت شد.


یدالله کریمی‌پور
ـــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- معضل ما سرمایه‌داری نیست، استبداد است


این نظریهٔ رفقای کمونیست که اقتصاد جمهوری اسلامی یک اقتصاد نئولیبرال است شاید دلپذیرترین نظریهٔ اقتصادی برای جمهوری اسلامی باشد؛ و این نظریهٔ اندیشمند کمونیست، آقای یوسف اباذری، که «تنها دوگانهٔ واقعی انسان امروز، دوگانهٔ سرمایه‌داری و غیرسرمایه‌داری است و نه تقابل سنت و مدرنیته» نیز یکی از دلپذیرترین نظریه‌های سیاسی برای جمهوری اسلامی است.

نظریه‌های فوق برای جمهوری اسلامی خوشایندند زیرا همهٔ مشکلات معیشتی و غیرمعیشتی مردم را حواله می‌دهد به دشمنی موهوم و ناشناخته؛ به یک جریان مخفی نئولیبرال که در ارکان نظام نفوذ کرده و برخلاف جریان انقلابی و اسلامی مشغول سست کردن پایه‌های نظام هستند.

مخالفت با نئولیبرالیسم به دولتمردان جمهوری اسلامی یک وجههٔ مترقی، مردمی و عدالتخواهانه هم می‌دهد که برایشان بسیار دلپذیر است. ببینید به چه راحتی حسن عباسی‌ها و شهریار زرشناس‌ها با اتخاذ مواضع ضدنئولیبرالیستی می‌توانند خودشان را در صف انسان‌های پراگرسیو عالم جا بزنند و شانه به شانهٔ بزرگانی چون نوآم چامسکی و اسلاوی ژیژک بسایند؛ و از همهٔ این ها مهم‌تر، چقدر خوب که مردم به جای آزادیخواهی و دموکراسی‌خواهی، طالب مبارزه با سرمایه‌داری و نئولیبرالیسم شوند. اصلاً چنین چیزی منتهای آرزوی حکومت اسلامی است. چه چیزی بهتر از مبارزه با دشمنی موهوم و نامشخص، چه چیزی بهتر از منحرف کردن توجه مردم از اصل موضوع و چه چیزی عالی‌تر و بهتر از اینکه مردم فرمایش اندیشمند کمونیست آقای یوسف اباذری را نصب‌العین قرار دهند و به جای دموکراسی‌خواهی به ستیز علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم جهانی برخیزند؛ و بی‌دلیل نیست که کتاب‌های این اندیشمند کمونیست و رفقایش در دانشگاه تهران تحت کنترل ولایی‌ها در تیراژ بالا چاپ می‌شود و به عنوان متون درسی به دانشجویان یاد داده می‌شود.

این قضیه مفصل است و بعداً درباره‌اش بیشتر خواهم نوشت. فقط به گفتن این حرف اکتفا می‌کنم که اولویت امروز جامعهٔ ما نه مبارزه با سرمایه‌داری و نئولیبرالیسم و امپریالیسم جهانی که مبارزه با استبداد، مبارزه با ناقضان حقوق بشر، مبارزه با دشمنان جامعهٔ مدنی، و مبارزه با مخالفان تکثر سبک زندگی است. تا موقعی که این مبارزات به سرانجام نرسیده‌اند سخن گفتن از چگونگی نوع نظام اقتصادی ایران سخنی حاشیه‌ای و منحرف‌کننده است.

بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- سخنی با وارثان خودخواندهٔ آگاهی


‍ برخى كه خود را وارثان خودخواندهٔ آگاهی می‌پندارند، به هر بهانه‌ای دست به تحقير جامعهٔ ايران می‌زنند و نقدشان نه از سر دلسوزى كه از موضع برترى و تخریب جامعه است.

اجازه دهید قیاس کوچکی میان سرانهٔ مطالعه ۱۳ دقیقه‌ای در ایران و جامعه‌ای توسعه‌‌یافته همچون نروژ داشته باشیم.

آقای عرفان ثابتی، سرانهٔ مطالعهٔ روزانهٔ ١٣ دقيقه‌اى در ايران را به‌مثابه سندى بر عقب‌ماندگی مردم ايران بر سرشان كوبيده، بی‌آنکه از خود بپرسد اين ١٣ دقيقه، در چه جهان زيسته‌اى شكل گرفته و این عدد خام، بر چه زمینهٔ اجتماعى، اقتصادى و فرهنگی‌ای نشسته است.

‏در نروژ، کشوری با بالاترين شاخص‌های‌ رفاه و آموزش، سرانهٔ مطالعهٔ روزانه حدود ١٧ دقيقه است (گروه سنی بالای ۶۷ سال حدود ۲۹ دقیقه در روز مطالعه دارند). جالب آنكه عمده مطالعهٔ روزانه در نروژ رمان است، آن هم نه از نوع فاخر كه رمان‌هاى جنايى و داستان‌‌هاى هيجانى.

اما همين ١٧ دقيقه مطالعهٔ روزانه در نروژ، در بستر رفاه اقتصادى بسیار بالا، امنيت سیاسی و اجتماعی این کشور محقق شده است. در نروژ، كتاب كالايى است در دسترس، نه كالايى گران كه براى خريدنش بايد آن را جایگزین سایر هزینه‌های زندگی كرد.

نهایتاً آنکه، این مقايسهٔ ساده‌انگارانهٔ آماری خام، بدون در نظر گرفتن بسترها، رويكردى جز بی‌ارزش‌سازى دیگری (در اينجا جامعهٔ ايران) را دنبال نمى‌كند.


مولود حاجی‌زاده
نویسنده و روزنامه‌نگار
ــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- افسوس که هنوز عده‌ای می‌کوشند نفهمند!


کشور ایران در جدول کشورهای دارای بیشترین منابع طبیعی و زیرزمینی رتبهٔ پنجم را در کل دنیا داراست اما از لحاظ حجم اقتصاد و تولید ناخالص داخلی وضع دهشتناکی دارد.

دو سال قبل از انقلاب ۵۷، ایران هجدهمین اقتصاد بزرگ دنیا بود. این یک سقوط تاریخی و شگفت‌انگیز است. خیلی بدیهی و مشخص است که که پس از ۵۷ مسیر اشتباهی طی شده است.

منابع زیرزمینی اگرچه همهٔ قابلیت‌های مورد نیاز برای رشد اقتصادی را بازنمایی نمی‌کنند، اما مزیت بسیار مهم و تعیین‌کننده‌ای برای کشورها به شمار می‌روند. یکی از عواملی که سبب شد آلمان نازی و امپراتوری ژاپن نتوانند بر نظم جهانی سیطره یابند، فقر آن‌ها از نظر منابع زیرزمینی بود.

روسیه ثروتمندترین کشور از لحاظ منابع زیرزمینی است. این ثروت کمک کرد تا اتحاد شوروی چهل‌وپنج سال برای سیطره یافتن بر جهان و نابودی نظم جهانی مسلط لیبرال دمکراسی پیکار کند.

اما وضعیت امروز روسیه نشان می‌دهد که اتحاد شوروی چه راه اشتباه و بی‌فرجامی را طی کرده‌است. امروز روسیه یعنی بزرگترین کشور جهان و ثروتمندترین کشور جهان از لحاظ منابع زیرزمینی، در رده‌بندی اقتصاد جهانی به جایگاه یازدهم نزول کرده‌است و برآورد‌ها نشان می‌دهند که این سقوط آزاد در سال‌های آینده ادامه خواهد داشت. خیلی روشن است که ایدئولوژی ستیزه‌جو و توهم‌بنیاد مارکسیستی، این کشور پهناور و ابرثروتمند را به معنای واقعی کلمه مصرف کرده‌است.

در میان ده کشوری که بیشترین منابع زیرزمینی را دارند تنها روسیه، ونزوئلا، ایران و عراق، جایگاهی در خور منابع عظیم خود ندارند و شش کشور دیگر موفق شده‌اند جایگاه جهانی مناسب خود را کسب کنند‌. چهار مورد از این کشورها در میان ده اقتصاد برتر جهان قرار دارند، استرالیا در رتبه سیزدهم است و عربستان، این پدیدهٔ سال‌های اخیر خاورمیانه و آسیا، جایگاه ایران دوران پهلوی، یعنی رتبهٔ هجدهم را از آن خود کرده‌است.

پیش از ۵۷ درمجموع بر ریل درستی قرار داشتیم و بعد از ۵۷ به بی‌راهه رفتیم. این خیلی واضح است. افسوس که عده‌ای هنوز می‌کوشند این واقعیت را نفهمند.


طوس طهماسبی
نویسنده و پژوهش‌گر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


نکته‌ای عرض کنم. توجه زیاد به پل ورسک باعث شده، سازه‌های شگفت‌انگیز و تحسین‌برانگیز دیگر خط‌آهن سراسری ایران که همگی هم بین سال‌های ۱۳۱۳ تا ۱۳۱۷ ساخته شده‌اند، کمتر دیده شوند. اینکه در آن زمان با چنین سرعتی، چنین شریان عظیم و ارزشمندی در کشور ساخته شد، از شگفتی‌های ایرانِ عصر جدید است.

به همین دلیل برای نمونه از چند پل دیگر تصاویری می‌گذارم. تمامی این تصاویر متعلق به سال ۱۳۲۱ هستند.


مهدی تدینی،
کانال گاراژ
@andiiishe


عده‌ای شاه را با آخوندها یکسان می‌پندارند، حال‌آنکه او در هنگامهٔ بلوای ۵۷، هیچ‌یک از اقدامات سرکوب‌گرانهٔ جمهوری اسلامی را مرتکب نشد.

جوانان معترض توسط رژیم او ربوده نشدند؛ زندان‌ها از انقلابیون پر نشد؛ چهره‌های سرشناس مخالف حکومت ممنوع‌الخروج نشدند؛ برای محاکمهٔ انقلابیون دادگاه‌های اعدام برگزار نشد؛ مأموران به دختران تعرض نکردند؛ چشمان جوانان معترض کور نشد؛ کودکان کشته نشدند؛ شیشهٔ خودروهای مردم توسط مأموران خرد نشد؛ حقوق کارکنان اعتصاب‌کنندهٔ شرکت نفت قطع نشد؛ و جالب‌تر از همه اینکه چهره‌های شاخص اپوزیسیون و بازوهای خمینی در ایران آزادانه فعال بودند و حتی از مراکز دولتی هم اخراج نمی‌شدند!

شاه خطاهایی داشت، حکومتش هرگز بی‌نقص نبود، با این همه یکسان پنداشتن شاه و شیخ در بهترین حالت اوج بی‌انصافی است. می‌توانیم جمهوری‌خواه باشیم اما نباید بی‌انصاف باشیم و تاریخ را قلب کنیم.

@andiiishe


پرویز قلیچ‌خانی، یکی از آن استعدادهای نابی بود که آلودۀ ایدئولوژی‌های عصرِ ایدئولوژی‌زده در ایران شد.

قلیچ‌خانی، بعد از قهرمانی ایران در جام ملت‌های آسیا در سال ۱۳۴۷ (با برد در برابر اسراییل) به حضور شاه رسید و به ادعای خودش از تعظیم و بوسیدن دست شاه اجتناب کرد. او البته نه‌تنها به این خاطر بازخواست نشد که به عضویت تیم تاج به مدیریت تیمسار خسروانی هم درآمد!

وی تا سال ۱۳۵۰ که به دلیل تماس‌های مخفیانه با تروریست‌های سیاهکل دستگیر و مدت کوتاهی بازداشت بود، در همین تیم بود و بعد به تیم پاس (متعلق به شهربانی) پیوست. مقصد بعدی او عقاب (متعلق به نیروی هوایی) بود و نهایتاً به دارایی و پرسپولیس ملحق شد.

آنگاه راهیِ آمریکا شد و به تیم سن‌خوزه رفت. او در تمام سال‌هایی که علناً به مبارزه با حکومت شاه می‌پرداخت، کماکان عضو تیم ملی فوتبال ایران بود و آخر سر خودش جام جهانی را برای مبارزه با رژیم تحریم کرد!

مدارای شاه با ناراضیان را با حکومت بعدی‌اش مقایسه کنید. قلیچ‌خانی البته بعد از به ثمر نشستن مبارزاتش، تا به امروز در همان آمریکای امپریالیست رحل اقامت گزیده، دخترش هم در آنجا خوانندهٔ انگلیسی‌زبان شده!

@andiiishe


- هویدا؛ نخست‌وزیری دوراندیش و مؤثر


تصویر پیوست، امیر عباس هویدا را در حال کار با نخستین کامپیوتری که در اواسط دههٔ چهل شمسی وارد ایران شد، نشان می‌دهد.

هویدا موفق‌ترین دولت تاریخ ایران را از لحاظ اقتصاد و توسعه رهبری کرد. در تاریخ ایران هیچ دورانی را نمی‌توان یافت که از دههٔ بین سال‌های ۴۳ تا ۵۳ درخشان‌تر بوده باشد. حالا که ابرهای عقده و توهم کنار رفته‌اند و تازیانهٔ جانکاه واقعیت، چشم‌ها را باز کرده، مشخص شده که برخی از بینش‌ها و سیاست‌های هویدا تا چه میزان نبوغ‌آمیز و فراتر از زمان خود بوده است.

هویدا درک عمیقی از اهمیت راهبردی مسئلهٔ آب در ایران داشت. او معتقد بود که منابع محدود آب‌های زیرزمینی ایران را باید به هر قیمتی حفظ کرد. هویدا از خطر گسترش بیش از اندازهٔ کشاورزی برای منابع آب ایران آگاه بود و مصرانه بر این سیاست پافشاری می‌کرد که پایهٔ اصلی اقتصاد ایران نباید کشاورزی باشد. از نظر او باید بخشی از محصولات کشاورزی و مواد خوراکی از خارج وارد می‌شد تا امکان حفظ و تجدید منابع زیرزمینی آب فراهم شود.

این دیدگاه هویدا اما از نگاه انقلابیون پنجاه‌وهفتی، گناهی نابخشودنی به حساب می‌آمد. آن‌ها فکر می‌کردند که این نخست وزیر «غرب‌زده» و «سرسپرده» سفرهٔ گشودهٔ خداوند را از بندگانش دریغ می‌کند و به دستور امپریالیست‌ها مانع از خودکفایی کشور در کشاورزی می‌شود!

محدودیت‌های دولت هویدا در زمینهٔ حفر چاه مطلقاً برای انقلابیون پنجاه‌وهفتی قابل درک نبود. از نظر آنان منابع طبیعی بی‌کران و نامحدود بودند و محروم کردن بندگان مستضعف خدا از آن‌ها جز خباثت نمی‌توانست معنایی داشته باشد.

هویدا و محمدرضاشاه معتقد بودند که وقتی پایهٔ اصلی اقتصاد ایران بر صنعت، توریسم و سرمایه‌گذاری در خارج از کشور بنا شود، قاعدهٔ عقلانیِ مزیت نسبی رعایت شده و عایدات چنان سرشار خواهد بود که هیچ‌گاه وارد کردن بخشی از محصولات کشاورزی مشکلی پدید نخواهد آورد. این تقریباً همان سیاستی است که در سال‌های اخیر محمد بن‌سلمان در عربستان در پیش گرفته و نتایج درخشانش نیز آشکار شده است.

پس از انقلاب پنجاه‌و‌هفت، تمامی محدودیت‌های دولت هویدا در زمینهٔ منابع آب لغو گردید و آمار حفر چاه به شکلی انفجاری صعودی شد و بنابراین زمینه برای پدیدآیی بحران دهشتناک آب کنونی فراهم گردید. در دههٔ ۶۰ تولید محصولات کشاورزی ایران از رشد نسبی برخوردار شد اما همانطور که هویدا پیش‌بینی کرده بود کشاورزی نتوانست اقتصاد ایران را بالا بکشد، چراکه علیرغم رشد تولید کشاورزی، تولید ناخالص سرانه نسبت به پیش از انقلاب تقریباً به نصف خود رسیده بود، و این تازه آغاز قصهٔ سقوط اقتصادی و زیست‌محیطی ایران بود.


توس طهماسبی،
نویسنده و پژوهش‌گر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


ـ سرداران نابغه!


با بالا گرفتن تنش‌ها میان آمریکا و جمهوری اسلامی، بازار تحلیل‌های نظامی داغ شده است؛ بخشی از این پیش‌بینی‌ها متعلق به سرداران جمهوری اسلامی و فرماندهان سپاه است و کری‌خوانی‌ها و ادعاهایی غریب را شامل می‌شود.

برای اینکه دریابیم ظرفیت تحلیلی این جماعت تا چه حد نازل و به دور از واقعیت است، بد نیست تحلیل‌های یکی از آنان، یعنی سردار محسن رضایی را دربارهٔ حملهٔ سال ۲۰۰۳ آمریکا به عراق مرور کنیم.

قبل از هرچیز باید توجه داشت که رضایی طی بخش عمده‌ای از دوران جنگ ایران و عراق بالاترین مسؤلیت را در فرماندهی نیروهای نظامی جمهوری اسلامی دارا بوده و با همهٔ بلاهت خود، در قیاس با سرداران کنونی، پروفسور محسوب‌ می‌شود.

فقط بیست‌ویک روز پس از حملهٔ نظامی آمریکا به عراق، صدام چون موشی، در سوراخی پنهان شد؛ اگر بیست‌‌وپنج روز به عقب برگردیم و در آرشیو سیما گفت‌وگوهای  رضایی و تحلیلش از جنگ را مرور کنیم، به‌ نکات جالبی برخواهیم خورد.

•• محسن رضایی پنج روز مانده به حمله: «به‌نظرم صدام یک جنگ فرسایشی چندین ساله را با آمریکا خواهد داشت و عراق برای آمریکا، ویتنام دیگری خواهد شد.»
                  
•• دو روز  مانده به حمله و پس از انتشار پیام رئیس جمهور آمریکا، جورج بوش به جهان که طی آن گفت: «صدام و دو پسرش چهل‌وهشت ساعت فرصت دارند تا خاک عراق را ترک کنند و مانع از وقوع جنگ شوند.» محسن رضایی: «تهدید آمریکا توخالی است و مصرف داخلی دارد.»
                     
•• محسن رضایی لحظاتی قبل از آغاز حمله: «آمادگی عراق در مقابل آمریکا در حدی هست که آمریکا بعد از چند روز به سازمان ملل رجوع کند.»
                  
•• محسن رضایی در روز سوم حمله: «باید دید چرا همهٔ نیروهای عراق وارد عمل نشده‌اند آیا از روی تاکتیک است یا اینکه برای تحریک نکردن آمریکاییان.»

•• روز چهارم و پس از آنکه آمریکاییان از کویت و صحرای عربستان صد کلیومتر به داخل خاک عراق پیشروی کردند و بیش از صد فروند از هواپیماهای عراقی به‌دلایل نامعلومی در فرودگاه‌های ایران بر زمین نشستند. محسن رضایی: «سرعت ورود آمریکا بیش از پیش‌بینی‌ها بوده و کار صدام تمام است.»
             
•• روز ششم، بعد از آنکه خبرگزاری‌ها از پاتک عراق و گیر افتادن گروهی از آمریکایی‌ها در حلقهٔ محاصرهٔ عراقی‌ها خبر دادند. محسن رضایی: «مهندسان عراقی توانستند تمام نقشه‌های آمریکا را بر آب کنند.»
                  
••
روز هشتم، در حالی که خبرگزاری‌ها داشتند  از پیشروی ناگهانی آمریکایی‌ها  و عبور آنان از بصره و کربلا خبر می‌دادند، محسن رضایی: «پیش‌بینی می‌کردیم که آمریکا در باتلاق عراق گیر کند.»

•• روز یازدهم، مجری تلویزیون: «به‌نظر می‌رسد نیروهای هوایی عراق کلاً به ایران آمده‌اند.» محسن رضایی: «ممکن است فرمانده هوایی عراق، جاسوس آمریکا باشد.»

•• روز هجدهم، مجری: «کارشناسان نظامی دنیا هیچ‌کدام پیش‌بینی نمی‌کردند آمریکا بغداد را به این سرعت محاصره کند.» محسن رضایی: «صدام به اردن گریخته. پیش‌بینی ما درست از آب درآمد!»

•• روز نوزدهم، تلویزیون الجزایر عراق صدام  را با چهره‌ای بشاش و روحیه‌ای عالی میان جمعیتی در خیابان نشان می‌دهد، در حالی که همه برایش کف می‌زنند. محسن رضایی: «صدام تاکتیکش را در به اسارت گرفتن عمدهٔ آمریکایی‌ها دارد پیاده می‌کند تا بعداً امنیت بقای خود را در معامله با آن‌ها به دست بیاورد.»

•• روز بیستم، آمریکایی‌ها در جنوب بغداد به‌انتظار تسلیم صدام، مکثی کردند. محسن رضایی: «صدام مأمور آمریکاست و تسلیم آمریکا می‌شود تا نمایشی را که قرار بود در جنگ با ایران اجرا کنند و آمریکا خاورمیانه را مستعمرهٔ خود کند، حالا پیاده کنند.» مجری: «تکلیف صدام چه می‌شود؟» رضایی: «در آمریکا زندگی پنهانی خواهد داشت.»
                
•• روز بیست‌ویکم در حالیکه گارد صدام توسط دویست سرباز آمریکا  درهم‌شکسته می‌شد، دوهزار سرباز آمریکایی در میدان اصلی بغداد پرچم آمریکا را روی مجسمهٔ صدام نصب کردند. جورج بوش و میلیون‌ها نفر دیگر هم به‌طور زنده این صحنه‌ها را تماشا می‌کردند. لحظانی بعدتر جرج بوش دستور پایین کشیدن پرچم آمریکا و جایگزینی آن با پرچم عراق را صادر کرد.
                   
•• محسن رضایی تا روز سی‌ام پس از آغاز حمله آفتابی نشد تا اینکه در مصاحبه با روزنامه‌ای گفت: «خدا کار ناتمام ما را تمام کرد و صدام به سزای عملش رسید!»
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- چند توصیه برای داشتن سیزده‌بدری پاک و مفرح


سیزده‌بدر یکی از زیباترین رسوم ایرانی است. روزی برای گرامیداشت طبیعت و آشتی با آن؛ اما در این سال‌ها سیزده‌بدر به‌تدریج به موضوعی پرمسئله، هم برای مردم و هم برای طبیعت ایران تبدیل شده. ازدحام میلیون‌ها نفر در مقاصد محدود طبیعت‌گردی اطراف شهرها عملاً باعث می‌شود هم چندان به مردم خوش نگذرد و آنچه که جنبهٔ یک جشن ملی داشته به یک مشقت آیینی تبدیل شود و ضمناً در غروب سیزده‌بدر طبیعت سیمایی زخم‌خورده بگیرد.

آنچه که در پی می‌خوانید توصیه‌هایی‌اند برای داشتن سیزده‌بدری شاد، مفرح و البته ناآلاینده:

•• طبیعت را به گونه‌ای ترک کنید که گویی اصلاً به آن پا نگذاشته‌اید. رعایت همین یک اصل برای بدل شدن به مسافری مسئول و سبز کافیست.

•• به آنجا که همه می‌روند نروید. طبیعتاً ازدحام آلودگی و تنش ایجاد می‌کند. چطور؟ در پی می‌گویم.

•• طبیعت فقط دارودرخت نیست. بیابان هم طبیعت است. حتی‌الامکان سیزده‌بدر را به بیابان بروید. خلوتتر است و از حضور شما هم کمتر آسیب می‌بیند.

•• منبع انرژی را با خودتان به طبیعت ببرید. یعنی اینکه دار و درخت و بوته‌ها را نسوزانید. کپسول‌های سفری گاز طبیعی برای همین کارهاست.

•• از شب قبل راه بیفتید. یا روز قبل و یا حتی دو شب قبل‌تر. توی گیروگرفت ترافیک به دام نمی‌افتید و سیزده‌بدرتان خراب نمی‌شود.

•• به آبکندها دست نزنید. حتی هر نهر خیلی کوچک را بگذارید به حال خودش و به دنبال تغییر مسیر یا انسداد آن نباشید.

•• از پاکوب‌ها بگذرید. پاکوب‌ها یعنی مسیرهای تردد که به هر حال ردشان در طبیعت بر جا مانده. عامل ایجاد پاکوب‌ها و ردهای جدید در طبیعت نباشید.

•• سیزده‌بدر را به فرصتی برای مکاشفه در طبیعت تبدیل کنید. همین واژهٔ «مکاشفه» در طبیعت را گوگل کنید. ده‌ها مطلب می‌بینید در همین باره.

•• زباله‌هایتان را برگردانید. اینکه دیگر خیلی بدیهی است.

•• زیستمندان ساکن طبیعت را نترسانید. هرجا که بروید زیستگاه انبوهی موجود زنده است. جمع و جورتر بنشینید و در جاهای دورتر نسبت به سکونتگاه حیوانات. آمپلی‌فایر با صدای رعدآسا برای پخش موسیقی نبرید. طبیعتگرد پاک و مسئول حتی لباسی همرنگ با طبیعت می‌پوشد تا از دور هم حیوانات را نترساند.

•• اگر می‌توانید بخشی از مایحتاج را از مردم بومی بخرید. بگذارید از حضور شما در مقاصد دور یک رسوب اقتصادی هم در جامعهٔ بومی باقی بماند. تا می‌توانید از آن‌ها سوغات و یادگاری بخرید.

•• پس از هر سیزده‌بدر به طور متوسط صد‌هکتار از جنگل‌های ایران در آتش خامستر می‌شوند. یا در طبیعت آتشی روشن نکنید یا در صورت روشن کردنش، محدود نگاهش دارید و قبل از ترک محل، صددرصد از خاموشی‌ کاملش اطمینان یابید.

•• در انتها دوباره به بند اول برمی‌گردم: اینکه طبیعت را به گونه‌ای ترک کنید که انگار اصلاً به آن قدم نگذاشته‌اید. درختان را و خاک را و سنگ را و کلاً هر چه را که در طبیعت هست موجود زنده و حساس و علاقه‌مند به ادامهٔ زندگی ببینید. کنارشان باشید به‌آرامی و با مهربانی و مدارا. و بی هیچ اثر منفی بر محیط زندگی‌شان آن‌ها ترکشان کنید. همین را از اول سفر با همسفران در میان بگذارید. تمرین کنید ترک طبیعت بی‌هیچ تأثیری بر آن را. سیزده‌بدر بر شما خوش بگذرد.


دکتر ناصر کرمی،
نویسنده و اقلیم‌شناس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- ملت و دلبستگی


هیچ دولتی دربارۀ اتفاقات ترکیه هیچ نظری نمی‌دهد. بازداشت چند هزار نفر، حذف رقبای سیاسی و تمام اتفاقاتی که تا الان در ترکیه افتاده برای هیچ کشوری اهمیتی ندارد. وقتی جولانی با حمایت آشکار ترکیه در سوریه پیروز می‌شهود و وزرای اروپایی شتابان خود را به دمشق می‌رسانند و به جولانی مشروعیت می‌دهند، نمی‌‌توان انتظار داشت کسی رفتار اردوغان با مخالفان داخلی‌‌اش را نقد کند.

این واقعیت دنیاست. هر ملتی فقط به منافع خودش می‌اندیشد. در مورد ما هم همین است. اگر هم شخصاً مسائل ترکیه را دنبال می‌کنم، به این خاطر است که تحولات این کشور به طور غیرمستقیم بر مسائل ما اثر می‌گذارد. اینکه چه کسی در ترکیه با چه اهدافی حاکم باشه، برای ما مسئله‌ است، اما نکته‌ دقیقاً اینجاست که «ربطی» بین مسائل ما و مسائل ترکیه وجود دارد که سبب می‌شود به تحولاتش توجه کنیم.

در این دنیا، دل هیچ ملتی به حال ملت دیگر نمی‌سوزد. واحدهای «تفکر»، «توجه»، «هیجان» و «عاطفه» در جهان ملی‌اند. این واقعیت موجود این دنیاست. وقتی در نقطه‌ای از ایران اتفاقی می‌افتد، نوع «تفکر»، «توجه»، «هیجان» و «عاطفه‌»ای که در ما برمی‌انگیزد، متفاوت از تفکر و توجه و هیجان و عاطفه‌ای است که دربارۀ رخدادهای دیگر کشورها داریم. چرا؟ چنین وضعی دقیقاً معلولِ مفهومِ «ملت» است. ملت چیزی نیست مگر حافظه، احساسات، تفکرات و تعلقات مشترک. ایرانی‌های زیادی را می‌شناسیم که سال‌های‌سال خارج از کشور زندگی می‌کنند و کاملاً در کشور میزبانشان جا افتاده‌اند، بااین‌حال «توجه»، «تفکر»، «هیجان» و «عاطفه»شان کاملاً معطوف به ایران و رخدادهای ایران است! این یعنی چه؟ آیا چیزی جز مفهوم «ملت» عامل این حالت خاص است؟

اتفاقاً موردی مثل زنده‌یاد مهسا امینی یکی از بهترین نمونه‌ها برای درک مفهوم ملت به حساب می‌آید. مهسا متولد یک نقطۀ نسبتاً مرزی بود، اما در کل مرزهای ایران تکانی بزرگ ایجاد کرد. اگر در جهان بدان واکنش‌ها دیدیم، در واقع به‌خاطر واکنش‌های شدیدی بود که در خود ایران و در میان ایرانیان پدید آمده بود. بالعکس چنین وضعی هم صادق است. الان برای شما مسئلۀ بازداشت امام‌اوغلو نهایتاً در حد «خبری» است که به طور غیرمستقیم به «ایران» و زندگی شما مربوط است، نه بیشتر. کتک خوردن مردم در خیابان‌های استانبول و آنکارا نه افسرده‌تان می‌کند و نه فکرتان را درگیر می‌سازد.

برای درک مفهوم ملت به همین «دلبستگی» باید توجه کرد. اگر کسی می‌خواهد به ملتی آسیب برساند، همین «دلبستگی» را هدف قرار می‌دهد، اگر هم کسی بخواهد ملتی را تقویت کند، باید این «دلبستگی» را تقویت کند. به کسانی که مروج افکار واگرایانه و تجزیه‌طلبانه هستند دقت کنید: تأکید دارند که مسائل فلان نقطه از ایران «به ما مربوط نیست». یعنی چه؟ یعنی می‌خواهند این دلبستگی را تخریب کنند و بگویند رشتۀ پیونددهنده‌ای بین ما نیست که بتواند دل ما را بلرزاند.

ملت پسمانده‌ای به‌دردنخور از دوران پیشالیبرال نیست؛ همان‌طور که دین چنین نیست. اگر لیبرالیسم هنری داشته باشد، همانا آن هنر، رسوخ در دل پدیده‌های کهن و متحول ساختن آن‌هاست؛ و این یعنی «لیبرالیزه» کردن پدیده‌های کهن. این مارکسیسم است که می‌خواهد دنیای کهن را ریشه‌کن کند و طرحی نو دراندازد. لیبرالیسم اما چیزی را ریشه‌کن نمی‌کند، بلکه به لیبرالیزه کردن آن دست می‌یازد؛ لیبرالیسم اصول لیبرال را به پیکره‌های کهن می‌افزاید و از این طریق امکان‌های سرکوب‌شده را شکوفا می‌سازد.

در این دنیا «ویران کردن» آسان و کم‌هزینه‌ است، «ساختن» اما دشوار، پرهزینه و زمانبر. محال است بتونید یک ساختمان را در زمان کوتاهی بسازید، اما می‌‌توانید در عرض چند ثانیه ویرانش کنید. درختی که پنجاه سال ریشه دوانده را می‌توان در عرض چند ثانیه قطع کرد؛ انسانی که هزاران روز برای بالندگی‌‌اش هزینه شده را می‌شود با یک ضربه کشت! اینجاست که باید در ویران کردن، بسیار محتاط بود، چون بازسازی یا ناممکن است یا بسیار دشوار و زمانبر. ضمناً علف‌های هرز راحت‌تر می‌توانند در جای درخت تناور قطع‌شده رشد کنند؛ این یعنی ما بر نیروهای خطرناکی که سازه‌های قدیمی جلوی رشدشان را گرفته بودند، تسلط کاملی نداریم.

لیبرالیسمی که من می‌فهمم، ویران نمی‌کند، بلکه کنار سازه‌های موجود، سازه‌های جدیدی می‌سازد؛ اصلاً نگرش لیبرال باید دو سویه باشد: به امرِ جدید و امرِ کهن ـ «به شرط» پایبندی به ارزش‌ها و اصول لیبرال - هر دو به یک اندازه حق دهد.


مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- زلزله‌ای در قلمروی اندیشه


زلزلۀ لیسبون، پایتخت پرتغال، در سال ۱۷۵۵ میلادی، مشهورترین زمین‌لرزۀ تاریخ بشر است؛ نخست از آن رو که ده‌ها هزار کشته بر جای گذشت و زیباترین شهر اروپا (پس از لندن و پاریس) را از بستر نرم بر خاکستر گرم نشانید؛ دوم به دلیل توفانی که در الهیات مسیحی برانگیخت. زلزلۀ لیسبون تیر خلاصی بر پیکرهٔ قرون وسطا و خون تازه‌ای در رگ‌های عصر روشنگری بود.

روز اول نوامبر ۱۷۵۵ میلادی، برابر بود با «عید مذهبی مقدسان». مردم لیسبون در کلیساها گرد آمده بودند و خدا را نیایش می‌کردند که ناگهان شهر لرزید، زمین شکافت، خانه‌ها فروریخت و سپس ابرموجی از دریا به سوی شهر برخاست. هنوز آفتاب به میان آسمان نرسیده بود که هفتاد هزار کشته بر زمین افتاد، ده‌ها کلیسا در یکی از مقدس‌ترین روزهای مسیحی با خاک یکسان شد و از زیر هر سنگی نالۀ انسانی به گوش می‌رسید.

اروپای مسیحی به فکر فرو رفت. کاتولیک‌های جهان می‌پرسیدند: چرا لیسبون؟ در تمام اروپا کدام شهر را می‌توان یافت که به اندازۀ پایتخت پرتغال، کلیسا و کشیش و آیین‌های مذهبی داشته باشد و مردمی نیایشگر و راست‌کیش در آن زندگی كنند؟ این پرسش، زلزلۀ دوم را در سرتاسر اروپا به راه انداخت و کسانی چون ولتر و دیدرو نیز بر آتش آن دمیدند. هیچ واقعه‌ای تا آن زمان، مردم را دربارۀ دعاوی و قداست كلیسا، چنين به تردید نینداخته بود.

اندک‌اندک الهیات مسیحی عقب نشست و پذیرفت که افسار زمین در دست نیروهایی است که بیرون از جهان‌شناسی کلیسا عمل می‌کنند. عقب‌نشینی‌های کلیسا ادامه یافت و تا آنجا پیش رفت که به‌نوبت، کیهان‌شناسی، فیزیک، شیمی، طب، سیاست، اقتصاد و حقوق نیز از کلیسا اعلان استقلال کردند. از دل عصر روشنگری، ایدۀ مهم و بسیار کارساز «قراردادهای اجتماعی» و سپس «منشور حقوق بشر» بیرون آمدند.

اکنون کلیسا هم‌زیستی با علوم جدید را آموخته است و قوانین علمی را بیش از پیش حرمت می‌گزارد؛ اگرچه برای پستوهای ذهن تاریخ‌زده‌اش، زلزله‌هایی دیگر نیز در راه است.


- رضا بابایی
ــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- پروفسور پوپ و آرزوی خاکسپاری در ایران


«آرتور آپهم پوپ»، متولد سال ۱۲۵۹ (۱۸۸۱ میلادی)، استاد و مورخ شهیر آمریکایی و متخصص در حوزهٔ آثار هنری ایران بود. معروفترین اثر وی کتاب «بررسی هنر پارسی» است که در سال ۱۹۳۹، توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در شش جلد به چاپ رسید. این نخستین باری بود که چنین گزارش مفصلی از تاریخ هنر ایران، به جامعهٔ غرب معرفی می‌شد. این اثر تا به همین امروز هم از مفصل‌ترین بررسی‌های آثار تاریخ هنر ایران به‌شمار می‌آید.

از آثار مهم دیگر پوپ می‌توان به «مقدمه‌ای بر هنر پارسی از قرن هفتم میلادی به این سو»، «شاهکارهای هنر ایران» و «معماری ایران» اشاره کرد.

از نظر اهمیت ایران‌شناسی شاید بتوان گفت که از مهمترین اقدامات پوپ، گنجینهٔ تصاویری است که وی به همراه همسرش از ایران تهیه کرده است. پوپ در میانهٔ سال‌های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۹ مجموعاً نزدیک به ده‌هزار تصویر از بناهای تاریخی ایران عکس‌برداری کرد که هنوز هم پس از سال‌ها در دانشگاه‌های دنیا مورد استفادهٔ ایران‌شناسان قرار می‌گیرند.

پوپ در چهارمین «کنگرهٔ جهانی هنر و باستان‌شناسی» درخواست کرد تا پس از مرگ، پیکرش را به ایران منتقل کنند و او را در اصفهان به خاک بسپارند.

باغ شهرداری اصفهان در کنار زاینده‌رود در شرق پل‌خواجو با موافقت پروفسور پوپ برای این کار تعیین شد و نقشهٔ آرامگاه را طبق تمایل او، فروغی (فرزند ذکاءالملک) در خردادماه ۱۳۴۸ تهیه کرد. آرامگاه پوپ توسط «انجمن آثار ملی در ایران» در سال ۱۳۴۹ ساخته شد.

پوپ در مورد علت انتخاب اصفهان جهت بنای آرامگاهش چنین می‌نویسد: «اصفهان مورد عشق من است. در آنجا مهمترین کارهایم را انجام داده‌ام. هدف عمده‌ام از انتخاب آخرین منزلم در اصفهان، این است که به مردم ایران نشان دهم که اندیشمندان بزرگ، هنرمندان، سخنوران و رهبران خلاق و دانشمندان آن‌ها، چنان اوصاف و خصائلی دارند که باعث ژرف‌ترین ستایش‌های متفکران مشابه سایر کشورهاست و نیز بدین‌جهت که ابراز سپاسگزاری و اخلاصم به ایران عزیز تنها زبانی نباشد و به زائرانی که بدانجا می‌آیند، ثابت کند اگر کسی در ایران به خاک سپرده شده، بدین سبب نیست که تصادفاً در آنجا جهان را بدرود‌ گفته، بلکه در اثر اعتقاد راسخ به مقدس‌ بودن آن سرزمین است و برای کسانی که به مقام معنوی ایران پی‌برده‌اند، مزیت و افتخاری است که ایران را آخرین منزلگاه خود قرار دهند تا بدین‌وسیله ایمان خود را به این سرزمین کهن و مردان بزرگ آن و آیندهٔ باافتخاری که برایش پیشگویی می‌کنند، ابراز دارند».

در نهایت پروفسور پوپ در سوم سپتامبر ۱۹۶۹ (هشتم شهریور ۱۳۴۸) در سن هشتادوهشت‌سالگی درحالی‌که ریاست افتخاری «موسسهٔ آسیا» در شیراز را بر عهده داشت، درگذشت. پیکر وی به اصفهان منتقل و در آرامگاهش به خاک سپرده شد. همسر وی، دکتر «آکرمن» نیز پس از فوت در سال ۱۳۵۵، در کنار شوهر خود دفن شد.
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- زبان فارسی، رضاشاه، و میرزا حسن رشدیه


شاید کمی عجیب باشد که در قرن پانزدهم خورشیدی لازم باشد سر آموزشـ«ــِ» زبان مادری و آموزش «به» زبان مادری در ایران بحث کنیم. کسی که تبلیغات قوم‌گرایانه را نمی‌بیند، یا در ته قلبش با آن‌ها همدل است یا به هر دلیلی خود را به خواب زده است. به هر حال، لازم نیست تا حتماً ایران‌دوست باشیم تا هر یک از ما از دمیدن در واگرایی قومی اجتناب کنیم و به مقابله با آن برخیزیم، بلکه کافی است فقط قدری به عواقب این دست واگرایی‌ها فکر کنیم.

در تفکرات قومی - که البته خودشان بی‌تعارف به آن می‌گویند «ملی» - نفرت شدیدی علیه رضاشاه وجود دارد. این نفرت و پروپاگاندا دلایل زیادی دارد و بنیادش بر تصوراتی است که هیچ ربطی به واقعیت‌های تاریخی ندارند. نه لازم است پهلوی‌گرا باشیم، نه لازم است ملی‌گرا باشیم و نه حتی لازم است توسعه‌گرا باشیم تا با درک حال و روز ایران در آن سال‌ها بپذیریم ظهور پدیدۀ رضاشاه و به همراهش «الیتی» (نخبگانی) که زیر حمایت حکومت او ایده‌هایشان را پیش می‌بردند، در نهایت به نفع ما و ایران تمام شده است. بخشی از نفرتی که در ادبیات قومی علیه رضاشاه مطرح می‌شود، سر مسئلۀ گسترش مدارس و آموزش یکدست است. مسئله به نحوی روایت می‌شود که انگار پیش از آن مجموعۀ متنوعی از نظام‌های آموزشیِ تکامل‌یافته، متنوع و چندزبانی در ایران وجود داشته، و حالا کسی آمده و با زور سرنیزه همۀ آنها را تعطیل کرده و یک نظام آموزش واحد با زبان واحد ایجاد کرده است.

از بدیهیاتی که باید توضیح دهیم، این است که چرا «فارسی» زبان آموزش در ایران شده است. زبان اصلاً ابزار ارتباطی است و اگر قرار باشد این ماهیت زبان در یک جا نمودی تمام‌عیار یافته باشد، در همین زبان فارسی است. پدر من، در روستایی در فاصلۀ دویست‌کیلومتری تهران، در گوشۀ شرقی استان «مرکزی» و نزدیک قم متولد شده، اما اگر به زبان مادری‌اش صحبت کند، من متوجه نمی‌شوم چه می‌گوید. اگر فارسی وجود نداشت، اکثر مردم ایران حرف همدیگر را نمی‌فهمیدند. زبان فارسی را عقل سلیم در قلمرو ایران نگه داشته است. مسئله ربطی به رضاشاه و پهلوی ندارد. بهترین مثالی که برای این واقعیت می‌توان آورد میرزاحسن رشدیه و مدارس اوست که قریب چهل سال پیش از رضاشاه، در دوران ناصرالدین‌شاه، اولین نمونۀ آن در ایروان تأسیس شد.

تردیدی ندارم که میرزاحسن رشدیه را باید یکی از ستاره‌های تابناک دو قرن اخیر ایران دانست. این مرد اهل قلم و آموزگار بود، اما از هر شوالیه‌ای جنگجوتر به حساب می‌آمد! در پانزده سال آخر سلطنت ناصرالدین‌شاه بارها در تبریز مدرسه ساخت و مدرسه‌اش را ویران کردند. بارها خود او را تکفیر کردند و مجبور شد شبانه به مشهد بگریزد. این رادمرد، پنج یا شش بار در عرض چند سال از تبریز به مشهد گریخت و سرانجام در مشهد هم ضربات چماق بر سرش بارید و استخوان دستش را شکست. فقط یک جنگجوی بزرگ پس از بارها شکست، باز می‌تواند قد راست کند و راهش را ادامه دهد. در اینجا قصد ندارم داستان میرزاحسن را روایت کنم؛ اما این فراز را می‌گویم تا درسی برای همۀ آرزومندان باشد: برای بار چندم حمله کردند تا مدرسه‌اش را در تبریز خراب کنند. پس از غارت مدرسه، نارنجکی در مدرسه منفجر کردند که بخشی از بنا تخریب شد. رشدیه می‌خندید. کسی به او گفت: «خانه خراب! همه به حال تو می‌گریند، تو می‌خندی؟» رشدیه جواب داد: «هر پاره‌آجری مدرسه‌ای خواهد شد! آن روز را می‌بینم و می‌خندم. کاش زنده باشم و ببینم.»

«مردمی‌ترین» مدرسه‌ای که در ایران ساخته شد، بدون کمک علمای دین و نهادهای دولتی، مدرسۀ رشدیه بود. پرسشم این است که رشدیه در مدرسه‌هایی که در ایروان و تبریز ساخت، «به» چه زبانی تدریس می‌کرد؟ روزی که رشدیه مدرسه‌اش را در ایروان تأسیس کرد، آن کسی که قرار بود نیم‌قرن بعد رضاشاه شود، طفلی چهار پنج ساله بود. آیا رشدیه دچار شووینیسم بود؟ ایرانشهری و ناسیونالیست بود؟ شاید هم زنده‌یاد رشدیه چهل سال قبل از موسولینی فاشیست بوده! چنین حرف‌هایی حتی در قالب طنز هم شرم‌آور است.

رشدیه همان کاری را کرد که از گذشته‌های دور در ایران می‌شد. برای او بدیهی بود که در مدرسه «گلستان» درس دهد. اما در این میان، شاید غم‌انگیزترین وجه مسئله این باشد که در پروپاگاندای قومیتی، قدر این شخصیت‌های بزرگ پایمال می‌شود؛ مثل اینکه عکس و یادگارهای پدارنمان را در آتش اندازیم و بر خاکسترشان پایکوبی کنیم.


پی‌نوشت: خاطرۀ نقل‌شده از کتاب سوانح عمر، اثر شمس‌الدین رشدیه، پسر میرزا حسن، ص ۲۹.

مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


- قوم‌‌گرایی، شورشی علیه جهان مدرن


آنچه این روزها در «ارومیه» می‌گذرد، جلوه‌ای کوچک از تجویز قوم‌گرایی است. قوم‌گرایانی که فلسفه و بنیان فکری‌شان بر «دیگری‌سازی» قرار دارد. در یک‌سو این شهر (ارومیه) را کردنشین خوانده و ترک‌ها را مهاجم به قلمرو خود خطاب می‌کنند و در سوی دیگر همان‌ها که مهاجم خطاب شدند، با شعارهایی نفرت‌جویانه، کردها را هدف قرار می‌دهند. این «دیگری‌سازی قومیتی» تجسم و قرائتی از کین‌توزی‌ است و این چیزی جز اسارت در ذهنیت فاشیستی‌ نیست. وقتی کرد می‌گوید ترک باید برود، و ترک می‌گوید کرد باید برود، هر دو در حال ساختن جهانی غیرممکن‌‌اند؛ جهانی که در آن جایی برای دیگری وجود ندارد.

تئودور آدورنو، می‌گوید «فاشیسم با کشتار آغاز نمی‌شود، بلکه شروع آن با زبان است.» زبان طرد، نفرت، خالص‌سازی. همان زبانی که روزی در رواندا و روزی در بالکان، به خون بدل شد. قوم‌گرایی زمانی که بر نفی دیگری بنا شود، همان ساختار ایدئولوژیکی را بازتولید می‌کند که در فاشیسم‌های کلاسیک قرن بیستم شاهدش بودیم. و امروز چیزی شبیه به آن را از ارومیه می‌شنویم. نادیده‌گرفتن نشانه‌های ابتدایی چنین گفتمانی، خطای تاریخی ما خواهد بود. وقتی در جایی مانند ارومیه، کودک ترک یا کرد یاد می‌گیرد که همکلاسی‌اش «متعلق به این شهر نیست»، ما پیشاپیش بذر خصومتی کاشته‌ایم که آینده را خواهد سوزاند.

ایران در طول قرون متماد، صحنهٔ همزیستی اقوام مختلف بوده، برخلاف جایی همچون افغانستان که سال‌ها در آتش گسل‌های قومیتی سوخته و می‌سوزد. گسل‌های قومیتی، زمانی فعال می‌شوند که ما هویت ملی مشترکی که پیوندی میان‌مان برقرار می‌کند را نادیده بگیریم و فقط به هویت‌های قومی‌مان متوسل شویم. این چیزی جز شکستن پل‌های همزیستی نیست.

قوم‌گرایی، شورشی‌ است علیه جهان مدرن و زیستی متمدنانه، طغیانی است علیه جهان تفاوت‌ها، تنوع‌ها و همزیستی‌ها. فکر می‌کنم جایی همچون تهران مصداق خوبی برای نشان دادن نمایی از زیست چندفرهنگی مسالمت‌آمیز باشد. تهران بستری از فرهنگ‌ها و قومیت‌های در هم تنیده است که برای همگان جا دارد و هیچکس در آن «دیگری» محسوب نمی‌شود. حفظ هویت مشترک ایرانی، به معنای پذیرفتن تفاوت در دل یک وحدت مشترک است؛ هویتی که «ما»ی ایرانی بر مبنای هم‌سرنوشتی، قانون و زیست‌جهان مشترک تعریف می‌کند.

ایرانی بودن قرارداد همزیستی ماست و قوم‌گرایی دیگرستیز، نمودی از فاشیسم.

پی‌نوشت: در تصویر زیر گوشهٔ کوچکی از تقابل زبانی قومیتی روزهای اخیر را می‌بینیم.


مولود حاجی‌زاده
نویسنده و روزنامه‌نگار
ــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
تلویزیون ملی ایران، نیم‌قرن پیش.

@andiiishe


- عصارهٔ تفکر پنجاه‌وهفتی


مدتی بود به دنبال متنی می‌گشتم که بتواند عصارهٔ گرایش پنجاه و هفتی در اپوزیسیون را به‌خوبی بازنمایی کند که خوشبختانه علی افشاری زحمتش را کشید! شرط می‌بندم که اگر این متن را جلوی حامد اسماعیلیون، مریم رجوی، فرخ نگهدار و عبدالله مهتدی بگذارند، کلمه به کلمه‌اش را بی‌کم و کاست تأیید می‌کنند. حیرت‌آور است که تجربهٔ تکان‌دهندهٔ این چند دهه، به‌هیچ‌وجه نتوانسته تغییری در این جماعت پدید آورد و به محض اینکه کمی ملاحظات موج‌سواری و تقیه سیاسی را کمرنگ کنند، فقط همین نوع اباطیل است که بیرون می‌ریزد.

جان‌مایهٔ متن هیچ تفاوتی با ایده‌های شریعتی، آل احمد، مرتضی آوینی و میشل عفلق ندارد. فکر می‌کنید در سال‌های پس از پنجاه و هفت با کدام ایده‌ها به روستاییان و حاشیه‌نشینان شهری مجوز بی حد و حصر حفر چاه و خرده‌فروشی منابع طبیعی دادند؟ صنعت را تعطیل کردند و جهاد سازندگی به راه انداختند تا به خیال خودشان «توسعهٔ نامتوازن، غیر بومی و وابسته به امپریالیسم عصر پهلوی» را اصلاح کنند. فکر می‌کنید پیکار انقلابی با مارچوبه از کجا آمد؟ از لابه‌لای همین نوع متن‌ها.

اینکه برنامهٔ توسعه و به عبارت دیگر دولت «باید انسان را بطور همه‌جانبه رشد دهد»، «رشد فرهنگی را سامان‌دهی کند» و «فضائل اخلاقی و کرامت انسانی» تولید نماید، به همان فرهنگ سیاسی تعلق دارد که وزارت ارشاد می‌سازد و روشنفکر چپ فدایی خلقی‌اش در کانون پرورش فکری، مانتو را با سوزن به پوست بدن دختر کم‌حجاب می‌دوزد.

خوانندهٔ گرامی فکر می‌کنم با چشیدن زندگی سال‌های اخیر در ایران باید دیگر برایت کاملاً روشن شده باشد که وقتی یک نیروی سیاسی «مصرف» را به عنوان ضدارزش یا دشنام به کار می‌برد، یا با گولاک سر و کار داری یا سید قطب و یا قرارگاه اشرف... و آنگاه که یک نیروی سیاسی «زرق و برق و کالای لوکس» را به طعن و تحقیر می‌خواند، دارد مکانیسم تولید تمام دردها و رنج‌های امروزت را زمزمه می‌کند. ولی حیرت‌‌آور است که سال‌ها زندگی در آمریکا و کار در اندیشکدهٔ آمریکایی نتوانسته سرسوزنی ذهنیت یک حمال انجمنی را تغییر دهد که این اراجیف مضحک را پیرامون هوش مصنوعی و سیلیکون‌ولی به هم نبافد. الان حتی بخشی از «ارزشی‌های» داخلی هم دیگر چنین حرف‌هایی نمی‌زنند.

واقعاً تصورش سخت است که ایرانی باشی، سی سال اخیر را تجربه کرده باشی، مثلاً اپوزیسیون و پناهندهٔ آمریکا باشی ولی هنوز نفهمیده باشی که توسعه، پیشرفت یا انقلاب‌های علمی و صنعتی ذاتاً و ضرورتاً پلکانی و مرحله‌ای‌اند و ضرورتاً در آغاز نابرابری را تشدید می‌کنند و بعد به تدریج و مرحله به مرحله سطح زندگی همگان را بالا برده و دگرگون می‌کنند. پدیده‌ای به نام توسعهٔ متوازن و همگانی در یک بازهٔ زمانی کوتاه مطلقاً وجود ندارد.

در تاریخ بشر هرجا که توسعه و پیشرفتی از یک جای کوچک یا یک بُعد آغاز شده، به‌نحوی تدریجی به عرصه‌های دیگر گسترش یافته است. توسعه، توسعه است. اباطیلی مثل توسعهٔ متوازن یا همه‌جانبه خیال‌های شبانهٔ مشتی رمانتیک خرافاتی‌ هستند.

نمی‌توان پیش از تغییر بستر مادی زندگی آدمی ذهنیت او را تغییر داد. آدمی تا در زمینهٔ مادی زندگی‌اش با بستر جدیدی درگیر نشود ذهنیت متناسب با آن بستر را کسب نمی‌کند. نمی‌توانید ابتدا خیاطی را به کسی یاد دهید و بعد چرخ خیاطی به او بدهید. همتایان علی افشاری در دههٔ هفتاد میلادی در آمریکا ریش خود را بلند کرده و دقیقاً با تحولاتی مخالفت کردند که منجر به ساخت همین موبایل و اینترنتی شد که علی افشاری این متن را با آن نوشته و این تحولات را زمینه ساز انحطاط بشر خوانده‌ند؛ امروز هم در آستانهٔ یک تحول مافوق تصور علمی، به تمامی کورند و چنین مزخرفاتی می‌بافند. خوانندهٔ گرامی صحنه کاملا واضح است؛ حالا انتخاب با شماست.

توس طهماسبی،
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.